سه شنبه ۲۱ فروردین ۰۳

دانلود مقالات پايان نامه

پايان نامه : رابطه‌ رفتار شهروندي سازماني با كيفيت خدمات

۱۱۴ بازديد

هوش به عنوان يك مفهوم جذاب كه زمينه هاي پژوهشي شگفت انگيزي دارد ، در بسياري از رشته ها به غير از روانشناسي فردي و روانشناسي شناختي نيز كاربرد و جذابيت دارد يكي از رشته هايي كه علاقه فزاينده اي به هوش و اهميت آن نشان داده است مديريت و ادبيات پژوهشي توسعه سازماني است  (Akgan,2007:272) .

دانلود پايان نامه ارشد (متن كامل) :

بررسي رابطه بين ابعاد هوش سازماني و عملكرد كاركنان در دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درماني استان گيلان

مقاله (چكيده) :

 

هوش عبارتست از توانايي يادگيري و بكارگيري آن ، در سازگاري با اوضاع و احوال تازه و حل مسايل و مشكلات تازه. واژه هوش ، كيفيت پديده خاصي را بيان مي كند كه داراي حالت انتزاعي بوده قابل رويت و ملاحظه نيست. به عبارت ديگر ،كلمه اي است كه براي نماياندن يك متغير غير حسي بكار رفته و تنها از طريق خواص آن قابل تفسير است. مجموعه استعدادهايي است كه با آنها شناخت پيدا مي كنيم ، شناخت ها را به ياد مي سپاريم و عناصر تشكيل دهنده فرهنگ را به كار مي بريم تا مسائل زندگي روزانه را حل كنيم و با محيط ثابت و محيط در حال تغيير سازگار شويم (كاوسي وهمكاران ،  1389 : 128).

منظور از هوش ظرفيت درك ، ايجاد مفهوم و عمل بر اساس دانش است كه در دسترس و آماده استفاده ميباشد . به عنوان يك انسان به هوش خود از طريق زبان دسترسي داريم و از اين طريق توانايي افزايش دانش، ظرفيت هوش را داشته و ميتوان به طور نامحدود از هوش استفاده نمود (McMaster, 1998:1) .

هوش به معناي توانايي دستيابي به اهداف يا حل مسائلي است كه در واقع پاسخي است از جانب شخص حل كننده مسائل به موقعيت ها يي كه اهداف يا مشكلات از آن برخواسته و او در حل آنها از دانش قبلي و تجربه خود بهره ميبرد . اين عبارت هوش را با اهداف يا مشكلات و دانش و تجربه قبلي حل كننده آن مرتبط ميداند . ساخت سلاح ممكن است از ديدگاه كسي با توانايي هاي نظامي هوشمندانه به نظر برسد ولي از ديگاه شخصي كه خواهان صلح است احمقانه جلوه نمايد . اگر يك كودك مسئله رياضي دبيرستان را بدون تدريس يا آموزش قبلي حل كند از فارغ التحصيلي كه همان مساله راحل كند با هوش تر فرض ميشود (Garrido , 2009 : 215 ).

هوش از ديدگاه هاوارد گاردنر ، استاد روانشناسي دانشگاه هاروارد ، مشتمل بر ابعاد گوناگون زباني ، موسيقيايي ، منطقي ، رياضي ، جسمي ، ميان فردي و درون فردي مي باشد. او وجوه شناختي مختلف را با عناصري از هوش غيرشناختي يا به گفته ي خودش "شخصي" تركيب كرده است. بعد غيرشناختي يا شخصي مشتمل بر دو مولفه كلي : استعداد هاي درون فردي و مهارت هاي ميان فردي است. (خلخالي مرزدشتي ،1389 : 25). مفهوم هوش چندگانه گاردنر و هوش هيجاني گلمن در توسعه مفهوم هوشي فردي موثر اما ناكافي بوده اند ، براين اساس فرضيه هاي زيادي براي انطباق مفهوم هوش فردي با شرايط سازمان ها مطرح شده اند ( سلاسل و همكاران ، 1388 : 27 ). ذكر اين نكته ضروري است كه هرگونه هوش منتسب به عامل فردي ، تابعي از روانشناسي فردي است، در حاليكه هوشي كه به عامل جمعي نسبت داده مي شود ، تابع روانشناسي جمعي است (Yolles,2005:100).

به اعتقاد مك مستر [1] هوش داراي ويژگي هاي زير مي باشد:

  • غير خطي بودن : تغيير موقعيت ها – انتقال – اختراع – وقفه – و ساير نتايج مانند جهش كوانتومي ظاهر ميشوند .
  • پديده پراكنده شدن : هنگامي كه اجزا نميتوانند به طور دقيق در مكاني قرار گيرند ولي توانايي هاي مانند هوش – كار گروهي و پاسخ سريع به وجود ميآيند .
  • نماينده هاي مستقل : اجزاي فردي خود به تنهايي حاوي معنا هستند و تصميمات خود را بر اساس علايق خود و درك خود از آنها اتخاذ ميكنند .
  • شكل گيري :

نتايجي كه بدون عمل مستقيم و خطي اتفاق ميافتند غير قابل پيش بيني هستند ولي هنوز به دليل تركيب نيرو هاي قديمي با نتايج جديد قابل مشاهده هستند .

  • جذب كننده ها : آن دسته از عواملي كه نيرو ها در محدوده آنها حركت ميكنند و به دليل وجود آنها جزئيات قابل پيش بيني نيستند اما الگو ها را ميتوان مشاهده كرد .
  • الگو ها : مشاهده اتصال بين اشيا و مشخص كردن جاذب هاي اطراف آنها باعث شكل گيري و دسترسي به آنها بدون كنترل و اثرگذاري ميشود .
  • كلي نگري : مشاهده ديدگاهي كه شامل تمامي سيستم هااست تا قسمتي از آنها كه مورد توجه شما است .
  • حقايق ساخته شده اجتماعي : حقايقي كه از طريق زمان و تمرين ها به وجود ميآيد و دنياي اجتماعي را كه در آن زندگي ميكنيم ميسازد . ما در دنياي اجتماعي زندگي ميكنيم كه از آن به وجود آمده و با آن همكاري ميكنيم (McMaster, 1998:1).

 

 

2 ـ 2 ـ 1. هوش در حوزه روانشناسي:

هوش در زندگي افراد نقش مهمي دارد. تحقيقات روانشناختي اخير هوش افراد را آزمايش نموده و به جستجوي طبيعت هوش پرداخته و سعي در تعريف آن دارد . تحقيقات همچنين بر روي نوع و اجزاي هوش و روند موثر بر روي هوش تمركز نموده اند . در حقيقت 2 رويكرد اصلي نسبت به هوش در پيشينه روان شناسي وجود دارد .

الف : ديدگاه شناختي يا روان سنجي كه هوش را به عنوان يك صفت انسان و توانايي كلي شناختي يا عامل (جي )تعريف ميكند.

ب : ديدگاه بافت گرايانه كه هوش را به عنوان عامل مرتبط اما متفاوت از تعدادي از توانايي ها تعريف ميكند و بر روي هوش به عنوان محصول اجتماعي مرتبط با فرهنگ و شبكه ايي اصولي متشكل از افراد تكيه مي كند.

(Kalkan , 2005 : 43-44)

برخي دانشمندان هوش سازماني را از ديدگاه معرفت شناختي بررسي نموده اند: ديدگاه شناختي، ديدگاه رفتاري و ديدگاه عاطفي ـ اجتماعي، سه مقوله‌اي مي‌باشند كه هوش سازماني را مطرح كرده و هدف كلي اين است كه چگونه آميزش مكاتب مختلف انديشه مي‌تواند درك جامعي از هوش سازماني در مديريت و ادبيات توسعه سازماني ارائه دهد. هوش سازماني، فرايندي اجتماعي است كه نظريه‌هاي سازنده آن بر مبناي نظريه‌هاي هوش فردي محض بوده كه تاكنون ناديده انگاشته شده است. كاربرد هوش فردي به نوبه خود نتوانسته است ماهيت اجتماعي هوش سازماني را مشخص كند (Akgan,2007:274).

معمولا اشخاص  هوش را به عنوان يك ويژگي فردي برداشت ميكند اما تحقيقات در علوم طبيعي و اجتماعي  نشان داده است كه اين فرضيه بسيار محدود است و هوش يك ويژگي جمعي مي باشد. مجموعه اي از افراد ممكن است توانايي هاي حل مساله بالاتري از تك تك اعضاي مجموعه داشته باشند وبا فعال شدن هوش جمعي و نرون هايي كه مغز يك فرد از آن تشكيل شده است هوش فردي نيز فعال مي گرد  (Garrido , 2009 : 216 ). بر اساس فرضيه هاي زيادي كه براي انطباق هوش فردي با شرايط سازمان ها مطرح شد ، نخستين منطق بر اين فرضيه استوار بوده كه توان تجزيه وتحليل داده ها و تفسير آن براي رسيدن به هدف ، همان شباهتي است كه بين هوش فردي و سازماني مطرح است. بنابراين سازمان مي تواند براي سازگار كردن بيشتر افراد با محيط از آن استفاده كند (زهرايي و رجائي پور ، 1390 :161).

قدرت و موفقيت سازمان ها از طريق به كار گرفتن يا نگرفتن مهارت هاي آن سنجيده ميگردد.مطالعات انجام شده روي عبارت هوش و هوش سازماني بر لزوم بررسي عبارت هوش از ابعاد مختلف صحه گذاشته است . هوش با عبارت هاي مختلفي تعريف و تحليل ميگردد . هوش باتشبيه هاي جغرافيايي – شناختي – بيولوژيكي –شناخت شناسي – مردم شناختي و جامعه شناختي وتشبه هاي  سيستم  تعريف ميشود . تشبيه سيستم بسيار حائز اهميت است زيرا هوش را به صورت سيستم هاي پيچيده مختلف تبادلي ميسنجد .(Ercetin et al , 2011:11258)

ارچتين و دوزر هوش را از ديدگاه ديگري كه مرتبط با هوش است بررسي نمودند . آنها مسائل مربوط به جامدات را از نظر گياهي  و هوش حيوانات و مسائل مربوط به مايعات را از نظر هوش انساني و مسائل مربوط به گاز را از نظر هوش بي نظم  شرح دادند  . تمام مطالعات در ارتباط با هوش و ديدگاه هاي گوناگون بررسي شده و تعاريف جديد به وجود آمدند . اين مطالعات نشان ميدهد كه هوش تعاريف مختلفي در زمينه هاي گوناگون دارد . بنابراين نبايد تنها معني شناختي آن در نظر گرفته شود. تمامي نظريه هاي هوش در ادبيات بررسي شدند و يك نظريه جديد اضافه گرديد. هوش صلح آميز كه به عنوان نوع جديد هوش در در سال 2007  توسط ارچتين تعريف شد كه منبع اصلي هوش سازماني محسوب ميگردد (Ercetin,2010:1645).

يك جنبه مهم از هوش نوع كالبدي آن است كه در بسياري از مواقع به صورت فرايندي  نشان داده ميشود . يك چارچوب ديگرنيز مربوط به سياست است . سازمان هاي تصميم گيرنده به صورت روند سياسي ديده ميشوند كه در آن مديران و گروه هاي آنها هر يك رويكرد ها – خواسته ها – استيل ها و علايق و ديدگاه هاي خود را دارند شوانينگر بيان ميكند كه سازمان هوشمند  قابل اطمينان – موثرو داراي ثبات است،اين نوع هوش هوش سايبري نيز ناميده ميشود  .(Yolles , 2006:6)

ارچتين در مطالعات انجام شده هوش سازماني را به عنوان بهره برداري از پتانسيل براي اتخاذ تصميم هاي سريع و صحيح در شرايط ناگهاني و غير منتظره كه در سيستم رخ ميدهد و تغييرات آن تعريف ميكند و خو كردن به اين تغييرات را با سعي در يادگيري دائم و استفاده از خلاقيت و نشان دادن مهارت هاي مختلف بهبود ميبخشد . در اين راستا ميتوانيم بيان كنيم كه سازمان هايي كه  از هوش سازماني  به صورت موفق استفاده ميكنند آن هايي  هستند كه به بهترين نحو از منابع انساني بهره ميبرند و براي رسيدن به اهداف برنامه هاي نسبي طرح كرده و از پتانسيل نهفته خارج شده و از آن استفاده ميكنند و سازمان را يك سيستم يكپارچه فرض نموده و در راستاي پيشرفت آن مشاركت ميكنند (Potas et al ,2010:1645) .

(قونيه و كه 2009 ) سه بعد مهم هوش سازماني را توضيح دادند . اين سه بعد به عنوان هوش تكنيكي و تحليلي ارائه شدند كه به معني هوش بر اساس درك مشكلات مرحله اي و هوش بافتي است. يك بعد مهم ديگر در ارتباط با هوش سازماني شبكه اجتماعي در سازمان ها است . اين بعد روي اين نكته تاكيد ميكند كه سطح ابتكار يك سازمان  و مشاركت و تغييرات موثر آن به شبكه هاي اجتماعي در سازمان وابسته است. ساير مواردي كه سطح هوش سازماني را بالا ميبرند با عبارت (يادگيري سازماني ) معرفي شده اند . يادگيري سازماني باعث به وجود آمدن هوشياري سازماني ميگردد. علاوه بر عبارت هوش سازماني( حماقت سازماني ) نيز بررسي شد و رفتار هايي كه سبب مسدود شدن مهارت هاي مربوط به هوش سازماني بودند مورد مطالعه قرار گرفتند . همچنين سازماني كه قادر به دستيابي يا تبادل اطلاعات نيستند زير مجموعه هاي حماقت سازماني قرار مي گيرند (همان منبع : 1647)

در مطالعات انجام شده توسط ارچتين 2004 تعاريف و ديدگاه هاي جديد درباره هوش سازماني و مهارت هايي كه به سازمان ها كمك ميكند در مسيري هوشمندانه گام بردارند تعريف شدند . وي ابعاد عملكردي هوش سازماني را به صورت سرعت در عمل و عكس العمل – تطبيق با شرايط متغيير – انعطاف پذيري و راحتي عملكرد و قابليت يافتن ومحتاط بودن و قابليت استفاده از قوه تخيل و تطبيق با شرايط متغيير  و ارتباط موثر با سهام داران تعريف ميكند . هركدام از اين ابعاد عملكرد شامل مهارت هاي مختلف هستند و همچنين تمامي اين مهارت ها ي تعريف شده به گونه اي كه بتوان آنها را با يكديگر ارتباط داد بررسي شده اند . (Ercetin et al , 2007:153)

هوش سازماني همچنين به عنوان توانايي سازمان در شكل دادن محيط بر اساس توانايي ها و اهداف آن نيز تعريف ميشود مك مستر از آن به عنوان تفكر مرحله اي سازماني ياد ميكند كه عبارت است از ظرفيت انجام فعاليت ها به همراه انعطاف پذيري و نوآوري(Zarei Matin et al ,2010:614) .

بر اساس آخرين نتايج  پژوهش هايي كه در متون علمي و پژوهش هايي منتشر شده مي توان هوش سازماني را به عنوان يك توانايي ذهني ، متشكل از مولفه هايي كه تمام عرصه هاي زندگي روزمره انسان را تحت الشعاع قرار مي دهد، دانست.(زهرايي و رجائي پور ،1390 :161).  هوش سازماني يك ساختار چند بعدي است كه از ظرفيت تحليل اطلاعات سازماني ، قابليت انطباق پذيري سازماني و هوش احساسي تشكيل شده است . (Kalkan , 2005 :44)

آنچه نهايتا در تحقيق در خصوص هوش سازماني حاصل گرديده و مقدمتا با مطالعه هوش انساني و سپس نظام هاي همكاري بين انسان ها آغاز گرديده است تعريفي است كه كارل آلبرشت با اين مضمون ارائه مي دهد : گنجايش و ظرفيت يك سازمان جهت جمع آوري اطلاعات و درك ماهيت محيط و تبديل اطلاعات به دانش و راه حل هايي كه توسط آن محيط ارزشمند قلمداد مي شود (جمال زاده وهمكاران ، 1388 :67).

به طور خلاصه اينكه مديريت نمودن در يك سازمان تلاشي به منظور تسهيل و افزايش چيزي است كه آن را هوش سازماني مي خوانند Askim , 2004 :425)).

كارل آلبرشت موفقيت يك سازمان را مشروط به داشتن عوامل : انسان هوشمند ، تيم هاي هوشمند و سازمان هاي هوشمند مي داند(الهيان و زواري ، 1388 :50) شوآئينگر بيان مي كند كه سازمان هاي هوشمند ، انعطاف پذير و سازگار واثربخش هستند (Yolls,2005: 102). اين تفكر كه سازمان ها به خاطر اشتباهات انساني شكست مي خورند تنها بهانه اي است تا مشكل واقعي را كه همان هوشمند نبودن ساز مان ها مي باشد را عنوان نكند (Yolls,2006:7).

براي ايجاد يك سازمان هوشمند ، تنها استخدام افرادباهوش ، قرار دادن آنها در پيشرفته ترين محيط هاي كاري وتجهيز آنها با كامپيوترهاي پيشرفته و شبكه هاي كامپيوتري كافي نيست (مرجاني و همكاران ، 1389 :2). افراد بسيار باهوش و با انگيزه ايي ممكن است در سازمان ها وجود داشته باشند كه به دليل كار بيهوده در يك سازمان براي ساليان متمادي به افرادي بي انگيزه و بي ثمر تبديل شوند. (Zarbakhsh et al ,2011:991)

امروزه با اطمينان مي توان ادعا كرد كه استفاده از هوش سازماني مي تواند قدرت رقابتي يك سازمان را افزايش دهد و آن را از ديگر سازمان ها متمايز سازد (سيادت و همكاران ، 1389). هوش سازماني يعني استفاده از همه پتانسيل هاي تصميم گيري درست ، به موقع و سريع در موقعيت هاي ناگهاني و غيرقابل پيش بيني كه اتفاق مي افتد وسازگاري با اين تغييرات و هم چنين تلاش در جهت يادگيري دائمي و استفاده از خلاقيت و نشان دادن مهارت هاي مختلف (potas,2010:1645).

سازمان ها وقتي از خود هوشمندي نشان مي دهند كه در مقابل شرايط در حال تغيير واكنش مناسب انجام دهند.اصطلاح هوش سازماني كاربردهاي مختلفي داشته و به صورت هاي مختلفي مورد استفاده قرار مي گيرد. هوش سازماني به طور عام ظرفيت و توانايي سازمان است براي جمع آوري اطلاعات ، نوآوري، توليد دانش و برمبناي آن اثربخش عمل كردن (Acgan,2007:277).

2 ـ 2 ـ 2. هوش در حوزه سازماني :

تفاوت ميان يك تيم بسكتبال قهرمان جهان و پنج نفر آدم قدبلند چيست؟ تفاوت هاي بسياري وجود دارد. هر يك از افراد به تنهايي داراي درجه اي از استعداد ، دانسته ها و انگيزه ها هستند. اما اين به تنهايي كافي نيست. آنها بايد مقصدي مشترك خاص خود را با مقاصد ديگران تركيب نمايند. همين اصل براي يكپارچگي منابع هوشمندي هر سازماني كه تصور كنيد نيز وجود دارد. يك گروه موسيقي ، يك واحد نظامي ، يك تيم جراحي ، يك خانواده ي شاد ، يك هويت قانوني ، يك كسب و كار كوچك يا بزرگ. موفقيت چنين سازمان هايي بر ادغام موفق هوش انفرادي به يك هوش جمعي و مشترك بستگي دارد (Albrecht , 2003:9).

تحقيقات انجام شده بر روي توانايي هاي انساني بيش از صد سال قدمت دارد وهوش به عنوان يك مفهوم عام يكپارچه تبديل شده است كه به طور گسترده اي با توانايي هاي شناختي در ارتباط مي باشد. مروري بر تحقيقات پيشين نشان مي دهد كه انواع زيادي از هوش مانند هوش ذهني ، هوش روانشناختي ، هوش عاطفي ، هوش اجتماعي و هوش سازماني وجود دارند كه با سازمان ها در ارتباط مي باشند (Beheshtifar, 2012:200).

محقق و روان شناس هاروارد ، دكتر هوارد گاردنر به اين نكته اشاره مي كند كه بشر داراي بيش از يك نوع هوش است. اين نظر مخالف با ديدگاه قديمي از هوش فردي است كه فقط به وجو يك عامل عمومي يا سطح شايستگي عمومي اعتقاد داشت. وي معتقد است كه ما هفت نوع هوش داريم كه شامل هوش زباني- كلامي ، منطق رياضي ، موسيقيايي ، حسي ، بين افراد و هيجاني است. به طور مشابه ، سازمان ها نيز داراي تعداد زيادي هوش يا ابعاد شايستگي هستند يا فاقد آن مي باشند. وي بيان مي كند: " من در مشاهدات خود از شركت هاي متعدد به نوعي هوش مكمل در سازمان ها پي بردم" (ملك زاده ،1389: 32).

با استفاده از عبارت هوش سازماني به مواردي همچون ظرفيت احساس ، ايجاد معني ، عمل كردن به صورتي انعطاف پذير و خلاقانه و قابل انطباق كه در سطح سازماني به آن دست خواهيم يافت اشاره مي كنيم . . هوش سازماني منبعي براي آينده ماست و براي بدست آوردن آن بايد متفاوت فكر كرد و مديريت نمود (McMaster, 1998:1).

كارل آلبرشت نيز هوش سازماني را چنين تعريف كرده است: سازمان را به حركت وا مي دارد و اين توان فكري را بر دستيابي به رسالت و ماموريت خود متمركز مي كند. انواع ديگري از هوش نيز در سازمان ها مطرح است از جمله هوش فني كه بيانگر توانايي سازمان براي پردازش دانش و اطلاعات رايانه اي است كه در تعاملات سازمان هاي امروزي داراي اهميتي بسيار زياد است. از سوي ديگر ، هوش انساني يا هوش افرادي كه در سازمان مشغول فعاليت هستند نيز اهميتي بيش از هوش فني دارد. موفقيت در بكارگيري فناوري اطلاعات به هوش انساني وابسته است كه خود شامل مهارت هاي هوش انساني يعني تفكر موجز ، بصيرت قياسي و هوشياري نظري است (ملك زاده ،1389: 33).

هوش سازماني يك مقياس كمي از اثربخشي سازماني ، در توزيع اطلاعات ، تصميم گيري و اجراي آن مي باشد (Yaghoubi , 2010:3)و (marjani et al , 2012:152) .و مي توان آن را به عنوان قابليت عقلاني يك سازمان كه توانايي هاي حل مسائل بين انسان و رايانه  را به هم مرتبط مي كند، تعريف نمود .(Becker et al , 1994 :3)

جدول2 ـ 1. تعاريف هوش سازماني

منبعHalal 1986; 25))Albrecht ,2003; 147))McMaster, 1998; 56))choo, 2005; 31))Veber, 1996; 132))Simice, 2004; 52))Ercetin2001; 74))Acgun, 2007; 25))(Jong, 2009; 1548)

تعريف
هلال هوش سازماني را به صورت ظرفيت سازمان براي ايجاد دانش و استفاده از آن به منظور خو گرفتن به محيط خود تعريف ميكند .
ظرفيت يك سازمان براي به حركت در آوردن تمامي قدرت فكري موجود آن و تمركز اين قدرت براي رسيدن به هدف،  يكي از تعاريف موجود براي هوش سازماني است . آلبرشت هفت بعد را براي اين رويكرد تعريف ميكند .
مك مستر 1998از آن به عنوان تفكر مرحله اي سازماني ياد ميكند كه عبارت است از ظرفيت انجام فعاليت ها به همراه انعطاف پذيري و نوآوري .
هوش سازماني يك روند يادگيري است كه شامل پيشرفت رفتارهاي اكتسابي با استفاده از حافظه سازماني و درك ميباشد
هوش سازماني همچنين به عنوان توانايي سازمان در شكل دادن محيط بر اساس توانايي ها و اهداف آن نيز تعريف ميشود .
هوش سازماني را توانايي فكري يك سازمان به منظور حل مشكلات سازماني و تاكيد سازمان بر تلفيق انسان و توانايي هاي فني در راستاي حل مسائل تعريف مي كند.
هوش سازماني را تركيبي از تمام مهارت هاي لازم براي وجود سازمان مي داندكه  اين مهارت ها عبارتند از قابليت تطابق با تغيير ، سرعت در كنش و واكنش ، انعطاف پذيري و حساسيت به داشتن ذهني باز ، توانايي تصور كردن و توانايي نوسازي.
هوش سازماني به ظرفيت و توانايي سازمان براي جمع آوري اطلاعات ، نوآوري ، توليد دانش و بصورت اثربخش عمل كردن بر مبناي دانشي كه توليد كرده است اشاره دارد.
هوش سازماني دانش و مهارت هاي مربوط به دارايي هاي ملموس وناملموس سازمان را به منظور رسيدن به اهداف سازمان با يكديگر تركيب مي كند.

 

2 ـ 2 ـ 3. اهميت هوش سازماني:

در دنياي آشفته امروز انسان هايي موفق و كارآمد هستند كه بهره هوشي بالايي داشته باشند . بي شك انسان ها ميتوانند با به كارگيري هوش خود بر مشكلات زندگي غلبه كنند . مسلما اين نكته در دنياي منظم و به خصوص در عصر مدرن كه سازمان ها و اداره آنها به علت پيشرفت علم و صنعت  پيچيده تر شده است دشوار تر گشته است . امروزه اين سوال مطرح ميشود كه چگونه ميتوانيم خود را براي رويارويي با اين عدم اطمينان آماده كنيم . مسلما آن سازمان هايي موفق خواهند بود كه بتوانند قدرت فكر كارمندان خود را افزايش دهند   .(Albrecht,2003:10)

در اقتصاد نوين ، سرمايه ي فكري تحت عنوان دارايي هاي نامشهود توصيف شده است كه مي توان آن را به عنوان منبعي براي مزيت رقابتي پايدار به كار گرفت ، اجزاي سرمايه ي فكري داراي اثرات متقابلي هستند كه به خلق ارزش مي انجامند (شجاعي و همكاران ،1388 : 107).

مفهوم هوش سازماني بيشتر به صورت تشبيه در نظر گرفته مي شود چراكه  معمولا براي يك فرد مفهوم سازي مي شود تا براي يك جمع، هرچند اين تشبيه يك وسيله قوي است وبراي تائيد شكل هاي مختلف تحقيقات علمي عمل مي نمايد اما تصويري كه از هوش سازماني ازتطبيق با اصول سايبري سيستم هاي با دوام ارائه شده است.  روش هاي جديدي از تحقيق روي هوش سازمان ها است .اين تصوير با مدل روانشناختي  فرويدي كه روش قوي اي براي آزمايش شرايط هوش سازماني ارائه ميدهد وزبان پيشرفته اي براي آسيب شناسي اجتماعي – روان شناختي دارد نشان داده مي شود(Yolles,2006:5) .

هوش سازماني يك روند يادگيري است كه شامل پيشرفت رفتارهاي اكتسابي با استفاده از حافظه سازماني و درك مي باشد . همچنين به صورت توانايي هاي سازمان براي تصميم گيري در ارتباط با موقعييت هاي عادي و غير عادي تعريف شده است.

مينچ 4 ويژگي هوش سازماني راتعريف ميكند :

رفتارهاي هدف محور – اساس اطلاعات سازماني و رسيدن به آن – انتخاب فعاليت هاي مناسب و مديريت آنها – بررسي نتايج فعاليت ها  (Zarei Matin,2010:614).

هوش سازماني يك معيار اندازه گيري از توانايي هاي سازمان به منظور تلفيق كردن ، مديريت نمودن و استفاده از اطلاعات براي گرفتن تصميمات اثربخش ، مي باشد(Al-sadat Nasabee et al , 2009:1482) .

هوش سازماني ظرفيت يك سازمان در به حركت درآوردن تمامي قدرت فكري و تمركز اين قدرت براي رسيدن به اهداف سازمان است .به عنوان يك رويكرد فوق العاده و زمينه تحقيق پيوسته هوش از جنبه هاي مختلفي به جز جنبه روانشناختي شخصي و شناختي مورد توجه قرار گرفته است . يكي از جنبه هايي كه مورد توجه واقع شده اهميت هوش در مديريت توسعه پيشينه سازمان ها ميباشد . حتي اگر با كل پيشينه ايي كه هوش سازماني در آن تعريف شده مخالف باشيم اين عبارت همچنان در بافت توسعه سازماني به صورت مبهم باقي مانده است . (Albrecht,2003:10)

هوش سازماني دركي از آينده غير قابل پيش بيني در زمان حال را نشان مي دهد كه نتايجي فراتر از ظرفيت حال ما ارائه مي دهد. به منظور درك بهتر اين قضيه بايد هوش را در سازمان و نه به صورت تكي بررسي كنيم . در سطح سازماني است كه به بناي هوش و روند آن دسترسي پيدا ميكنيم . سازمان بايد نسبت به تغييرات انعطاف پذير و پاسخگو باشد و همچنين يكپارچگي و اتحاد خود را حفظ كند (McMaster, 1998:2).

پنج عامل موثر بر بهره هوشي سازماني عبارتند از :

  • تصميم گيري موثر
  • آگاهي از اطلاعات خارجي
  • نشر داخلي دانش
  • تمركز سازماني و نوآوري مداوم (Aruhan et al , 2009 :2).

 

2-2-4. بهبود هوش سازماني :

كليد بقاي سازمان در دستان افراد سازمان مي باشد  بنابراين در عصر اطلاعات و ارتباطات ، هوش عامل تعيين كننده اي در اين رقابت جهاني است. (Moghali et al, 2008:6)

بهبود در هوش سازماني همواره موضوع مطلوب و ممكن براي سازمان ها بوده است. فوايد چنين بهبودي در سازمان ها بيشمار هستند. سازمان ها در كوتاه مدت به موفقيت بيشتري دست خواهند يافت و در بلند مدت ديدگاه عالي تري براي رشد و بقا خواهند داشت روحيه كاركنان تقويت مي شود و تك تك كاركنان فرصت هاي مناسب تري براي كاميابي و رشد شخصي پيدا خواهند كرد. در سيستم هاي اجتماعي- اقتصادي گسترده تر ، سازمان هاي هوشمند ثروت بيشتري را كسب خواهند كرد. اين ثروت نه فقط اقتصادي بلكه در بر گيرنده ي پتانسيل افراد در سازمان هم مي شود (مرجاني و همكاران ،1389 :6).

هوش سازماني به عنوان راهبردي مهم و ضروري براي حفظ مزيت رقابتي سازمان ها و صنايع توسعه يافته و به عنوان يك ضرورت براي دستيابي به بهره وري بيش تر در سازمان ها و صنايع كوچك و بزرگ مطرح شده است . سازمان هاي باهوش  توان ذهني خود را نيز همانند توان فيزيكي شان را افزايش مي دهند. با هوش ترين سازمان ها بر اساس اصل " هيچ وقت خوب به اندازه ي كافي خوب نيست" عمل مي كنند (Halal, 1998:23).

موضوع هوش سازماني، به اين دليل كه دستيابي به دانايي را در سازمان ها افزايش داده و باعث پيدايش مزيت رقابتي نويني در آنها گرديده است ، مي تواند سازمان ها را بيش از پيش در خصوص پرداختن به مقوله ي سازمان هاي باهوش و بررسي رابطه ي هوش سازماني با متغيرها و عوامل درون و برون سازماني ياري كرده و گامي مهم در جهت بهبود كارايي و اثربخشي و افزايش بهره وري سازماني بردارد.(Akgan,2007:286)

در جهت بهبود هوش سازماني ، رويكرد ها و سبك هاي متفاوتي هستند ، اما ايده هاي بنيادي يكساني وجود دارد:

راهبرد هاي ارتباطي : توجه به وسعت مفاهيم و مقاصدي كه بطور موفقيت آميزي در درون سازمان بخصوص بين خرده فرنگ هاي چندگانه به اشتراك گذارده شده اند.

پويايي گروه : توجه به نحوه ي همكاري افراد با يكديگر ، فرايند ها و ساختارهاي روانشناسانه تيم ها و گروه ها و تاثيري كه در تقويت سازمان دارند.

مديريت دانش :  توجه به چگونگي پرورش نظرات ، اطلاعات و سرمايه هاي فكري و اشاعه و جايگزيني آنها در درون سازمان.

مديريت ريسك : توجه به شجاعت گروه ها و افراد و روبرو شدن و يا ترس از آنها و عقب نشيني كردنشان در مقابل چالش و عدم قطعيت وظايف.

مديريت مكان : توجه به محيط فيزيكي كه سازمان در آن فعاليت مي كند (Halal,1998 : 24-25).

2-2-5. پيش نيازهاي ضروري جهت بهبود سطح هوش سازماني :

در جهت بهبود و افزايش سطح هوش سازماني در سازمان ها ، ضروري است مولفه هاي بنيادين زير مورد توجه و ملاحظه قرار گيرد. به عبارت ديگر نمي توان سطح هوش سازماني را افزايش داد در صورتي كه يك يا چند مولفه مورد بحث در سازمان با مشكل يا ابهامي روبرو باشند.

2-2-5-1. تقويت سرمايه اجتماعي سازمان:

سرمايه اجتماعي از مفاهيم نويني است كه نقشي بسيار مهم تر از سرمايه فيزيكي و انساني در سازمان ها و جوامع ايفا مي كند و به تازگي در مديريت و سازمان به صورت گسترده اي مورد استفاده قرار گرفته است. اين مفهوم به پيوند ها ، ارتباطات ميان اعضاي يك شبكه به عنوان منبع با ارزش اشاره دارد ، كه با خلق هنجارها و اعتماد متقابل موجب تحقق اهداف اعضا مي شود. منظور از شبكه مجموعه اي از تمامي افرادي است كه از طريق روابط خاصي با يكديگر در ارتباط هستند. از آنجائي كه بيشتر تحقيقات صورت گرفته در مورد عملكرد كاركنان بيشتر در ارتباط با عوامل فردي و عوامل سازماني بوده است و به دليل عدم توجه به شبكه روابط اجتماعي (سرمايه اجتماعي) يعني عوامل غير اقتصادي ، مورد انتقاد قرار گرفته است (كاوسي وهمكاران ،  1389 :131).

2-2-5-2. توجه به جايگاه سرمايه فكري در سازمان :

از ديدگاه استراتژيك ، سرمايه فكري بر ايجاد و استفاده از دانش در جهت افزايش ارزش سازمان به كار گرفته مي شود.پيرامون مفهوم سرمايه فكري ، تعاريف مختلفي ارائه شده است ،  بونتيس سرمايه فكري را چنين تعريف مي كند : سرمايه فكري يك چيز فراگير و گريزان است. اما زماني كه كشف شود و مورد استفاده قرار گيرد سازمان را قادر مي سازد تا با يك منبع جديد در محيط رقابت مي كند. كانا و آلبور ، از سرمايه فكري به عنوان منابع فكري ياد مي كنند كه در سازمان و ميان كاركنان ايجاد و يكپارچه شده تا دارايي هايي با ارزش بيشتر به وجود آيند. سرمايه فكري به مواد فكري همچون دانش ، اطلاعات، مالكيت معنوي و تجربه اشاره دارد كه مي توان براي ثروت آفريني استفاده كرد. اندازه گيري دارايي هاي نامحسوس غالبا دشوار است و مستلزم شمار زيادي از متغيرهاي سازماني و فردي مي باشد (همان منبع).

[1] Mc Master

تاكنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.