تعريف مفاهيم مربوط به متغير وابسته | روابط متقابل همسران
1- ازدواج
ازدواج پيوند دو فرد متفاوت است كه هريك چارچوب منبعي جداگانه دارند و ديدگاهها، ارزشها و سليقهشان از آن ريشه ميگيرد. اين چارچوب با تجربههاي زندگي نايكسان هر فرد در ميآميزد. تركيب اين چارچوب و تجربههاي متمايز باعث ميشود هر كس روشي براي زندگي، تعاريف و تصوراتي از ازدواج، كم و كيف رابطه با همسر، و انتظارات و توقعات ديگر داشته باشد كه متفاوت از ديگري است (فسايي، ملكيپور، 1392: 2).
2- رابطهي زناشويي
ترنهلم و يانسن، ارتباط زناشويي را فرآيندي ميدانند كه در آن، زن و شوهر به صورت كلامي و غيركلامي- مثل گوش دادن، حالات چهره و ژستهاي مختلف-با همديگر به تبادل احساسات و افكار ميپردازند (قليلي، احمدي، فاتحيزاده 1385: 34).
در دهههاي اخير، روانشناسان به مطالعهي روابط بلندمدت علاقهمند شدهاند. اين روابط كه اصطلاحا روابط صميمي ناميده ميشود، در مقابل روابط سطحي قرار ميگيرد و در مطالعهي روابط صميمي، روابط عاشقانه بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. دو پژوهشگر به نامهاي الن برشيد و الن استر به مطالعهي روابط عاشقانه پرداختهاند. آنها دو نوع عشق تشخيص ميدهند: عشق عاطفي بيش از هرچيز بر اعتماد بين طرفين متكي است. در رابطهي عشق عاطفي، طرفين ميدانند كه ميتوانند روي هم حساب كرده، يكديگر را هم از نظر عاطفي و هم از نظر تبادل خدمات و اطلاعات حمايت كنند. آنها به يكديگر اعتماد دارند، يكديگر را تمجيد ميكنند و به هم احترام ميگذارند. عشق عاطفي به تدريج كه دو شخص رابطهي خويش را پيريزي ميكنند، به آرامي گسترش مييابد (ناظري، 1392: 20).
دومين عشق، عشق هوسي ناميده ميشود كه نقش عقل در آن كمتر از عشق عاطفي است. در واقع عبارت است از يك حالت برانگيختگي شديد، متشكل از شور و شوق، اضطراب و وسواس. عشق هوسي به مدت طولاني دوام پيدا نميكند.
برشيلد و والستر ميگويند كه احساس عاشقانه پس از شروع زندگي مشترك به تدريج كاهش مييابد و وقتي زوجها به زندگي ادامه ميدهند، اغلب عشق هوسي به عشق عاطفي تغيير شكل ميدهد (همان).
3- اعتماد
آنگونه كه در فرهنگ معين آمده، اعتماد مترادف است با تكيه كردن، واگذاشتن كار به كسي، اطمينان، وثوق، باور و اعتقاد (معين، ج 1، 1375: 302). تعريف اصلي اعتماد در فرهنگ انگليسي آكسفورد، آن را بهعنوان «اتكا يا اطمينان به نوعي كيفيت يا صفت يك شخص يا يك چيز، يا اطمينان به حقيقت يك گفته» توصيف ميكند (گيدنز، 1387: 36). به اعتقاد زيمل اعتماد نوعي ايمان و اعتقاد افراد به جامعه است. آنتوني گيدنز ضمن موافقت با تعريف زيمل، برداشت خود از اعتماد را با اين تعريف آغاز مي كند كه، اعتماد بهعنوان اطمينان يا اتكا بر ماهيت يا خاصيت شخصي، چيزي يا صحت گفتهاي، تعريف مي شود. به اعتقاد او، مفهوم اطمينان و اتكا در تعريف فوق بهوضوح با آن ايماني كه زيمل آنرا توصيف كرده در پيوند و ارتباط است.
4- گفتوگو
بيان احساسات مثبت باعث ايجاد مهارتهاي حل مسئله در زوجها شده و مشاركت در ايجاد رابطهاي لذتبخش، صميمانه و توام با درك همديگر را تسهيل ميكند (ناظري، 1392: 41). اغلب زوجها طريقهي گفتوگو و برقراري ارتباط كلامي را با يكديگر نمي دانند و فاقد مهارتهاي لازم در اين زمينه هستند. بنابراين، بارها و بدون اينكه بخواهند، زمينهي رنجش و ناراحتي همسر خود را فراهم ميكنند. اگر زن و شوهر مسائل خود را با يكديگر مطرح نكنند، به راه حل مثبتي كه هر دو با آن توافق داشته باشند، نائل نميشوند و همين امر ميتواند زمينهي استرس را فراهم كند.
نتايج پژوهشهاي اخير نشان ميدهد كه مشكلات ارتباطي تنها علت تعارضهاي زناشويي نيست، اما ميتواند زوجهايي را كه از روابط زناشويي خود مشخص سازد. مطالعات انجام شده توسط رايس (1996) نشان داد كه صحبت و گفتوگو يكي از عوامل مهم و حساس در رضايت در روابط اجتماعي است و نارسايي و ضعف در مهارتهاي ارتباطي با عدم رضامندي زناشويي مرتبط است.
تحقيق اولسون (1989) نيز نشان ميدهد كه كيفيت تعاملهاي قبل از ازدواج به خوبي ميتواند چگونگي روابط زناشويي آينده را پيشبيني كند. افرادي كه قبل از ازدواج در برقراري ارتباط با ديگران مشكل دارند و از مهارتهاي ارتباطي ضعيفي برخوردارند، به ويژه اشخاصي كه با ناتواني در برقراري روابط اجتماعي، كنارهگيري و عواطف منفي وارد رابطه ميشوند بيشتر در معرض خطر اختلافهاي زناشويي و يا طلاق هستند.
5- انزواطلبي
انزواطلبي، در لغت به معني تنهايي و در خلوت نشستن و از جمع كنارهگرفتن است و در اصطلاح، حالتي است كه باعث ميشود فرد از برقرار كردن ارتباط با افراد و محيط خارج دوري كند. فرد منزوي در فعاليتهاي گروهي، همكاري و مشاركت لازم را ندارد، از جهت كلامي كمتر رابطه برقرار ميكند، در بيان خواستهها و نظرات خود در بين ديگران، توانايي و كفايت لازم را ندارد و سرگرميهاي فردي را به شركت در امور اجتماعي مقدم ميدارد (احمدي، 1369: 25).
6- عدم مشاركتجويي
مشاركت، از تعلق به گروهي خاص و داشتن سهمي در هستي آن گروه خبر ميدهد و مشاركتجويي، داشتن شركتي فعالانه در گروه را ميرساند و به فعاليت مشترك انجامشده نظر دارد (بيرو، 1370: 13). مشاركتجويي در همهي زمينههاي زندگي وجود دارد. نقطهي عطف در مفهوم مشاركتجويي در همهي عرصهها، ارادي و داوطلبانه بودن آن است. بنابراين ميتوان چنين تصور كرد كه افراد انساني براي رفع نيازمنديها و كسب منافع شخصي و گروهي يا در چارچوب اعتقادات خود به صورت داوطلبانه اقدام به مشاركت مي كنند. بديهي است كه تعريف عدم مشاركتجويي، عكس اين تعريف است.
7- فردي شدن (خودشيفتگي گيدنزي)
خودشيفتگي را نبايد با انديشهي عاميانهي تحسين خويشتن اشتباه گرفت. خودشيفتگي بهعنوان آشفتگي منش، نوعي دلمشغولي به «خود» است كه موجب ميگردد شخص از تعيين مرزهايي بين «خود» و دنياهاي بيروني عاجز بماند. شخص خودشيفته، رويدادهاي دنياي بيروني را به نيازها و تمايلات «خود» مرتبط ميسازد و فقط ميپرسد: اين چه فايدهاي براي من دارد؟ (گيدنز، 1387: 240) خودشيفتگي در بيان گيدنز، از ويژگيهاي انسان متجدد است؛ در جهان مدرن، «خود»ها دائما تقويت ميشوند. اين «خود» كه ساختهي جهان مدرن است، مركز همهي دنيا است. فايدهي همهچيز در مقايسه با «خود» سنجيده ميشود، و هر چيز بيروني زماني كه «خود» را به خطر بيندازد، مضر تلقي ميشود.
خودشيفتگي جسم را همچون ابزاري براي كامجويي شهواني بهكار ميگيرد. تحت تاثير خودشيفتگي، رابطههاي صميمانه و خصوصي و همچنين ارتباطهاي وسيعتر با جهان اجتماعي، رفتهرفته كيفيتي ذاتا ويرانگر پيدا ميكنند. افقهاي فعاليت شخصي به علت جستوجوي مزمن كاميابي، سرد، بيروح و فاقد جاذبه ميشود، و در عين حال، هرگونه احساس شايستگي يا وظيفهشناسي مدني به تدريج محو ميگردد. خودپسندي به جاي شايستگي و وقار مينشيند. چيزي كه عمل معيني را خوب جلوه بدهد، آن است كه با خواستها و تمايلات شخص تطابق يابد، و در ضمن قابل عرضه به ديگران هم باشد (گيدنز، همان)