ارتباط دين و اخلاق
رابطه دين و اخلاق از پرسابقهترين بحثهاي انديشه ديني است. فيلسوفان دين و عالمان علم اخلاق در زمينه ارتباط دين و اخلاق، اصالت دين يا اخلاق، ضمانت اجرايي اخلاق به وسيله دين، منشاگرفتن دين از اخلاق يا اخلاق از دين و ساير وابستگيها و نيازمنديهاي دين و اخلاق سخن گفته اند. در اروپاي مسيحي پيش از عصر نوزايي(رنسانس) كه دوران تجديد حيات علوم و دانشهاي تجربي است اخلاق با دين مسيحيت همراه بود و مفاهيم اخلاقي از متون ديني گرفته ميشد و از اين رو از قداست و مرتبت ويژهاي برخوردار بود. اما پس از اين دوره، كمكم صبغه ديني در اخلاق ضعيف شد و اين انديشه در اذهان دانشمندان و فلاسفه اروپا مطرح گرديد كه اصلا چه لزومي دارد ما اخلاق را از دين و از كتب مقدس بگيريم؟ بلكه ما ميتوانيم براساس دستاوردهاي علوم تجربي و براساس فكر و انديشه بشري، نظامي اخلاقي طراحي كنيم و آداب معاشرت و حدود رفتارهاي اجتماعي انسانها را مشخص سازيم. برخي از متفكران غربي از جمله كارل ريموند پوپر (متولد 1902 م) در قرن اخير تا آن جا پيش رفتند كه رسماً اخلاق منهاي خدا را مطرح نمودند و اعلام داشتند كه براي پرورش اخلاقي، انسانها نيازمند اعتقاد به خدا نيستند(خواص، 1385) .
البته علي رغم اينكه برخي همواره سعي داشتهاند در مورد ارتباط دين و اخلاق شبهه افكني كنند، در مقابل عده اي نيز كوشيده اند ارتباط دين و اخلاق را آشكار سازند. به عنوان مثال يكي از نويسندگان غربي در اثر خويش مي نويسد: «اديان چه تعليم يافته و چه تعليم نايافته، در روند گفت و گويي جدي با مقتضيات حيات اخلاقي پديد مي آيند و تحول مي پذيرند. اين اديان، قوانين عمل، طريقه استدلال اخلاقي و معيارهاي فضيلت را به تفصيل بيان ميكنند. براي اينكه تعهد به حيات اخلاقي را تقويت كنند جهان را به صورت نظامي اخلاقي تصوير ميكنند و در نهايت حاضرند اين نظام اخلاقي را به صورتي اصلاح و تلطيف كنند كه به همه اجازه دهند به عاليترين مرحله فضيلت اخلاقي نائل شوند. سنتهاي ديني در همه اين راهها به تكامل اخلاقي بشر و خودشناسي وي كمك كردهاند. اديان، آنچنانكه برخي متفكران قرن نوزدهم استدلال كردهاند به اخلاق، قابل تحويل نيست، چون دين به دغدغهها و نيازهاي مختلفي از انسان نظر دارد. ميل زيبا شناختي، كنجاوي علمي و تاريخي، تمايلات آئيني و تعقلي، همه در ايمان ديني به نحوي بروز مي يابند. ولي هيچ كس را ياراي انكار اين نيست كه دغدغههاي اخلاقي به اتم معنا از محوريترين جنبههاي حيات ديني بوده است.» (الياده، 1374به نقل از لاريجاني،1389). تجربه نشان داده است آنجا كه اخلاق از دين جدا شده است اخلاق خيلي عقب مانده است. هيچ يك از مكاتب اخلاقي غير ديني در كار خود موفقيت نيافته اند.قدر مسلم اين است كه دين لااقل به عنوان يك پشتوانه براي اخلاق بشر ضروري است.خود فرنگي ها چنين نظر داده اند كه اخلاق منهاي دين پايه اي ندارد(شهيد مطهري،1375). به طور كلي ميتوان همه نظرياتي را كه درباره نسبت دين و اخلاق بيان شده است، در سه ديدگاه كلي مورد بحث قرار داد: تباين، اتحاد و تعامل.
2-1-6-1- نظريه تباين
براساس اين ديدگاه، دين و اخلاق دو مقوله متباين هستند و هر كدام داراي قلمرو خاصي بوده، هيچ ارتباط منطقي ميان آنها وجود ندارد و همچون دو دايره جداي از هم ميمانند كه در هيچ نقطهاي با يكديگر تلاقي ندارند.از نظر صاحبان اين طرز تفكر، دين امري مربوط به رابطه انسان با خدا است؛ اما اخلاق بيانگر روابط آدميان با يكديگر است. بنابراين، دين و اخلاق از لحاظ موضوع و متعلق هيچ وجه مشتركي ندارند (مصباحيزدي، 1378).
2-1-6-2- نظريه اتحاد
دومين ديدگاه كلي در باب ارتباط دين و اخلاق را ميتوان «نظريه قائل به اتحاد» ناميد. براساس اين ديدگاه رابطه ميان اين دو، از نوع رابطه ارگانيكي و جزء و كل است. از نگاه انديشمندان مسلمان،دين عبارت است از «مجموعهاي از عقايد، اخلاق و احكام كه خداوند به منظور هدايت مردمان و تأمين سعادت دنيوي و اخروي آنان به پيامبران وحي نموده است.» بنابراين قلمرو اخلاق جداي از قلمرو دين نيست، بلكه جزيي از مجموعه گسترده دين به حساب ميآيد (همان).
2-1-6-3- نظريه تعامل
ديدگاه سوم اين است كه هر كدام از دين و اخلاق داراي هويتي مستقل هستند اما در عين حال با هم در تعاملند و نوعي رابطه منطقي ميان آنها وجود دارد. از قبيل رابطه عليت و معلوليت، تأثير و تأثر يا فعل و انفعال. يعني هم اخلاق و هم دين از جهاتي نيازمند يكديگرند (مصباحيزدي،1388).اين ديدگاه طيف وسيعي از آراء جزئيتر را در درون خود جاي ميدهد كه در اينجا تحت دو عنوان كلي نيازمنديهاي دين به اخلاق و وابستگيهاي اخلاق به دين، به برخي از وجوه تعامل ميان اين دو اشاره ميكنيم: