تعريف سلامت روان
در مورد سلامت روان، تعاريف نظري فراواني وجود دارد و يك توافق جمعي و مشترك بين انديشمندان رشتههاي مختلف در اين مورد وجود ندارد. مثلاً پزشكان و افرادي كه با ديدگاه پزشكي به اين مسئله مينگرند. سلامت روان را منوط به نداشتن علائم بيماري تلقي مينمايند و روانشناسان و روانپزشكان نيز فردي را از نظر رواني سالم ميدانند كه دچار علايم رواني كه بيانگر اختلال در كاركردهاي رواني است، نباشد و بتواند به هنگام مواجهه با مسايل و مشكلات اجتماعي در رفتارهايشان تعادل برقرار نمايند. كارشناسان سازمان بهداشت جهاني، سلامت فكر و روان را چنين تعريف مينمايد، سلامت رواني عبارت ميباشد از، سلامت فكر و روان، قابليت برقراري رابطه هماهنگ و موزون با ديگران، تغيير و اصطلاح محيط فردي و اجتماعي، حل تضادها مشكلات و تمايلات فردي به طور منطقي، عادلانه و مناسب (ميلانيفر، 1373؛ به نقل از جوكار و سمنگان،1389).
لوينسون و همكارانش[1] (1962) معتقدند كه سلامت رواني، عبارت است از اينكه: اولاً فرد چه احساسي نسبت به خود و ديگران و دنياي اطراف دارد و ثانياً به چگونگي سازگاري فرد با خود و شناخت موقعيت مكاني و زماني خويش ارتباط دارد. جاهودا[2] (1982) نويسنده آمريكايي كه نخستين كتاب را تحت عنوان «مفهوم سلامت فكري» در سال 1958 منتشر كرده است در تعريف سلامت رواني ميگويد: سلامت رواني عبارت است از واكنش هاي مطلوب، متناسب، مستقر انساني در موقعيتهاي مختلف، كه راهنماي تحولات رفتاري فرد در برابر ناراحتيها و فشارهاي دروني، بيروني باشد (عطار شوشتري و شفاعي،1391).
پاتن[3](1994) معتقد است كه سلامت روان را بايستي به منزله توانايي افراد براي دستيابي به اهدافي كه براي خود در نظر گرفته است، تعريف نمود. فرد سالم، كسي است كه از نظر كاركردهاي رواني (از جمله، انديشه، عاطفه، ادراك، رفتار) دچار اختلال نباشد و با خود، خانواده و اجتماع رابطهاي هماهنگ و صميمانه داشته باشد و وظايف و مسئوليتهاي فرد را در قبال خانواده و جامعه به خوبي انجام دهد (فدايي،1390).
عوامل مؤثر بر سلامت روان
همهي متخصصان معتقدند كه سلامت روان در تحول شخصيت واحد نقش بنيادين دارد. تصور تحول موزون انسان بدون وجود سلامت روان غير ممكن است. بي شك عوامل متعددي بر سلامت روان تأثير ميگذارند كه فهرست كردن همهي آنها دشوار است، چرا كه وجود تفاوتهاي فردي ممكن است به تنوع در عوامل مؤثر بر سلامت روان بيانجامد، با اين حال يافتههاي حاصل از پژوهشها در زمينههاي زيست شناسي و علوم اجتماعي دانش ما را دربارهي عواملي كه ممكن است سلامت روان را تحت تأثير قرار دهند وسعت بخشيدهاند (خزل پور،1390).
برخي از الگوهاي مهمي كه علت اختلال رواني را از زواياي گوناگون مورد بررسي قرار ميدهد عبارتند از:
الگوي پزشكي
بر نقش شرايط اندام و از زواياي گوناگون كه ميتواند كنش مغز را تحت تأثير قرارداده و به اختلال رواني بيانجامد، تأكيد ورزيده است.
الگو روان تحليلگري
در وهلهي نخست بر موقعيتهاي تنش زايي كه به وسيلهي اضطراب، متضمن تهديد براي افراد است متمركز ميشود. چنانچه فرد به طور مؤثر با موقعيت اضطرابي سازش حاصل كند، اضطراب حذف ميشود و در صورتي كه اضطراب و تنش ادامه يابد فرد نوعاً به مكانيزمهاي دفاعي گوناگون، كه سلامت روان وي را تحت تأثير قرار ميدهند متوسل ميشود، اين الگو به تجارب آغازين كودك در خانواده كه به وسيلهي هدايت نادرست والدين سركوب شده است اهميت بسيار ميدهد.
الگوي رفتاري نگري
يادگيري معيوب را عامل اساسي اختلال رواني مي داند، سلامت روان به طور گستردهاي توسط شكست در يادگيري رفتارهاي سازش يافتهي ضروري يا ناكامي در تسلط يافتن بر موقعيتهاي اجتماعي به طور موفقيت آميز تحت تأثير قرار ميگيرد. ناگفته پيداست كه رفتارهاي سازش نايافته مانند ساير مهارتها، از محيط آموخته ميشود.
الگوهاي هستينگرـ انسانينگر
بر توقف با تحريف تحول فرد به عنوان عامل اساسي كه بر سلامت روان اثر ميگذارد تأكيد ميورزد. اين الگوها بر تقويت انگيزش و شكلگيري «خود» در فرد تأكيد مي كنند چنان چه فرد مجالهاي رشد فردي و خودشكوفايي را انكار كند اضطراب نااميدي و ناكامي را تجربه خواهد كرد. در نهايت به سازگاري خواهد انجاميد، اين الگو بيانگر اين نكته است كه انحراف از طبيعت انساني كه اساساً رو به توحيد يافتگي و سازندگي دارد، به وسيلهي شرايط ناخوشايند محيطي موجب سازش نايافتگي ميشود (آريا،1388).
سلامت روان در مكاتب مختلف
در اين بخش به اختصار به تشريح سلامت روان بر اساس مكاتب مختلف روانشناسي و روانشناسان برجسته هر ديدگاه در مورد سلامت روان و ويژگيهاي افراد برخوردار از سلامت رواني بالا ميپردازيم.
رويكرد زيستگرايي
اين مكتب، كه روانپزشكي از آن نشأت ميگيرد، در مطالعه رفتار انسان بر بافتها و اعضاي بدن اهميت زيادي قائل است. در حقيقت اين ديدگاه به بيماري رواني بيشتر از سلامت رواني توجه دارد، چرا كه بيماري رواني را زمره ساير بيماريها قرار ميدهد. ديدگاه روانپزشكي در تبيين بيماري رواني از الگوهاي علوم پزشكي بهره ميگيرد و به پديدهها و اختلالهاي فيزيولوژي اهميت ميدهد. اين ديدگاه در مورد انسان معتقد به اصل تعادل حياتي ميباشد و بر اين اساس سلامت رواني، نظام متعادلي است كه خوب كار كند. اگر اين تعادل بر هم بخور فرد به بيماري رواني دچار ميگردد(نعمت زاده،1392).
رويكرد روانكاوي و روانكاوي نوين
مكتب روانكاوي از اين جهت كه به مفهوم تعادل بين ساختارها، تشخيص و درمان استوار است، به مكتب زيستگرايي شباهتهايي دارد. روانكاوي معتقد است كه شخصيت فرد از 3 عنصر نهاد، من و من برتر تشكيل ميشود. به نظر برخي روانكاوان، فرد زماني از سلامت رواني برخوردار ميگردد كه من با واقعيتها سازگار شود و بتواند نشانههاي غريزي نهاد را كنترل نمايد. درباره سلامت رواني، مفاهيم روانكاوي زيادي وجود دارد كه در ادامه به نظر فرويد بنيانگذار روانكاوي و برخي از پيروان به نام مكتب ميپردازيم (فرج زاده،1388).
رويكرد انسانگرايي
انسانگرايي يك نظام فكري است كه در آن تمايلات و ارزشهاي انسان در درجه اول اهميت قرار دارد. روانشناسان انسانگرا برخلاف فرويد و روانكاران نوين كه تنها بر روانرنجورها و روان پريشها متمركز هستند ترجيح ميدهند كه نيرومنديها و خوبيهاي انسان را مطالعه كنند و در جستجوي آن ميباشند كه چه عاملي باعث ميشوند افراد به بهترين حالت خود دست يابند نه فقط آنچه آنها در بدترين حالت ميتوانند باشند. به نظر اين روانشناسان براي داشتن بهداشت رواني بايد تا اندازهاي انعطاف پذير بود. اصطلاح روانشناسي انسانگرا ابتدا در سال 1930 توسط گوردون آلپورت به كاربرده شد. اين رويكرد بر توانمنديها و آرزوهاي انسان، اراده آزاد هشيار و تحقق بخشيدن به استعدادهاي ما تأكيد دارد. از مشهورترين روانشناسان انسانگرا ميتوان آبراهام مازلو و كارل راجز را نام برد (عطارشوشتري و شفاعي،1391).
رويكرد شناختي
رويكرد شناختي در مورد ارزيابي ويژگيهاي شخصيتي متمركز به شيوهايي ميباشد كه مردم به وسيلهي آنها خود و محيطشان را ميشناسند، يعني چگونگي آن را درك ميكنند، ارزيابي مي كنند، فكر مي كنند، ياد مي گيرند، تصميم ميگيرند و مشكلاتشان را حل ميكنند اين واقعاً رويكرد روانشناختي به شخصيت است زيرا بر فعاليتهاي ذهني آكاهانه متمركز مي باشد (آريا،1388).
رويكردهاي رفتاري
به فرآيندهايي مانند اضطراب، سليقهها، انگيزهها، نيازها يا مكانيزمهاي دفاعي كهاغلب نظريه پردازان در تببين شخصيت انسان و عوامل مؤثر برآن، به آنها متوسل شدهاند هيچ اشارهاي نميبينيم. به نظر رفتار گرايان شخصيت انسان چيزي جز تجمع پاسخهاي آموخته شده به محركها، يعني مجموعه رفتارهاي آشكار و نظامهاي عادات نمي باشد. شخصيت تنها به چيزي اشاره دارد كه بتوان آن را به صورت عيني مشاهده و دست كاري كرد. رفتارگرايان برخلاف روانكاوي، بر فرآيندهاي رفتاري در ناهشياري تأكيد ندارد و بهداشت رواني و بيماري رواني را نيز در مقابل يكديگر قرار نميدهد، بنابراين آنچه كه در مكاني ديگر بيماري رواني محسوب ميگردند از ديد رفتارگرايان، رفتاري است كه مثل ساير رفتارها آموخته شده است. به اين ترتيب از نظر رفتارگرايان، سلامت رواني رفتاري است كه با يك محيط مشخص، با نوعي بهنجاري رفتاري سازگاري دارد. رفتارگرايي به سلامت رواني با نظريه اسكينر معرفي ميشود. هرچند كه پژوهشهاي وي در اين زمينه همگي در آزمايشگاه و بر روي موشها و كبوترها صورت گرفته است و نه از طريق باليني با اين حال ثابت شده است كه عقايد وي از طريق شيوههاي معروف به تغيير رفتار، در محيط باليني سودمند ميباشند (فرج زاده،1388).
[1] -Lionison
[2] -Jahoda
[3] -Paten