2-2-1. تاريخچه كيفيت زندگي
ريشههاي تاريخي استفاده از عبارت كيفيت زندگي را ميتوان در آثار كلاسيك ارسطو كه مربوط به سال 330 قبل از مسيح است، يافت وي در اصول اخلاقي كلاسيك از رابطه بين كيفيت زندگي هنگام شادي و ارزشهاي ذهني افراد سخن ميگويد. ( مختاري، نظري ، 1389 ).
عبارت كيفيت زندگي دورههاي تاريخي زيادي را پشت سر گذاشته است و تغييرات مختلفي در مورد آن صورت گرفته است. اين عبارت علايق شخصي، تجارب، احساسات، ديدگاهها و عقايد راجع به ابعاد فلسفي ، فرهنگي ، معنوي ، روانشناسي ، مالي و ... زندگي روزمره را شامل ميشود.
علاقهمندي به بررسي عوامل موثر بر خشنودي و رفاه انسان پيشينهاي طولاني در تاريخ زندگي بشر دارد. در واقع اين كه چگونه بايد و ميتوان زيست كه بهترين منفعت را از زندگي كسب كرد. شايدبه قدمت توانايي آدمي براي انديشه درمورد آينده و عبرت گرفتن از گذشته باشد(بهمني، 1389).
كيفيت زندگي در حدود 40 سال پيش در آمريكا معرفي شد و علوم اجتماعي پرچمدار روح و سنجش آن شد. در اواخر قرن 20 موضوع كيفيت زندگي در علوم اجتماعي بيشتر مورد توجه و اهميت قرار گرفت و در سال 1955 با تاسيس جامعه بينالمللي براي تحقيق درباره كيفيت زندگي اين گونه تحقيقات نهادينه شدند ( مختاري ، نظري ، 1389).
در طي ربع قرن آخر قرن بيستم تاكنون پژوهشگران متعددي در مورد كيفيت زندگي و تعادل آن با ويژگيهاي گوناگون انسانها اظهار نظر كردهاند. به عنوان مثال از اوايل گسترش مفهوم كيفيت زندگي، برخي صاحبنظران توسعه آني در مراقبت از سلامت جسماني و رواني را در گرو توجه روزافزون به راهبردهاي پيشگيري اوليه با هدف توسعه كيفيت زندگي افراد دانستند.
سازمان بهداشت جهاني نيز كيفيت زندگي را اين گونه تعريف ميكند: «ادراك افراد از موقعيتشان در زندگي، در متن فرهنگ و نظامهاي ارزشي كه در آن زندگي ميكنند و در ارتباط با اهداف، انتظارات و نيازهايشان است. ( نل ، 1993).
با وجود اختلاف نظرهايي كه در تعريف كيفيت زندگي وجود دارد، توافقي ادراكي در بين متخصصان وجود دارد. اكثر متخصصان موافق اين امر هستند كه كيفيت زندگي شامل ابعاد مثبت زندگي ميشود و مفهومي چند بعدي است.
كيفيت زندگي مفهومي چند بعدي، ذهني و پيچيده و فرايندي جامع و منعطف است كه تمام جنبههاي زندگي افراد را در بر ميگيرد و به عبارت ديگر يك درك فردي منحصر به فرد و راهي است براي بيان احساس يك فرد در مورد سلامت يا ساير جنبههاي زندگي، كه از طريق بيان عقايد افراد و با استفاده از ابزارهاي استاندارد شده بررسي مي شود (گيل، 1994، به نقل از صبوري، 1389).
2-2-2. كيفيت زندگي به عنوان مفهومي نسبي
كيفيت زندگي بالا و پايين ميتواند استفاده از رويكرد فردي براي تعريف آن باشد. به اين معني كه قضاوت شخصي افراد به عنوان معيار بالا و پايين بودن كيفيت زندگي در نظر گرفته شود. اما بايد به اين نكته توجه كرد كه ممكن است در يك گروه، قضاوتهاي شخصي تك تك افراد همان راي اكثريت گروه شود ولي در گروه مشابه نظرات شخصي هر يك از افراد متفاوت باشد. اگر دركمان از مفهوم كيفيت زندگي به مجموع تجارب افراد كاهش دهيم، تنها به بخش كوچكي از اهداف خود در ارتباط با تحقيقات كيفيت زندگي دست پيدا كردهايم. اما چه زماني كيفيت زندگي را به عنوان مفهومي نسبي در نظر ميگيريم؟ انتظارات مختلف افراد از زندگي تنها بخشي از كيفيت زندگي آن ها را تشكيل ميدهد. كيفيت زندگي برآيندي از محروميت نسبي ناشي از تخصيص ناكافي منابع اقتصادي و اجتماعي تعريف شده است. ( بوند، كورنر، 1389) .
2-2-3. عوامل موثر بر كيفيت زندگي :
كيفيت زندگي مفهومي چند وجهي، ، نسبي، متأثر از زمان و مكان ارزشهاي فردي و اجتماعي است. عوامل موثر بر آن بسته به دوره زماني و مكاني و شرايط فرهنگي تغيير ميكند. شكي نيست كه واقعيتها و شرايط عيني جامعه و وضعيت مادي زندگي فرد هم در آن نقش تعيين كننده دارد. از ديد اليور 1997 ، به نقل از غلامعليان ، 1386 ) عوامل تعيين كننده كيفيت زندگي در 5 طبقه قرار ميگيرند:
- مشخصات فردي، شامل متغيرهاي دموگرافيك.
- شاخصهاي عيني كيفيت زندگي، كه شرايط محيطي را شامل ميشوند و متغيرهاي مربوط به رفاه عمومي، بهداشت محيط و تحرك، فرهنگ و مذهب، محيط طبيعي، سياستها را نيز در بر ميگيرد.
- شاخصهاي ذهني كيفيت زندگي، كه با مفاهيمي چون احساس رضايتمندي از زندگي، رفاه و آسايش جسمي و رواني و شادكامي توصيف ميشود. از طرفي نيز چهار متغير خانواده، وضعيت جسماني، وضعيت اقتصادي و اجتماعي و وضعيت روحي رواني ميتوانند مستقيم يا غيرمستقيم بر روي كيفيت زندگي اثرگذار باشند كه در هر فرد ميتواند يكي از اين متغيرها تأثير بيشتري داشته باشد. ميتوان گفت كه عامل اصلي تعيينكننده كيفيت زندگي عبارتست از تفاوت درك شده بين آن چه هست و آن چه كه بايد باشد.( غلامعيان، 1386).
مركز مطالعات كيفيت زندگي از مدلها و تكنيكهايي استفاده ميكند كه ادعاميكند كه هم وجه عيني وهم وجه ذهني كيفيت زندگي راميسنجد و برتعريفي از زندگي مبتني است كه هم سطح و هم عمق را دربردارد و ضمن توجه به وضعيت فرد از نظر وي و پايگاه اجتماعي و سلامتي، معنايي كه اين شرايط براي فرد دارد و احساس خوب بودن و رضايت از زندگي را نيز شامل ميشود . نمونه از يافتهي اين مركز بدين شرح است:
1.درارتباط باكيفيت زندگي، مهم نيست كه ازنظر عيني فرد چه شرايطي (جنس، قد، تحصيلات و... ) داشته باشد، كيفيت زندگي او به مقدار زيادي وابسته به اين است كه چه احساسي درباره خودش دارد.
- ميزان درآمد سالانه همبستگي چنداني با كيفيت زندگي فرد ندارد.
- نوع شغل فرد رابطه مستقيمي با كيفيت زندگي او ندارد. مسأله اساسي اين است كه فرد از كارش رضايت داشته باشد و با همكاران خود رابطه خوبي داشته باشد.
رضايت فردي: اگر يك حوزه را به عنوان مهمترين حوزه كيفيت زندگي در نظر بگيريم، آن حوزه رضايت عمومي فرد از زندگي است. رضايت فردي بخش اعظم مطالعات كيفيت زندگي در امريكا براي بيش از 4 دهه بوده است.
عوامل فرهنگي: در علوم اجتماعي تفاوتهاي فرهنگي منبعث از پايگاههاي اجتماعي متفاوت منتسب به سن، جنس، موقعيت طبقاتي، پيشينه قومي و مذهبي افراد را شناسايي و بررسي ميكنيم. زماني كه در حال ذهني كردن مفهوم كيفيت زندگي هستيم اين عوامل ( سن، جنس ،و ... ) اغلب به صورتي مشابه و يكنواخت به نظر ميرسند، اما در واقع اين عوامل به همان اندازه كه تفاوتهاي فردي را در داخل گروههاي اجتماعي و فرهنگي بازتاب ميكنند در بين گروهها نيز مبين اين تفاوتها هستند.
عوامل استقلال فردي: عوامل استقلال فردي مرتبط با عوامل شخصيتي اما مستقل از محيط فيزيكي و اجتماعي ميباشند. عوامل استقلال فردي شامل توانايي تصميمگيري، كنترل فردي، كنترل يا بحث پيرامون محيط فيزيكي و اجتماعي متعلق به آنها مي باشد. ( بوند، كورنر1389 ).
كيفيت زندگي مطلوب، همواره آرزوي بشر بوده است وهست. در ابتدا رفاه و طول عمر بيشتر، معني كيفيت زندگي بهتر را داشت. اما امروزه كيفيت زندگي در نقطه مقابل كميت، قرار گرفته و با توجه به ابعادگسترده سلامتي، تعريف ميشود ومنظور ازآن سالهايي ازعمراست كه همراه با رضايت، شادماني و لذتبخشي باشد. كيفيت زندگي مفهومي پويا و وسيعتر از سلامتي است. بر طبق مدل سلامتي، كيفيت زندگي مطلوب بايد چند بعد فيزيكي، عاطفي-رواني، اجتماعي، معنوي و شغلي را دربرگيرد. امروزهباپيدايش وگسترش روانشناسي سلامت وروانشناسي مثبت، نگرش درمورد اختلالات از چهارچوب پزشكي و مدل تك عاملي خارج شده و محققان معتقداند كه بهتر است شكلگيري و گسترش اختلالهاي رواني را به حساب سبكهاي زندگي معيوب و كيفيت زندگي افراد گذاشت و در درمان بايد به دنبال اصلاح و تغيير در كيفيت زندگي و گسترش توانمنديها و ايجاد رضايت از زندگي و بهزيستي در افراد و جوامع بود. بر همين اساس روانشناسان مثبتگرا با يك رويكرد كلنگر در مقابل رويكرد تشخيصي آماري انجمن روانشناسي آمريكا، شك نظام طبقهبندي جديد به نام نيروهاي منش را در 6 حيطه، جهت شناسايي و طبقهبندي توامنديهايي كه بر خلاف بيماري عمل ميكنند، مشخص كردهاند و بر اساس آن رويكردهاي مداخلهاي متعددي را بنا نهادهاند و معتقدند كه به جاي تاكيد صرف بر آسيبشناسي، بايد به دنبال فهم كامل گستره تجارب انسان از كنبود، رنج، بيماري تا شكوفايي، بهزيستي و شادماني باشيم. زيرا روانشناسي تنها تمركز بر بيماريها و درمان هم تنها تمركز بر ضعفها نميباشد. بر اين اساس گروه درماني مبتني بر كيفيت زندگي درماني جديد در حوزه روانشناسي مثبت ميباشد كه با هدف ايجاد بهزيستي ذهني، ارتقاء رضايت از زندگي و درمان درمان اختلات رواني نظير افسردگي و ... در بافت زندگي تدوين شده است.
در بيان كيفيت زندگي ميتوان گفت، كيفيت زندگي از دو شاخص ذهني و عيني تشكيل شده است . منظور از شاخص ذهني در كيفيت زندگي همان رضايتمندي و يا احساس خشنودي است كه حاصل برداشت ذهني و ارزشيابي فرد از زندگي خود است و اگر چه در اين احساس جنبههاي شناختي نيز مطرح است ، ولي جنبههاي عاطفي آن در سنجش كيفيت زندگي بيشتر مد نظر قرار دارد شرايط مشابه همان شرايط محيطي مؤثر بر متغيرهاي كيفيت زندگي است و مشتمل بر مواردي مثل وضعيت رفاه، اقتصادي، جنبههاي سياسي، عوامل محيطي و فرهنگي و غيره ميباشد ( اندورزو زالي، 1980 به نقل از افضلان، 1381). تلقي يا شناخت فرد از خود كه عواملي از قبيل مفيدبودن، مولد بودن، تصير ذهني از خود، ذوق، نحوه نگرش نسبت به زندگي، درمان و آيندهنگري ميباشد، تأثير زيادي بر كيفيت زندگي دارد (هارتشون11 ،1992).
سلامت رواني نيز در اين ميان نوعي وضعيت ذهني است كه با شماري از متغيرهاي دروني و بيروني در ارتباط ميباشد كه ميتواند از فقدان بيماري تا احساس رضايت و لذتبردن از زندگي را در برگيرد. اهميت پرداختن به بهزيستي و سلامت روان در مطالعات گوناگون نشان داده شده است. بدينگونه كه افراد راضي و خشنود، هيجان مثبت بيشتري را تجربه ميكنند و از رويداد هاي پيرامون خود ارزياب هاي مثبتتري دارند. احساس مهار و كنترل بالاتري را دارند و ميزان پيشرفت تحصيلي و رضايت از زندگي بيشتري را تجربه ميكنند. نظام ايمني سالمتر و خلاقيت بالاتري را دارند. فريش معتقد است كه مطالعه بهزيستي افراد و جوامع و ارتقاء آن بزرگترين چالش علمي بشر بعد از افزايش و پيشرفت در زمينه تكنولوژي، پزشكي و ثروت است. به همين دليل درمانهاي امروزي بايد متمركز بر اصلاح و تغيير كيفيت زندگي و گسترش توانمنديها و ايجاد رضايت از زندگي در افراد باشد.
كيفيت زندگي درجه احساس اشخاص از تواناييهايشان در مورد كاركردهاي جسمي، عاطفي و اجتماعي است بيش يك دهه است كه بررسي كيفيت زندگي به عنوان يك موضوع مهم در مراقبتهاي بهداشتي به ويژه در مطالعات بيماريهاي مزمن مطرح ميباشد.
كيفيت زندگي شاخص اساسي محسوب ميشود واز آنجاكه ابعاد متعددي مانند جنبههاي فيزيولوژيك، عملكرد و وجود فرد را در بر ميگيرد، توجه به آن اهميت خاصي دارد. در تعريفي كه ويور1(2001) ارائه داد و مورد قبول بسياري از صاحبنظران است، كيفيت زندگي عبارت است از: ((برداشت هر شخص از وضعيت سلامت خود و ميزان ميزان رضايت از اين وضع )). بطوركلي ميتوان گفت كيفيت زندگي، فقط از نظر فرد مشخص ميشود، اگرچه كيفيت زندگي ميتواند بوسيلهي جنبههاي مختلف زندگي فرد تحت تأثير قرار گيرد. رضايت از زندگي به وسيله درك هر فرد از وضعيت كنونياش در مقايسه با انتظارات، آرزوها و وضعيت دلخواه و ايدهآل او تعيين ميشود. بازخواني مفاهيم متعدد كيفيت زندگي به ارائه تعريفي از سوي گروه كيفيت زندگي سازمان بهداشت جهاني2 (2002) منجر شده است . اين تعريف براي درك فرد از موقعيت خود در بافتي از نظامهاي فرهنگي و ارزشي و در ارتباط با هدفها ، انتظارات و استانداردها و علاقهمندي آنها ارائه شده است در اين نگاه كيفيت زندگي مفهومي فراگير است كه سلامت جسماني، رشد شخصي حالات روانشناختي، ميزان استقلال، روابط اجتماعي و ارتباط با محيط را در بر ميگيرد كه مبتني بر ادراك فرد از اين ابعاد است. در واقع، كيفيت زندگي در بر گيرنده ابعاد عيني و ذهني است كه در تعامل با يكديگر قرار دارند. از سوي ديگر، بايد توجه داشت كه كيفيت زندگي مفهومي پويا است؛ چون ممكن است ارزشها، نيازها و نگرشهاي فردي و اجتماعي طي زمان در واكنش به رويدادها و تجارب زندگي دگرگون شوند. همچنين هر بعد از كيفيت زندگي ميتواند اثرات قابل ملاحضهاي بر ساير ابعاد زندگي بگذارد.