1-1-1-راهبردهاي مقابلهاي
در پنج دههي گذشته، استفاده از واژهي استرس به طور فزايندهاي در علوم رفتاري رواج يافته است. استرس براي اولين بار در فيزيك، به منظور تجزيه و تحليل سازههايي كه در برابر فشار نيروي خارجي تغيير شكل نميدهند، استفاده شد. در اين تجزيه و تحليل گرچه فشار از سوي نيروي خارجي بود اما باعث تغيير شكل داخلي در جسم ميشد (لازاروس، 1993).
در انتقال از فيزيك به علوم رفتاري، كاربرد واژهي استرس تغيير كرد (لازاروس، 1993). واكنش استرس در بدن يك نوع سازگاري زيستي طبيعي است كه به انسانها كمك ميكند تا در صورت رويارويي با شرايط خطرناك با نشان دادن واكنش فوري، جان خود را حفظ كنند. اما اتفاق مهم در ايجاد استرس، نحوهي برداشت ما از آنهاست. وقتي اتفاقي ميافتد ابتدا فكر ميكنيم كه آيا اين اتفاق برايمان تهديد كننده است يا خير؟ پس از آن در مورد نحوهي برخورد با آن فكر ميكنيم (قهاري، 1386).
طبق تعريف لازاروس و فلكمن (1984)، مقابله، مجموعهاي از فعاليتها و فرايندهاي رفتاري و شناختي براي ممانعت، مديريت يا كاهش استرس است. محققان، مقابله را معادل تلاش هوشيار براي رويارويي با مطالبات استرس زا ميدانند. در اين مقابله، پاسخهاي رفتاري آموخته شده، از طريق محدود سازي، اهميت موقعيت خطرناك يا ناخوشايند (مطالبات استرس زا) را كاهش ميدهند (بشارت و همكاران، 1389). لازاروس معتقد است ارزيابي شناختي، نقش بسيار مهمي در مقابله دارد. لازاروس و فولكمن، مقابله را فرايندي پويا ميدانند كه در آن فرد ممكن است كوششهاي گوناگوني براي اين كار انجام دهد و بازخورد موفقيت در يك كوشش خاص، معمولا فرد را برميانگيزد كه دوباره آن را امتحان كند. از سوي ديگر، شكست موجب روي آوردن به روشي ديگر ميشود. فرد، دائما محيط و كوششهايش را براي مقابله ارزيابي كرده و در ارزيابي خود تجديد نظر ميكند (ديماتئو؛ ترجمهي موسوي اصل، سالاري فر، آذربايجاني و عباسي، 1382).
"مقابله" به صورت تنگاتنگي با مفهوم برداشت و ارزيابي شناختي ارتباط دارد و از اين رو به تعامل فرد- محيط در باب استرس مربوط است. در تحقيقات فلكمن و لازاروس (1980)، مقابله به عنوان تلاشهاي شناختي و رفتاري براي تحمل، تخفيف و تسلط بر خواستههاي متضاد بيروني و دروني تعريف شده است (كرون، 2002). اين تعريف شامل مفاهيم چندي است:
1- اقدامات مقابلهاي نه با توجه به تاثيراتشان (مانند تحريف واقعيت)، بلكه بر طبق ويژگيهاي مشخص فرايند مقابله طبقهبندي شدهاند.
2- اين فرايند شامل هر دو واكنش رفتاري و شناختي در فرد است.
3- در اكثر موارد، مقابله، شامل اقدامات متفاوت جداگانه است كه به ترتيب سازماندهي شده و بخشي از مقابله را شكل ميدهند. در اين معنا، مقابله با وقوع همزمان اقدامات متوالي مختلف و اتصال آنها به هم شناخته ميشود.
4- اقدامات مقابلهاي ميتوانند با تمركزشان بر عناصر مختلف عامل استرسزا (براي مثال مقابلهي هيجان مدار و مقابلهي مسئله مدار) متمايز شوند (كرون، 2002).
هالاهان و موس (1987)، به بيان دو الگوي مهم مقابله ميپردازند: اول، افراد در مواجهه با يك نوع استرس از يك روش استفاده ميكنند، به عبارت ديگر افراد زماني كه با مشكل مشابهي مواجه ميشوند، از روش مشابه با موقعيتهاي قبلي استفاده ميكنند؛ دوم، افراد به ندرت تنها از يك روش براي مقابله با استرس استفاده ميكنند. تلاشهاي آنها معمولا شامل تركيبي از روشهاست (نيكخواه، جديدي و شمسايي، 1385).
نظريهي مقابله را ميتوان به نوشتههاي اوليهي زيگموند فرويد، در باب روانكاوي و مكانيزمهاي دفاعي مربوط دانست. مطالعه در باب مقابله شامل سه دوره ميباشد. كارهاي فرويد و ديگر روانكاوان، نسل اول تحقيقات در باب مقابله را شكل ميدهد. فاز دوم از 1960 شروع شد و تا 1980 ادامه يافت و فاز سوم در 1980 آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد. در مرحلهي اول تحقيقات مقابله، ديدگاه روانپويشي ادعا كرد كه مقابله، زماني بروز ميكند كه مكانيزمهاي دفاعي با تعارضات دروني روبهرو شده است. بعدها استرسزاهاي بيروني نيز به عنوان منابع بالقوهي تعارض مدنظر قرار گرفت (هان، 1977). در نظريهي روانپويشي، از مكانيزمهاي دفاعي به عنوان فرايندهاي ناخودآگاه كه از طريق آن يك تجربهي استرسزا تغيير مفهوم ميدهد، ياد شده است. در 1963، هان در يك صورت ابتدايي از تدوين نظريههاي روانپويشي در باب مقابله، استدلال كرد كه مكانيزمهاي دفاعي ميتوانند از فرايندهاي مقابله متمايز شوند. او گفت مكانيزمهاي دفاعي، پروسهي ناخودآگاه تحريف واقعيت است در حالي كه فرايندهاي مقابله، انعطافپذير، واقعيتگرا و هوشيارانه ميباشد. مكانيزمهاي دفاعي مربوط به گذشته و مقابله مربوط به حال است. استدلال او براي بسياري از روانشناسان قانع كننده بود و امروزه هم به صورت گستردهاي در ادبيات مقابله ذكر ميشود. در دورهي اول، رويكرد به مقابله، گرايشي صفتي بود به اين معنا كه نحوهي مقابله جزء صفات شخصيتي فرد به حساب ميآمد (هنينگزگارد، 2009).
موج دوم علاقه به مطالعات در باب مقابله، در 1960 با پيشگامي لازاروس و چند تن از همكاران نزديكش اتفاق افتاد. لازاروس بيان كرد هنگامي كه يك فرد استرس را تجربه ميكند، سه فرايند متفاوت اما مرتبط به هم اتفاق ميافتد كه شامل ارزيابي اوليه، ارزيابي ثانويه و در نهايت فرايند مقابله ميباشد. ارزيابي اوليه شامل درك يك وضعيت بالقوه خطرناك است و ارزيابي ثانويه عبارت است از انتخاب واكنش مناسب به وضعيت درك شده. مرحلهي سوم كه اجراي عملي پاسخ انتخاب شده است، در واقع، همان فرايند مقابله است. لازاروس همچنين عنوان كرد كه اگر براي مثال، ثابت شود كه مقابلهي اوليه كمتر از حد مورد انتظار اثربخش بوده است اين فرايند، خود ميتواند وارد چرخهي استرس شود. همچنين موج دوم از اين لحاظ از موج اول متمايز است كه در آن ماهيت تعاملي مقابله برجسته شده است و به مقابله به عنوان يك صفت نگاه نميكند. در ديدگاه تعاملي، دو نوع اساسي مقابله شامل هيجان مدار و مسئله مدار مشخص شده است (هنينگزگارد، 2009).
لازاروس در باب متمايز شدن رويكرد صفت گرا از رويكرد فرايندي اينچنين ميگويد: «رويكردهاي سنتي به مقابله، از صفت يا سبك –كه از ويژگي هاي شخصيتي ثابت افراد است- سخن به ميان ميآورند، با اين حال تجزيه و تحليل تحقيقات خود من و تحقيقاتم با همكاران، بر مقابله، به عنوان يك فرايند تاكيد ميكند كه اينگونه تعريف ميشود: تلاشهاي مقابلهاي فرد، در فكر و عمل، براي مديريت شرايط خاصي كه پيچيده يا دشوار ارزيابي ميشوند» (لازاروس، 1993، ص 8).
لازاروس و فلكمن (1984)، استدلال ميكنند كه واكنش يك فرد به استرس بستگي به اين امر دارد كه او چگونه اتفاقات چالشبرانگيز را ارزيابي ميكند و اين ارزيابي تحت تاثير ويژگيهاي مشخص مانند تازگي موقعيت است. اگر يك موقعيت كاملا تازه باشد و از نظر رواني هيچ جنبهاي از آن با آسيب، مرتبط نبوده باشد به صورت تهديد ارزيابي نميشود. بيشتر موقعيتها به صورت كامل جديد نيستند و فرد با جنبههاي مشخصي از شرايط، در جاي ديگر برخورد داشته است. همچنين عوامل زماني مانند نزديكي يك رويداد، طول وقوع رويداد و عدم قطعيت زماني (ندانستن زمان وقوع رويداد) بر ارزيابي تاثير ميگذارند. پيشبيني پذيري حوادث، امكان به كار گرفتن تواناييهاي مقابلهاي را افزايش ميدهد چرا كه اجازهي تصميم گيري در باب پيشبيني روش مقابلهاي را به فرد داده و نيز به واسطهي اطمينان از عدم وقوع رويداد در ساير زمانها باعث آرامش يافتن فرد در طول دورهي امنيت ميشود. زماني كه اطلاعات كافي براي ارزيابي در دسترس نيست و يا معناي اطلاعات در دسترس واضح نيست، ابهام بر فرايند مقابله تاثير ميگذارد و اين ابهام به خودي خود منبع تهديد است (به نقل از گري، 1998).
دورهي سوم مطالعات مقابله، نشاندهندهي اتحادي از رويكردهاي صفتي و موقعيتي به پيشبيني رفتار است. در اين قسمت شواهد قابل ملاحظهاي جمعآوري شد كه نشان ميداد هر دو، هم عوامل موقعيتي و هم شخصيتي، بخش قابل توجهي از واريانس رفتار مقابلهاي را تبيين ميكنند. گرچه فاز سوم تحقيقات در باب مقابله هنوز در جريان است، برخي ويژگيهاي اساسي اين دوره هم اكنون نيز مشهود است. يكي از اين ويژگيها اهميت برابر عوامل موقعيتي و شخصيتي در پيشبيني رفتار مقابلهاي است كه ذكر شد؛ ويژگي ديگر، در نظر گرفتن اين فرض است كه راهبردهاي مقابلهاي از نظر ماهيتي هرگز ناسازگار يا سازگارانه و انطباقي نيستند. مائس، لونتال و ريدر (1996)، بيان كردهاند كه اين راهبردها ميتوانند انطباقي بوده و به رويارويي با استرس كمك كنند و يا ناسازگار باشند و منجر به شكست در تلاش براي تخفيف آثار زيانبار ناشي از استرس يا حتي تشديد آن بشوند (هنينگزگارد، 2009).
محققان هنوز مطمئن نيستند كه آيا افراد ميتوانند به آساني دربارهي راهبردهاي مقابلهاي فكر كنند و آيا ميدانند كه چگونه به بهترين وجه ميتوانند اين كار را انجام دهند يا نه. با اين حال معتقدند هنگامي كه بفهميم اعمال كدام راهبرد تحت كدام شرايط نتيجهي مثبت دارد، اين امر امكانپذير است. مقابلهي انجام شده توسط فرد بستگي به زماني كه از آن استفاده ميشود و شرايطي كه تحت آن مقابله اتفاق ميافتد دارد. گاهي اوقات مقابلهي انكاري موثر است و گاهي اوقات زيان رسان ميباشد. مهم اين است كه بدانيم چه موقع كدام استراتژي بايد به كار گرفته شود و چرا (لازاروس و لازاروس، 2006).
راهبردهايي كه فرد در مقابله با شرايط استرس زا به كار ميبرد، نقش اساسي و تعيين كننده در سلامت جسماني و رواني وي ايفا ميكند. راهبردهاي مقابلهاي مؤثر باعث ميشوند كه واكنش فرد به سطوح بالاي استرس كاهش يابد و آثار زيانبار آن تعديل شود (سايبان فرد، 1381). در غير اين صورت علاوه بر استرس، روش مقابله، خود نيز ميتواند زيانبار باشد. دو راه وجود دارد كه طي آن فشار رواني و مقابله ميتوانند بر افراد اثرگذار شوند. يكي از طريق تاثير مستقيم استرس بر بدن با ترشح هورمونهايي كه آثار عميقي بر فرايندهاي جسمي و ارگانهاي حياتي بدن ميگذارند (كه سيستم ايمني و دفاع بدن در برابر عفونت از آن جمله است) و ديگر از راه غيرمستقيم كه توسط بسيج كردن بعضي رفتارهاي مقابلهاي (مانند سيگار كشيدن، شرب خمر، استعمال مخدرها، پرخوري و انجام كارهاي خطرناك كه براي سلامتي فرد مضر هستند) اتفاق ميافتد. در اين شرايط، مقابله علت بيواسطهي آسيبهاي جسمي و استرس عامل تحريك است ( لازاروس و لازاروس، 2006). در واقع، راهبردهايي كه فرد براي مقابله استفاده ميكند، بخشي از نيمرخ آسيب پذيري وي به شمار ميروند. به كار بردن راهبردهاي نامناسب در رويارويي با عوامل فشارزا ميتواند موجب افزايش مشكلات گردد، در حالي كه به كارگيري راهبرد درست مقابلهاي ميتواند پيامدهاي سودمندي در پي داشته باشد (داعي پور، 1378).
نوع ديگري از تقسيمبندي راهبردهاي مقابلهاي، تقسيم بندي اجتناب-گرايش است. اشنايدر (2002)، در اين باره بيان ميكند كه ايدهي اجتناب-گرايش در نظريههاي روانسنجانهي آغازين در مورد "دفاع" و همچنين تحقيقات رفتاري و پديدارشناختي در باب تضاد و اخيرا در زمينهي روانشناسي سلامت ريشه دارد و ادامه ميدهد كه عمدهي وابستگي به مدل اجتناب-گرايش در مقالهاي كه رز و كوهن، روانشناسان آمريكايي در سال 1986 نوشتند، ظاهر شده است. موس و شيفر(1993) نيز اظهار داشتهاند كه مدل اجتناب-گرايش در نظريهي مقابلهاي آنها نقش مركزي دارد. در اينجا نيز مانند فرايند ارزيابيِ لازاروس، فرد بايد از عامل استرسزا درك شخصي داشته باشد. به اين معنا كه عامل استرسزا را به خود مربوط دانسته و آن را تهديد به حساب بياورد. به عنوان نمونهاي از ربط شخصي ميتوان نوسان شديد ناگهاني بازار بورس را مثال زد كه براي يك معلم جوان مدرسه بسيار بيربط مينمايد اما يك سهامدار بورس را كاملا درگير خود ميكند. اگر عامل استرس بسيار فشارزا و عميق باشد (مانند تصادف اتومبيل، تجاوز و ...) فرد ممكن است به نحوهاي عمل كند كه "كرختي انكاري[8]" ناميده شده است (اشنايدر، 2002). موس و بيلينگز (1982)، يك تيپشناسي شامل راهبردهاي مقابلهاي گرايشي يا فعال (شامل تلاشهاي رفتاري كه مستقيما با چالش درگير شده و نحوهي ارزيابي فرد از استرس زا بودن محيط را مديريت ميكند) و راهبردهايي كه اساسا بر اجتناب عاطفي از مشكل متمركز ميشوند، ارائه كردهاند. بر اساس اين مدل نيز استفاده از رويكرد اجتناب عاطفي بستگي به ارزيابي فرد از شرايط استرسزا دارد. موقعيتي كه از منظر فرد، قابل تغيير است با راهبرد گرايشي، و موقعيتي كه غير قابل تغيير به نظر ميرسد با راهبرد اجتناب عاطفي همراه ميگردد (بسر و پريل، 2003).
در پژوهشها، چندين نوع متمايز مقابله، مشخص شده است. براي مثال راهبردهاي مقابلهي گرايشي به راهبردهاي مسئله مدار كه توسط لازاروس و فلكمن (1984)، ارائه شده، شباهت دارد و به پاسخهاي مستقيم و فعالانه به عامل استرسزا و تلاش براي تغيير آن اشاره ميكنند. از سوي ديگر، راهبردهاي مقابلهاي اجتنابي، شامل تلاشهاي رفتاري يا شناختي براي فرار از محيط و يا شرايط استرسزاست (اولاه، 1995؛ به نقل از ساليوان، 2010). راهبردهاي خاص كه ميان اين طبقهبندي قرار ميگيرند شامل رفتارهاي انكاري، بيتفاوتي، خود تخريبي و استعمال مواد مخدر ميباشد.
1-1-1-1- انواع راهبردهاي مقابلهاي
كوششهاي فراواني براي طبقهبندي منابع مقابلهاي به عمل آمده است كه منجر به شكل گيري مدلهاي متعدد مقابله با استرس شده است. الگوهاي مختلف پاسخدهي به چالشها و وقايع استرس زا تمركز اصلي اكثر تحقيقات استرس و مقابله در دهههاي اخير بوده است. در واقع مقابله، محور اصلي بسياري از مفهومسازيهاي مرتبط با رشد و مهارت تابآوري در سالهاي اخير بوده است، اما پيچيدگي و ماهيت چند بعدي بودن مقابله، آن را براي مفهومسازي پديدهاي چالش برانگيز ميكند (پرلين و اسكولر، 1987؛ به نقل از هاشمي، 1389).
رويكردهاي اوليه به فرايند مقابله، سه سبك اصلي را متمايز ميكنند: سبك مقابلهاي مسألهمدار كه وجه مشخصهي آن عملكرد مستقيم براي كاهش فشارها يا افزايش مهارتهاي مديريت استرس است؛ سبك مقابلهاي اجتناب مدار كه ويژگي اصلي آن پرهيز از رويارويي با عامل استرس است؛ و سبك مقابلهاي هيجانمدار كه وجه مشخصهي آن راهبردهاي شناختياي است كه حل يا حذف عامل استرسزا را با دادن نام و معني جديد به تاخير مياندازند (بيلينگز و موس، 1981؛ زيدنر و عندلر، 1996، به نقل از بشارت و همكاران، 1389). مقابلهي مسأله مدار راهبرد شناختي رو در رو شدن مستقيم با مشكلات خود و تلاش براي حل كردن آنهاست. مقابلهي هيجانمدار تلاش براي پاسخدهي هيجاني به استرس خصوصا به كمك مكانيزمهاي دفاعي است. در اين روش از چيزي اجتناب ميورزيم، اتفاقات رخ داده را توجيه يا انكار ميكنيم، آنها را به شوخي ميگيريم يا در برابر آنها به ايمان ديني خويش اتكا ميكنيم (سانتراك، 2003؛ ترجمه ي فيروز بخت، 1383).
طبقهبنديهاي جديدتر، چهار سبك مقابله، شامل منطقي، گسسته، هيجاني و اجتنابي را توصيف كردهاند. مقابلهي منطقي در جايگاه يك راهكار مسأله محور و مقابلهي گسسته به عنوان رويكردي، كه بر اساس آن، فرد از نظر شناختي از مشكل فاصله ميگيرد، تعريف ميشود. از اين طريق فرد با مشكل روبه رو شده و تاثير بالقوهي هيجان را كاهش ميدهد. مقابلهي منطقي و گسسته به طور كلي، سبكهاي كارآمد و مقابلهي هيجاني و اجتنابي، غالبا سبكهاي ناكارآمد شمرده ميشوند (راجر، جرويس و نجاريان، 1993؛ به نقل از بشارت و همكاران، 1389).
از ديدگاه لازاروس و فولكمن (1985)، توانايي مقابلهي فرد با عوامل تنيدگي زا را از سه جنبه ميتوان مورد بررسي قرار داد. راهبرد مقابلهي مسئله مدار، شامل اقداماتي است كه فرد در رابطه با شرايط استرسزا، كارهاي سازنده و مفيدي انجام ميدهد و دربرگيرندهي راهبردهاي رويارويي فعال، برنامهريزي، خودداري از انجام فعاليتهاي رقابتي و خودداري از انجام اعمال عجولانه و جستجوي حمايت ابزاري ميباشد. راهبرد مقابلهي هيجانمدار مثبت، كوششهايي را شامل ميشود كه براي تنظيم پاسخهاي هيجاني واقعهي استرسزا به كار ميرود و دربرگيرندهي راهبرد جستجوي حمايت اجتماعي مبتني بر هيجان، تفسير مجدد مثبت، پذيرش و شوخي ميباشد. راهبرد مقابلهي هيجان مدار منفي يا غير مؤثر كه در برگيرندهي عدم درگيري ذهني با مسئله، انكار، عدم درگيري رفتاري در جهت مسئله، تمركز بر هيجان و استفاده از داروها و الكل ميباشد (نصير، 1389).
در مقابلهي مسئله مدار، هدف، تغيير واقعيتهاي فردي يا محيطي موجود در پس احساسات منفي ناشي از استرس است. در مقابلهي هيجان مدار آنچه كه اتفاق ميافتد تاثير بر حالات دروني مانند احساسات منفي ناشي از استرس يا ارزيابي از عامل ناخوشايند و تغيير آنهاست (كرون، 2002). با آنكه مقابله كردن شامل فعاليتهاي زيادي ميشود، غالب راهبردهاي مقابلهاي، حاكي از تلاش فرد براي بهتر كردن موقعيت دشوار ميباشد، موقعيتهايي همچون طراحي يك نقشه يا انجام عمل (مقابله مسئلهمدار)، و يا تلاش فرد براي كاهش درماندگي هيجاني مانند كاهش ميزان دشواري موقعيت از نظر شناختي يا گريه كردن (مقابله هيجانمدار) همگي حاكي از اين تلاش فرد هستند (بشارت و همكاران، 1389). راهبرد مقابلهاي هيجانمدار شامل كوششهايي جهت تنظيم پيامدهاي هيجاني واقعه استرسزا است و تعادل عاطفي و هيجاني را از طريق كنترل هيجانات حاصل از موقعيت استرسزا حفظ ميكند و راهبرد مقابلهاي مسئلهمدار شامل اقدامات سازنده فرد در رابطه با شرايط استرسزاست و سعي دارد تا منبع استرسزا را حذف كرده يا تغيير دهد (غضنفري و هدايت پور، 1386). معمولا زماني كه موقعيت يا رويداد، قابل تغيير باشد و يا فرد چنين تصور كند كه ميتواند موقعيت را كنترل كرده و آن را تغيير دهد، از راهبرد مسئلهمدار استفاده ميكند. در صورتي كه موقعيت يا رويداد، غير قابل تغيير باشد و يا فرد چنين تصوري داشته باشد، در اين حالت از راهبرد هيجانمدار استفاده ميكند (بند و درايدن ،2004).
البته كار(2004)، معتقد است كه نميتوان گفت كه راهبرد مقابلهاي خوب يا بد وجود دارد. هر كدام از دو نوع راهبرد مقابلهاي مسالهمدار و هيجانمدار در موقعيتها و شرايط خاص به عنوان روش مبارزه با مشكلات و مسائل به كار ميروند، به طوري كه ممكن است هر كدام از اين راهبردها، سازنده يا غيرسازنده باشند. مثلا شخصي كه راهبرد مقابلهاي مسألهمدار از نوع سازنده را به كار ميگيرد معمولا مسئوليت حل مسأله را ميپذيرد، به جستجوي اطلاعات صحيح درباره مسأله ميپردازد، از ديگران ياري ميجويد، تصميمهاي عملي و واقعبينانه ميگيرد، به تنهايي يا به كمك ديگران سعي در انجام نقشهاي طرح شده دارد، نسبت به انجام كارها و حل مشكلات ديدگاه خوشبينانه داشته و از خودكارآمدي و شادكامي بالايي برخوردار است. در عوض فردي كه راهبرد مقابلهاي مسأله مدار از نوع غير سازنده را به كار ميگيرد، مسووليت كمتري در قبال حل مسأله ميپذيرد، به دنبال اطلاعات ناكافي و ناصحيح است، از منابع نامناسب به جستجوي كمك ميپردازد، تصميمهاي غير واقعبينانه ميگيرد، ديدگاهش بدبينانه و خودكارآمدي و شادكاميش در سطح پايين است (كار، 2004).
كسيدي و شيور (1999)، همين مسأله را در مورد راهبردهاي مقابلهاي هيجانمدار صادق ميدانند، فردي كه راهبرد مقابلهاي هيجانمدار از نوع سازنده را به كار ميگيرد به دنبال برقراري رابطه حمايتي به ويژه رابطه با دوستان، ميگردد. عقيده بر اين است كه برقراري چنين رابطهاي نقش برون ريزي عاطفي دارد. در صورتي كه اگر فردي راهبرد مقابلهاي هيجانمدار از نوع غير سازنده را به كار گيرد، اقدام به برقراري روابط مخرب خواهد كرد، به انكار مسائل خواهد پرداخت و به جاي تفكر سازنده به تفكر تخيلي روي خواهد آورد (كار، 2004).
در غالب متون پژوهشي به اين مطلب پرداخته شده است كه مقابلهي مسئله مدار بهتر و اثربخشتر از مقابلهي هيجان مدار ميباشد و علت نيز چنين ذكر شده است كه به علت استفاده از مهارتهاي شناختي در سبك مقابلهي مسئله مدار، راههاي مقابله با مشكل مستقيما بررسي ميشوند و رضايت روانشناختي با يافتن راه حلهاي مناسب حاصل ميشود. و ديگر آنكه استفاده از مقابلهي مسئله مدار موجب پايين نگه داشته شدن سطح تنش هيجاني شده و فرد در سايهي آرامش رواني بهتر از مهارتهاي شناختي براي مقابله با مشكل استفاده كرده و رضايت بيشتري كسب ميكند (لازاروس، 1984 و پيرلين و اسكولر، 1987؛ به نقل از غضنفري و قدمپور، 1386). از سوي ديگر بوينگ (2003) بيان ميدارد كه گرچه هنگام برخورد با استرسهاي روزانه، روشهاي مقابلهاي متمركز بر مسئله، به فرد در رويارويي هرچه بهتر با مسائل ياري ميرسانند، اما در حقيقت چگونگي كنترل فرد بر موقعيتهاي فشارزا نقش مهمي را در مقابله با مشكل ايفا ميكند. به عقيدهي بوينگ روشهاي مقابلهاي بايد مفهومي و پويا باشد و نه صرفا به صورت دستهبندي جهت پاسخگويي به موقعيتهاي مشكلزا. چنانچه در واكنش به شرايط استرسزا، امكان به كارگيري هر دو روش مقابلهاي فعال و منفعل وجود دارد و الزاما انتخاب تنها يكي از اين روشها توسط شخص ضروري نيست (مشفقي، 1389).
در برابر مقابلهي اجتنابي، راهبرد مقابلهي گرايشي قرار دارد. فرد در مسير مقابلهي گرايشي به اين نتيجه ميرسد كه ميتواند به صورت مؤثر جهت مقابله با چالشهاي ناشي از عامل استرسزا عمل كند. گفتگوي دروني فرد در حين مقابلهي گرايشي اينگونه است: من ميتوانم براي كنار آمدن با وضعيت موجود كاري انجام بدهم. فرد در مسير گرايش، مطمئن است كه ميتواند احساسات ناشي از پاسخ به عامل استرس زا را مديريت كند. ارزيابي پاسخهاي ممكن فرد را قادر ميسازد كه براي استفاده از همهي منابعي كه در اختيار دارد - هم جسمي و هم رواني- يك آزمون ذهني به راه بياندازد. سرمايهي تفاوتهاي فردي كه به فرد در گذشته كمك كرده است و فرد بايد در فرايند مقابلهي اخير دوباره آنها را در دسترس ببيند. بنابراين راهبرد گرايشي، اغلب توسط شخصي كه سابقهي موفقيتهاي قبلي از مقابله با استرسزاهاي مشابه داشته است به كار برده ميشود. گفتگوي شخصي مرتبط با اين راهبرد ميتواند اين باشد: "من قبلا هم همچين مسئلهاي داشته و حلش ميكنم". يادآوري تجارب مقابلهي مشابه قبلي، اميد را براي برخورد مؤثر با عامل استرسزاي حاضر افزايش ميدهد.
با اين حال شواهدي وجود دارد مبني بر اينكه اعمال راهبرد انكار، ميتواند در كوتاه مدت مؤثر باشد و بالعكس استفادهي طولاني مدت از اين راهبرد، سبب مقاومت كمتر در برابر بيماريها و پايين آمدن سطح ايمني ميشود. پيمودن مسير مقابلهي اجتنابي منجر به انكار ميشود. تمايل سر در برف كردن پروسهي انكار، نشاندهندهي استفاده از راهبرد مقابلهي اجتنابي است. جنوف بولمن از اين انكار، به عنوان فضايي براي تنفس رواني ياد ميكند. اين انكار، در كوتاه مدت به فرد اجازه ميدهد كه انگيختگي خود را كاهش دهد و با كسب انرژي دوباره، توجه خود را بر يك راهبرد مقابلهاي طولاني مدت مؤثر متمركز نمايد. همچنين انكار براي بعضي استرسهاي كوتاه مدت غيرمزمن، مانند درد، خونريزي، گلودرد، سروصدا و ... مؤثر است (اشنايدر، 2002).
به طور معمول، راهبردهاي متمركز بر حل مسئله مقابلهي موثرتري نسبت به مقابلهي متمركز بر هيجان در نظر گرفته ميشود. در حاليكه بايد در نظر داشت در شرايطي كه قابليت تغيير شرايط استرسزا وجود ندارد، چنين مقابلهاي ممكن است منجر به شكست گردد و البته در چنين شرايطي مقابلهي متمركز بر هيجان ميتواند موثرتر واقع شود. اگرچه در اغلب شرايط از هر دو راهبرد استفاده ميشود، اما استفاده از رويكرد مسئله مدار، بيشتر زماني ديده ميشود كه افراد احساس ميكنند فعاليتهاي سازندهاي را ميتوانند انجام دهند (كارور، شيير، 1988؛ به نقل از هاشمي، 1389).
در كل ميتوان گفت استفاده از هر دو نوع مقابلهي هيجان مدار و مسئله مدار، بسته به شرايط استرس زا ميتواند موثر واقع شود. مقابلهي هيجان مدار گرچه يك راه حل موقتي براي تخفيف استرس است و فرد به صورت مستقيم با واقعيت موجود رو به رو نميشود، اما سبب ميشود فرد فرصتي براي كسب آرامش داشته باشد تا بتواند در يك وضعيت رواني تثبيت شدهتر اقدام به فعال كردن فرايندهاي پيچيده تر ذهني كرده و مستقيما با مسئلهي استرس زا روبرو شود. به ويژه در مسائلي كه به سادگي قابل حل نيستند و حل آنها زمان بر است و عدم تخليهي هيجاني ممكن است سلامت روان فرد را به خطر افكند.
[1]. Krohne
[2]. Hallahan & Mous
[3]. Haan
[4]. Henningsgaard
[5]. Gray
[6]. Maes, Leventhal & Ridder
[7]. Moos & Schaefer
[8]. Denial Numbness
[9]. Billings
[10]. Besser & Priel
[11]. Olah
[12]. Sullivan
[13]. Pearlin & Schooler
[14]. Billings & Moss
[15]. Zeidner & Endler
[16]. Defensive mechanism
[17]. Santrock
[18]. Logical
[19]. Detached
[20]. Emotional
[21]. Avoidant
[22]. Effective
[23]. Ineffective
[24]. Roger, Jarvis & Najarian
[25]. Bond & Dryden
[26]. Carr
[27]. Cassidy & Shaver
[28]. Boeving
[29]. Boolman
[30]. Carver & Schier