تكليف رانندگي
بشر از زماني كه خود را شناخت با عامل نياز به دسترسي با حركت و جابهجايي همراه بود، حركت بهصورت پياده و يا با كمك چهارپايان و اسب و ارابه بهتدريج جزو الزامات زندگي انسانها گرديد (مهماندار، 1388). دانشمندان با توجه به يافتههايشان، رانندگي و آموزش رانندگي را از منظرهاي مختلف موردبحث و بررسي قراردادند. تا همين اواخر تكليف رانندگي بهعنوان يك تكليف ساده كه در آن راننده وسيله نقليه را كنترل ميكرد و از قوانين ترافيكي پيروي ميكرد، در نظر گرفته ميشد؛ اما امروزه، رانندگي، بهعنوان دامنه وسيعي از تواناييها و مهارتها در نظر گرفته ميشود (رولوفز، ويسرز، اونا و ناگل[1]، 2009).
از تكليف رانندگي ميتوان بهعنوان بهترين نمونهاي كه تعامل كاركردي فرايندهاي شناختي، ادراكي و حركتي را نشان ميدهد، نام برد. بر همين اساس در مطالعات فراواني نشان داده شده است كه نقص در ظرفيتهاي خاص شناختي، ادراكي و رواني-حركتي مانند توجه، زمان پاسخ، حافظه، جستجو و پيگيري ديداري، و توانايي هماهنگي ديداري-حركتي (دست-چشم) با افزايش خطر تصادفات مخصوصاً در ميان رانندگان مسنتر، رابطه دارد (بهعنوانمثال، آنستي، وود، لورد و واكر[2]، 2005؛ به نقل از سومر[3]، 2011). به نظر بيمعني ميرسد كه ما همچنان كه مهارتها و تجربهي رانندگي را به دست ميآوريم، كمتوجهي به جاده و ترافيك را هم ياد ميگيريم (شاينر[4]، 2007) و اين يعني اينكه ما بهطور روزافزون تكليف و اعمال غير-رانندگي را در حين رانندگي انجام ميدهيم (به نقل از برودسكاي و كيزنر[5]، 2012). اين رفتارهاي غير رانندگي مانند استفاده از تلفن همراه، گوش دادن به راديو و آهنگ، خوردن و آشاميدن احتمال بروز تصادفات و سوانح را افزايش ميدهد. رانندگي يك تكليف پيچيده است كه هماهنگي و عملي شدن مهارتهاي شناختي، حواسي، جسماني و رواني-حركتي را در برميگيرد (هوگز، رابين-براون و يانگ[6]، 2013). داشتن يك رانندگي ايمن مستلزم تسلط افراد بر دامنهاي از رفتارهايي كه تواناييهاي شناختي را ميطلبد، ميباشد. گرچه براي بسياري از رانندگان باتجربه، رانندگي رفتاري خودكار محسوب ميشود، اما رانندگي يك فعاليت كاملاً معمولي نيست، به اين دليل كه مستلزم تواناييهاي شناختي بسياري براي پاسخ مؤثر به هجوم پيوسته اطلاعات محيطي است (ريني[7]،1994؛ به نقل از بليوكاس، تيلور، ليونگ و دينه[8]، 2011). اهميت عوامل شناختي بر رانندگي و مخصوصاً در تصادفات از جنبههاي گوناگوني موردمطالعه قرار گرفته است؛ در برخي از پژوهشها تأثير عوامل شناختي بر درك خطرات ترافيكي بررسيشده است و مدارك تجربي در جهت اثبات اين رابطه به دست آوردهاند (كه، فوو و ليم[9]، 2002).
).
[1]. Roelofs, E., Vissers, J., Onna, M. V. & Nägele, R.
[2]. Anstey, K. J., Wood, J., Lord, S., & Walker, J. G.
[3]. Sümer, N.
[4]. Shinar, D.
[5]. Brodsky, W. & Kizner, M.
[6]. Hughes, M., Rudin-Brown, C., M. & Young, K. L.
[7] Ranney, T. A.
[8] Bliokas, V.V., Taylor, J.E., Leung, J., & Deane, F.P.
[9]. Keh, H. T., Foo, M. D. Lim, B. C.
[