انواع خودكشي
از ديدگاه اميل دوركيم[1] خودكشي معمولاً به سه شكل مشاهده ميشود.
الف) خودكشي انجام يافته:
شامل همهي مواردي است كه شخص با انجام يك عمل انهدامي و تخريبي صدمهاي به خود وارد ميكند كه منجر به مرگ ميشود.
ب) اقدام به خودكشي:
شامل آن دسته اقداماتي است كه شخص به منظور از بين بردن خود انجام ميدهد و ليكن منجر به مرگ نميشود.
ج) افكار خودكشي:
اين نوع خودكشي تحت عناوين مختلف مانند خودكشي ناقص، خودكشي ناموفق، عقيم، ژست خودكشي و ... ناميده ميشود. افكار خودكشي شامل اشتغالات ذهني راجع به نيستي و تمايل به مردن ميباشد كه هنوز جنبهي عملي به خود نگرفته است (اسلامينسب، 1371).
در جايي ديگر دوركيم، خودكشي را به چهارگروه تقسيم كرده است:
الف ) خودكشي دگرخواهانه[2]:
در خودكشي دگرخواهانه فرد وظيفه اخلاقي عميقي را در خود احساس ميكند و علاقهمند ميشود تا خود را فدايي ديگران كند. وقتي فردي به احساس همبستگي و انسجام قوي به يك گروه فوقالعاده يكپارچه و متحد مقيد باشد، ارزشها و هنجارهاي گروه را از آن خود ميداند و بين منافع خود و گروه فرقي نميگذارد. در چنين شرايطي فرد در آرزوي فدا كردن زندگي خود به خاطر هدفهاي گروه خواهد بود. به عنوان مثال ميتوان خلبآنهاي از جان گذشته ژاپني در جنگ جهاني دوم را نام برد. در خودكشي دگرخواهانه «من» فرد به جاي اين كه قوي باشد، آن قدر ضعيف است كه نسبت به خواستههاي جامعه نميتواند مقاومت كند و در نتيجه مرتكب خودكشي ميشود، در چنين مواردي هويت فردي درگروه اجتماعي حل ميگردد. در اين نوع خودكشي، فرد از هنجاريهاي اجتماعي منحرف نيست، بلكه همساز با آنها است.
ب )خودكشي خودخواهانه:
اين نوع خودكشي وقتي رخ ميدهد كه شخص رابطهاي قوي با هيچ گروه اجتماعي ندارد. فقدان وابستگي خانوادگي توضيحي است براي آسيبپذيري افراد مجرد نسبت به افراد متاهل و آسيبناپذيري نسبي زوجهاي صاحب فرزند در مقابل خودكشي. در مناطق روستايي وابستگي اجتماعي بيشتر از شهر است و به همين جهت ميزان خودكشي در آنها پايينتر است.
ج) خودكشي ناشي از بيهنجاري:
هرگاه نظارتي كه جامعه بر رفتارها و هنجارها دارد ضعيف يا حذف شود، حالت بيهنجاري يا نابساماني در جامعه به وجود ميآيد. بيهنجاري از تضعيف وجدان اخلاقي ناشي ميشود و عموماً با بحرآنهاي بزرگ اجتماعي، اقتصادي يا سياسي همراه است. خودكشي ناشي از بيهنجاري را كساني مرتكب ميشوند كه وابستگي آنها با جامعه دچار آشفتگي است و در نتيجه از معيارهاي رفتاري مرسوم محروم گرديدهاند. اين نوع خودكشي توضيحي است براي عيار بالاتر اين رفتار در بين افراد طلاق گرفته در مقايسه با افراد متاهل، و آسيبپذيري بيشتر كساني كه وضع اقتصادي آنها تغيير ناگهاني و شديد پيدا كرده است. اين نوع خودكشي به بيثباتي اجتماعي همراه با گسيختگي معيارها و ارزشهاي اجتماعي نيز اطلاق ميشود. خودكشي ناشي از بيهنجاري درست در برابر خودكشيهاي سنتي كه از نوع خودخواهانه است، قرار ميگيرد. در اين نوع خودكشي، فرد به حياتش نه از آن رو پايان ميدهد كه هنجاري را شكسته يا به قانون مورد پذيرش گردن ننهاده، بلكه بدين سبب دست به خودكشي ميزند كه بعد از تلاش بسيار، زندگي را سراب، پيروزيها را بيفرجام و حيات ناشي از تقدير را پوچ يافته است.
د)خودكشي ناشي از تقدير:
دوركيم خودكشي ناشي از تقدير را به عنوان چهارمين نوع خودكشي معرفي كرده است. اين نوع خودكشي افرادي را شامل ميشود كه داراي محدوديتهاي سنگين و هميشگي هستند و زندگي بيثمري دارند، همانند افراد زنداني كه ديگر تحمل ماندن در زندان را ندارد.
رز[3] علل اقدام به خودكشي را در سه حيطه بيماري رواني، مسايل اجتماعي و مسايل ارگانيك و جسمي مورد بررسي قرار ميدهد:
- اختلالات روانپزشكي: شامل افسردگي، الكليسم، اعتياد دارويي، اسكيزوفرني و اختلالات شخصيتي از علل عمده در اين حيطه هستند.
- مسايل اجتماعي: همانند انزوا، از دست دادن عزيز، فقدان فرد مهم در زندگي، محدوديت، جدايي و نداشتن شغل يا كار ميتواند از عوامل مهم ايجاد ايده و اقدام به خودكشي باشد.
- ابعاد فيزيكي يا فيزيولوژي: بيماريهاي جسمي، تومور بدخيم، اختلالات عصبي، كاهش فعاليت سروتين مغزي.
[1]. Durkheim
[2] .altruistic suicide
[3] . Rose