سه شنبه ۰۹ اردیبهشت ۰۴

دانلود مقالات پايان نامه

نظريه‌ها و مكاتب روانشناسي درباره خلاقيت

۱۳۲ بازديد

نظريه‌ها و مكاتب روانشناسي درباره خلاقيت

در ارتباط با خلاقيت يك نظريه منحصر به فرد كه مورد قبول همگان باشد وجود ندارد امّا مي‌توان نظريه‌ها  را به دو دسته كلي تقسيم كرد: 1- ديدگاه خواستگاهي 2- ديدگاه فرآيندي

ديدگاه خواستگاهي: گروهي از روانشناسان و روانكاوان بيشتر به خواستگاه خلاقيت توجه كرده اند نه به فرايند آن از جمله نظريه پردازاني كه با اين ديدگاه‌ها  موافق­­اند در زير آمده است.

2-6-4- نظريه روان تحليل­گري

بنا به گفته زيگموند فرويد(1959) خاستگاه خلاقيت در تعارضي است كه در ذهن نيمه هوشيار وجود دارد. دير يا زود ذهن ناخود آگاه[1]، راه حلي براي تعارض پيدا مي‌كند.  اگر اين راه حل فعاليتي را تقويت كند كه توسط خود يا بخش آگاه شخصيت تعيين شده است؛ نتيجه آن در رفتار خلاق مشخص مي‌شود و اگر راه حل ياد شده با خود مغاير باشد آن را واپس مي‌زند يا به صورت روان رنجوري ظاهر مي‌شود. بر اين اساس، روان رنجوري و خلاقيت از منبع مشترك كه همان تعارض در نا خودآگاه است تغذيه مي‌كنند شخص خلاق و روان نژند با يك نيرو يعني انرژي نا خودآگاه رانده مي‌شوند. بنا براين، شخص خلاق انديشه‌هاي آزاد خيز نا خود آگاه را مي‌پذيرد. او قدرت خود بر نهاد را كم كرده تا گرايش‌هاي آني، تكانه‌هاي خلاقي كه از طريق ناخود آگاه بوجود آمده است را از آستانه خود آگاه عبور دهد. از طرفي فرويد معتقد است كه خلاقيت مخصوصاً خلاقيت هنري جايگزين بازي‌هاي كودكي است. تلاشي كه براي حل تعارض ناخود آگاه انجام مي‌گيرد نيز ناشي از تجارب كودكي است، به عبارتي نيازهاي سر كوفته كودكي به صورت كار يا هنر تجلي مي‌يابد. او معتقد است كه فكر تازه سبب برخورد با تضاد ايجاد مي‌شود و اين همانند مكانيسم دفاعي است. در واقع خلاقيت نيز نوعي مكانيسم دفاعي است پس فرد براي ارضاي سايق‌هاي خاصي دست به خلاقيت مي‌زند تا تعادلي را كه آن سايق به هم زده دوباره باز يابد(به نقل از پرونيان نسب، 1387).

2-6-5- نظريه روان تحليل گري جديد

بر خلاف فرويد پيروان جديد فرويد معتقدند كه خلاقيت محصول ذهن نيمه هوشيار است نه ناخود آگاه،خلاقيت مستلزم آزادي موقتي نيمه هوشيار هم از فرآيندهاي ذهن آگاه و هم ناآگاه است. تفاوت نيمه آگاه و خود آگاه اين است كه هنگامي‌كه خود در راحتي است ذهن نيمه آگاه براي يادآوري باز است و تفكر خلاق هنگامي‌كه بروز مي‌كند خود به طور اختياري و موقتي از برخي نواحي نيمه آگاه عقب نشيني مي‌كند تا بعداً آن را به گونه اي مؤثر كنترل كند. خلاق كسي است كه مي‌تواند نسبت به ديگران با آزادي بيشتري از من نيمه هوشيار بهره برداري كند. ذهن نيمه هوشيار به دليل آزادي در جمع آوري ايده‌ها  و آرايش مجدد آنها سرچشمه خلاقيت به شمار مي‌آيد. به طور خلاصه، بي همتايي خلاقيت يعني توانايي يافتن چيزهاي تازه و تركيب آنها بسته به ميزاني كه وظايف ذهن نيمه آگاه بتواند براين دو نگهبان ستمگر فعاليت كند (پروينيان نسب، 1387).

شاچتل[2] (1959) بر خلاف اين عقيده كه خلاقيت را ابراز سايق‌هاي دروني مي‌دانند، معتقد است كه خلاقيت نتيجه قدرت پذيرش بيشتر تجربه است. پذيرا بودن ذهن نسبت به تجربه مستلزم تحمل تعارض و ابهام، عدم معقولات فكري غير قابل انعطاف و رد اين عقيده كه همه جواب‌ها  را مي‌داند، است. اسكاكنل دو روش اصلي ادراك و يا ارتباط بين ذهن[3] و عين[4] را از هم متمايز مي‌كند. يكي خودمدار[5] يا ذهن مركز و به اين خاطر ذهني است، ديگري شيء مدار[6] يا عين مركز كه سعي مي‌كند هر چيزي را آن گونه كه هست بفهمد. قاعدتاً ادراك خود مدار زمان نوزادي و كودكي، در نوجواني و بزرگسالي جاي خود را به شئ مدار مي‌دهد. بنابراين، خلاقيت عبارت است از توانايي پذيرا بودن در برابر جهان يعني برتر دانستن درك شيء مداري و ديدن چيزها با تماميّت و واقعيتشان، نه بر اساس عادت و علاقه‌هاي شخصي از طرف ديگر، فقدان خلاقيت عبارت است از نپذيرفتن تجربيات

2-6-6- اي. جي. اسكاكتل

برخلاف اين عقيده كه خلاقيت را بر اساس سائق‌هاي دروني مي‌داند اسكاكتل[7] (1959)، معتقد است كه خالاقيت نتيجه ي قدرت پذيرش بيش تري براي تجربه است. پذيرا بودن ذهن نسبت به تجربه مستلزم تحمل تعارض و ابهام، عدم مقولات فكري غير قابل انعطاف و رد اين عقيده كه فرد همه جواب‌ها  را مي‌داند، است.

اسكاكتل (1959) در روش اصلي ادراك و يا ارتباط بين ذهن[8] و عين[9] را از هم متمايز مي‌كند. يكي خودمدار يا ذهن مركز و به اين خاصر ذهني است، ديگري شيء مدار[10]، يا عين مركز كه سعي مي‌كند چيزهارا آن گونه كه هستند بفهمد، قاعدتاً ادراكِ خودمداريِ زمانِ نوزادي و كودكي، در نوجواني و بزرگسالي جاي خود را به شيء مداري مي‌دهد. بنابراين، خلاقيت عبارت از توانايي پذيرا بودن در برابر جهان يعني برتر دانستن در كساشي‌هاي مداري و ديدن چيزها با تماميت و واقعيتشان است نه براساس عادت‌هاي شخصي. از طرف ديگر، فقدان خلاقيت عبارت از حالت ناپذيرا بودن نسبت به تجربه است.

2-6-7- وايت

وايت (1959) از اسكاكتل پارافراتر گذاشته و استدلال مي‌كند كه انگيزه ي پيشرفت در رشد كودكان ارضاي هر سائقي نيست، بلكه داشتن كنش متقابل با محيط است كه وي آن را انگيزش شايستگي[12] مي‌نامد. يك كودك نه تنها سائق هايي دارد كه با ارضاء شدن كامياب مي‌شوند؛ بلكه براي هيجان، تازگي و فرصت مقابله با مسايل نيازهاي ي دراد كه فقط مي‌توانند به وسيله محرك ارضا شوند فرض مي‌كنيم كه شخص در اثر بيش فعالي ناكام شود، اما ممكن است كار بسيار سنگيني در دست داشته باشد و يا زير بارگران مسايل فكري و شخصي باشد. به همين صورت ممكن است فرد به سبب كم تحركي احساس ناكامي‌مي‌كند؛ زيرا فرصت كمي‌براي تجربه كردن و اكتشاف دارد؛ مسأله اي كه امروزه دامنگير بسياري از مردم است.

2-6-8- نظريه تداعي­گرايي

درقرن نوزدهم، مكتب مسلط روان‌شناسي در انگلستان و آمريكا نظريه تداعي گرايي بود كه ريشه آن به جان لاك[13]بر مي‌گردد. تداعي گرايي را مي‌توان اين گونه بيان كرد كه:  تفكر عبارت است از مرتبط نمودن ايده‌هاي ناشي از تجربه، بر اساس فراواني، تازگي و وضوح، هر اندازه كه دو ايده بيشتر، تازه‌تر و واضح‌تر با هم مرتبط باشند، وقتي يكي به ذهن مي‌آيد به احتمال زياد ديگري نيز آنرا همراهي مي‌كند(نلر،2002). بر اساس نظريه تداعي گرايي، ايده‌هاي نو، از ايده‌هاي قديمي‌و به وسيله فرآيند آزمون و خطا به وجود مي‌آيند، فرد موقع روبرو شدن با مسأله اي، تلفيقي از ايده‌ها  را يكي بعد از ديگري فرا مي‌خواند تا آرايشي براي راهيابي پيدا كند. اين تركيب، ايده تازه او را شكل مي‌دهد. بنابراين، تفكر خلاق عبارت است از: فعال كردن ارتباطات ذهني به نحوي كه يا تركيب درست خود را بروز دهد و يا شخص از آن دست بردارد. لذا مي‌توان گفت هر اندازه كه شخص تداعي بيشتري حاصل كند، ايده‌هاي بيشتري در اختيارخواهد داشت.

با اين حال تداعي­گرايي به سختي از عهده ي تبيين حقايق شناخته شده خلاقيت بر مي‌آيد. تفكر تازه، به معناي جدا كردن ايده‌هاي قبلي از زمينه و تركيب كردن آن‌ها  به منظور ايجاد تفكر بكر و دست نخورده است. چنين تفكري ، ارتباط موجود را ناديده گرفته و ارتباط منحصر به خود خلق مي‌كند. ايده‌هاي تازه ي كودكي خلاق را به دشواري مي‌توان به ارتباطات بين ايد‌هاي ناشي از تجارب گذشته او نسبت داد، زيرا كه تجارب مشابه ممكن است نتوانند حتي انديشه ي بكري در كودكي نسبتاً غير خلاق به وجود آوردن. در واقع، شخص انتظار دارد كه با تكيه بر ارتباطات گذشته، به توليد پاسخ‌هاي قابل انتظار و پيش پا افتاده اي نايل شود نه پاسخ هايي كه بكرو دست نخورده هسند (نلر، به نقل از مسدد، 1380).

2-6-9- نظريه رفتارگرايان

اساس مكتب رفتارگرايي نشأت گرفته از تداعي­گرايي است.  رفتارگرايان، رفتار خلاق را عبارت از رفتاري مي‌دانند كه از طريق تقويت‌هاي محيطي فرا گرفته شده است. رفتار گرايان براي فرد در توليد خلاق حداقل نقش را قائلند و آنها مي‌گويند كه محصولات خلاق معمولاً از راه تغييرات تصادفي به دست مي‌آيد كه به خاطر پيامدهاي مثبت شان انتخاب مي‌شوند  (به نقل از جعفريان،1387).

2-6-10- نظريه‌هاي انسان گرا

از نظر راجرز[14] (1962، به نقل از جعفريان، 1387) عبارت است از: «ظهور يك فرآورده ارتباطي نو ظهور در علم كه از يك سو از بي همتايي فرد سرچشمه مي‌گيرد و از سوي ديگر از مواد، رويدادها، مردم با اوضاع احوال زندگي»، راجرز نيز معتقد است كه انگيزه اصلي خلاقيت گرايش انسان در به فعاليت در آوردن خويشتن، كشش به سوي پيشرفت، رشد، پختگي گرايش به آشكار سازي و به كار انداختن همه قابليت‌هاي ارگانيسمي‌با خويشتن است.  بنابراين فرد خلاق كسي است كه استعداد بالقوه انسان بودنش كامل است.  بر مبناي رويكرد انسان گرايي شرايط دروني خلاقيت را نمي‌توان تحميل كرد. براي رشد خلاقيت بايد با ايجاد شرايط بيروني، امكان ظهور توانايي بالقوه افراد را فراهم كرد. شرايط اصلي در اين زمينه آزادي و امنيت رواني است. آزادي كامل زماني محقق مي‌شود كه فرد درباره آن چه در ژرف ترين قسمت خويشتن هست بينديشد، احساس كند و همان باشد. زماني كه فرد مورد پذيرش بي قيد و شرط قرار گيرد؛ مي‌فهمد كه مي‌تواند هر آنچه هست باشد.  پس در او احساس امنيت به وجود مي‌آيد (به نقل از استادي، 1384). مزلو[15] خلاقيت را شامل دو حالت خلاقيت استعداد ويژه و خلاقيت خود شكوفايي مي‌داند. لذا مي‌توان اين دو مفهوم را از يكديگر تمييز داد. مفهوم خلاقيت استعداد ويژه را مي‌توان با وجود روان رجوري ابراز نمود، امًا مفهوم خلاقيت خود شكوفايي، تجًلي شخصيتي سالم و يگانه يا به صورت شخصيتي كه از روانجوري به سوي سلامتي روان سوق مي‌يابد، است (به نقل از جعفريان، 1387). خلاقيت نوع ويژه اي از حل مسأله است. حل مسأله فعاليتي عيني تر از آفرينندگي است و از آن هدف مشخص تري دارد. يعني بيشتر بر واقعيت استوار است و هدف آن عيني و بيروني است، در حاليكه آفرييندگي بيشتر جنبه شخصي دارد و زياد­تر از حل مسأله به شهود و تخيل .ابسته است، هسته اصلي تمام مفاهيم مربوط به آفرينندگي به راههاي تازه، اصيل، مستقل و تخيلي انديشيدن درباره انجام كارها مي‌انجامد (به نقل ازسيف، 1387).

2-6-11- نظريه گشتالت و شناخت گرايي

گونه‌اي ديگر از تبيين خلاقيت اين است كه، تفكر خلاق بازسازي گشتالت[16]‌ها  يا الگوهايي است كه از نظر ساختاري[17] ناقص هستند. تفكر خلاق معمولاً با وضعيتي مسأله دار شروع مي‌شود كه جنبه‌اي ناتمام است.  شخص اين مشكل را به عنوان يك كل در نظر مي‌گيرد، سپس پويايي[18] خود مسأله نيروها و تنش‌هاي درون آن، خطوط فشار مشابهي را در ذهن به وجود مي‌آورند. با دنبال كردن اين خطوط فشار، راه حلي پيدا مي‌كند كه هماهنگي كل را به آن باز مي‌گرداند. وي از طريق اين فرآيند، نوعي اشتياق ذاتي يعني گرفتن الگويي كلي و با گردانيدن نظم به آن را ارضاء مي‌كند (فلدهوسن[19]، 1995). طبق نظريه شناختي، خلاقيت به عنوان يك روش تازه در حل مسائل جديد است، حل مسائلي كه شخص براي آن جواب مشخص ندارد، يعني قبلاً راه انجام آن را ياد نگرفته است. تأكيد شناخت گرايي بر استفاده از تجربه‌هاي قبلي در يادگيري است در حالي كه نظريه گشتالت آن را به طور كامل رد مي‌كند. وايزبرگ[20] (1993) معتقد است خلاقيت همان افكاري است كه ما هر روز از آن استفاده مي‌كنيم. ما به راحتي مي‌توانيم با استفاده از روش قديمي‌چيز تازه اي توليد كنيم. شناخت گرايان و گشتالتي ها، فرآيند تفكر خلاق را بر مبناي كل گرايي توصيف مي‌كنند، در حالي كه كل، تنهاوسيله اي براي تحقق خلاقيت مي‌باشد.  معمولاً درك كل موجب تفكر خلاق نمي‌شود، زيرا تفكر در نتيجه شناخت روابط در ارتباط با كل ايجاد مي‌شود. به علاوه در بيشتر اوقات نيز بدون آنكه هنوز فرد، كل مسأله را در نظر داشته باشيد موفق به تفكر خلاق با فرضيه‌ها  و حدس‌هاي هوشمندانه اي مي‌شود (حسيني، 1378) به طور خلاصه، نظريه گشتالت، آن نوع تفكر خلاق كه فرد را وادار به پرسش سؤال‌هاي بكر مي‌كند، تبيين نمي‌كند (فلدهوسن، 1995).

2-6-12- ديدگاه گيلفورد نسبت به خلاقيت

به نظر گيلفورد (1987)، تفكر واگرا ويژگي مهم آفرينندگي است. در اين نوع تفكر جواب قطعي وجود ندارد و تعداد زيادي جواب احتمالي ممكن است موجود باشدكه از نظر منطقي هر يك از آنها درست است. گيلفورد براي تفكر واگرا 8 عامل را ذكر مي‌كند كه عبارتند از:

  1. سيالي كلام[21] كه توانايي توليد واژه‌هايي است كه نيازهاي نمادين معيني را بر طرف مي‌سازد. براي اندازه گيري آن از شخص خواسته مي‌شود فهرستي از واژه‌ها را با پيشوندهاي معيني ارايه دهد.
  2. ايده پروري[22] كه توانايي فراخواني ايده‌هاي بسيار، در موقعيت‌هاي رها از محدوديت هاست و كيفيت پاسخ اهميتي ندارد. براي سنجش اين عامل از فرد خواسته مي‌شود. فهرستي از كاربردهاي يك شيء معمولي مانند آجر و روزنامه را ارايه مي‌دهد.
  3. انعطاف پذيري خود جوش معنايي[23] كه توانايي توليد ايده‌هاي گوناگوني است كه شخص آزادي انجام آن را دارد. اين توانايي را مي‌توان به اين صورت سنجيد كه شخص بخواهند فهرستي از كاربردهاي شيء معمولي را اريه مي‌دهد، امًا اين كاربرد ها، بر اساس تعداد موارد كاربرد‌هاي پيشنهادي محاسبه مي‌شود.
  4. انعطاف پذيري خود جوش تصاوير[24]، با توانايي فهم تغييرات سريع، از نگاره‌هاي ديداري كه قابل درك هستند تشكيل شده است.
  5. تداعي پروري[25] يعني توانايي توليد واژه‌ها از حوزه يك معني محوري، براي اندازه گيري اين استعداد از فرد مي‌خواهند تا فهرستي از مترادف‌هاي واژه معيني را فراهم سازد.
  6. تعبير پروري[26]، توانايي ناديده گرفتن شكل مجموعه اي از خطوط، جهت ديدن شكل خطوطي ديگر است. مثل پيدا كردن چهره هايي كه خطوط آنها به عنوان بخشي از اشياء بزرگتر، از اين نظر پنهان شده‌اند.
  7. سيالي سازگاري نمادين[27] يعني توانايي ساختار جديد موقعيت و يا مسأله، وقتي شخص با موضوعي نمادين سرو كار دارد. براي سنجش اين توانايي از شخص خواسته مي‌شود با برداشتن تعداد معيني از چوب‌هاي كبريت كه مربع يا مثلث‌هايي را تشكيل مي‌دهند، تعداد معيني مربع يا مثلث باقي مي‌گذارد.
  8. ابتكار كه توانايي ارايه پاسخ‌هاي غير معمول، دور از ذهن يا زيركانه است.

2-6-13- كوشلر

كتاب آرتور كوشلر (1964) به نام «كنش آفرينش[29]» جاه طلبانه ترين تلاش است كه تا كنون براي جمع آوري يافته‌هاي علوم مختلف و شهر ساختن آنها در نظريه‌هاي متعددي از خلاقيت انجام است وي در كتاب خود بر آن است كه نظريه خود را در مورد ماهيت خلاقيت به صورتي كه در شوخ طبعي و عملي ابراز مي‌شود، تأليف كند و آخرين نتايج روان شناسي فيزيولوژيك، عصب شناسي، ژنتيك و برخي علوم ديگر را در آن منظور كند. ايده اصلي او اين است كه تمامي‌فرآيند‌هاي خلاق الگوي مشتركي دارند كه وي آن را ارتباط دو وجهي[30] مي‌نامد و آن پيونددادن سطوح تجربه‌هاي بي ارتباط قلبي با مبناي داوري است. فرد موقع تفكر خلاق همزمان، به بيش از يك زمينه تجربي مي‌انديشد؛ حال آنكه در تفكر معمولي، راه هايي را دنبال مي‌كند كه تداعي آنها گذشته را در بر مي‌گيرد. (نلر، به نقل از مسدود، 1380). بنابر نظر كوشلر هر الگويي از انديشه و يا رفتار توسط مجموعه اي از قواعد[31] (يا رمز[32]) كنترل مي‌شود كه يا ذاتي هستند و يا آموخته شده اند. در عين حال، اين الگو داراي انعطاف پذيري معيني است تا بتواند به طور گزينشي، گستره اي از شرايط محيط، واكنش نشان دهد. (كفايت، 1374). نتيجه اي كه از اين مباحث به دست مي‌آيد اين است كه با وجود نبودن نظريه اي قطعي در زمينه خلاقيت، بايد با بنش ناشي از نظريه هايي موجود راه حلي پيدا كنيم. براي تبيين متافيزيكي وگهاني خلاقيت ممكن است از فيلسوفان نظريه ي تكاملي مثل وايت، براي تبيين نقش ناخودآگاه در خلاقيت از فرويد، براي آگاهي از اين كه خلاقيت تا چه اندازه پاسخي به محيط خارج ما است از نظريه اسكاكتل استفاده مي‌كنيم. بهترين تلاش تا زمان حال در مورد خلاقيت در كل شخصيت را راجرز انجام داده است. در مجموع خلاقيت از شيوه‌هاي فرزند پروري والدين، ايجاد امكانات محيطي و نوع آموزش‌ها  و ميزان پذيرش آن توسط آموزش و پرورش رسمي‌ايجاد مي‌شود.

[1] .unconcious

[2] .Schachtel

[3].subject

[4] .object

[5] .autocentric

[6]. allocenteric

[7] .schachtel

[8] .Subject

[9] .Object

[10] .autocentric

[11] .white

[12] .competence motivation

[13]. John lock

[14].Rogers

[15].Maslow

[16]. Geshtalt

[17]. structural

[18]. dynamic

[19].Feldhusen

[20]. Weisberg

[21].word fluency

[22].ideational fluency.

[23].semantic spontancous flexibility.

[24]. figural spontaneous flexibility

[25]. associational fluency

[26]. experssional fluency

[27]. symbolic adjusted fluency

[28] .Koestler

[29] .The act of creation

[30] .bisociation

[31] .rules

[32] .code

تاكنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.