سه شنبه ۰۹ اردیبهشت ۰۴

دانلود مقالات پايان نامه

رويكردهاي شناختي نسبت به انگيزش

۱۲۳ بازديد

رويكردهاي شناختي نسبت به انگيزش»

نظر به اين كه رويكرد انساني نسبت به انگيزش كل نگر است (يعني آن تلاشهاي براي تبين تجربه انساني به طور كامل است) رويكرد شناختي به ويژه روي جنبه تجربه انساني: كه چطور فكر مي كنيم تمركز دارد.

روانشناسان ورزش اين مورد به دو جنبه: اسناد و خودباوري علاقه‌مند شده اند.

اسناد

به دليل اين كه بشر مشتاق درك جهان پيرامون خودش است، گرايشهاي براي ساختن اسنادهايي راجع به دلايل رويدادها و رفتارها دارد. اين بدان معناست كه ما راجع به اين كه چرا چيزي اتفاق افتاد يا چرا كسي به شيوه خاصي رفتار يا عمل كرد، نتيجه گيري مي كنيم. ما خواه اسنادي براي رسيدن به نتايج صحيح داشته باشيم يا نداشته باشيم راجع به رفتار خودمان و رفتار آنهايي كه در پيرامون ما هستند، اسنادهاي مي‌سازيم. در اين فصل ما به طور خاص به اسنادهاي كه راجع به خودمان مي‌سازيم خواهيم پرداخت.

اسنادهاي دروني و بيروني

عموماً ما مي توانيم دو نوع اسناد را بسازيم: دروني و بيروني. اسنادهاي دروني مسووليت رفتار يا عملكرد را به شخص نسبت مي دهند، در صورتي كه اسنادهاي بيروني دلايل را به موقعيت نسبت مي دهند. نمونه زيرا را ملاحظه كنيد. تيم راگبي كالج بعد از اولين مسابقه با باخت 0-72 تازه به زمين خودي برگشته است. آنها تكليف نامطلوب شرح دادن جريان بازي به ديگران را در پيش داشتند. آنها تعدادي از اسنادهاي دروني و بيروني را براي تبين چرايي چنين باخت بدي ساختند.

بازيكناني كه اسنادهاي دروني را مي پذيرند، خودشان را مقصر مي دانند، اما آنهايي كه اسنادهاي بيروني را مي پذيرند، موقعيت هاي ديگر را مقصر مي دانند. همچنين ما مي توانيم مجسم كنيم كه بعد از يك شكست تحقير آميز اكثريت ما تمايل داريم تا اسنادهاي بيروني را بپذيريم و عوامل ديگر را مقصر بدانيم، در حالي كه بعد از موفقيت اكثريت ما تمايل داريم تا وضعيت دروني را بپذيريم و كسب اعتبار كنيم. اين پديده به عنوان «سوگيري نسبت به خود» معروف است.

اين كه اسنادهاي ما دروني يا بيروني باشد به نظر مي رسد به عزت نفس ما مربوط شود و از اين رو مي تواند بر عملكرد ما موثر باشد. بيدل و هيل (1992) مطالعه‌اي كه در آن 58 دانشجوي دانشگاه براي اولين بار به شمشيربازي مي پرداختند را اجرا كردند. پيامدهاي هر مسابقه به وسيله آزمايندگان دستكاري شد، به طوري كه برخي از شركت كنندگان به طور پيوسته برنده شدند و ديگران پيوسته شكست خوردند. بعد از يك سري مسابقات، اسنادها و حالتهاي هيجاني شركت كنندگان ارزيابي شد. تجزيه و تحليل آماري نتايج نشان داد كه اسنادهاي ساخته شده به وسيله دانش آموزان براي تبين نتايج به شدت با هيجانات تجربه شده آنها خصوصاً در شركت كنندگاني كه پيوسته شكست خورده بودند مرتبط بود. اين نشان مي دهد كه در شكست خوردگان پيش بيني كننده اصلي عزت نفس درك چرايي شكست آنها است.

(جارويس، 1380، ص173)

مدل اسنادوينر

وينر (1974) مدل اسناد به خودي را ارائه داد كه مبتني بر دو عامل است: 1- اسناد دروني يا بيروني 2- اسناد با ثبات و اسناد بي ثبات.

اگر ما به طور پيوسته شكست خورده يا پيوسته موفق باشيم، اسنادهاي ما احتمالاً با ثبات خواهد بود. اين بدان معناست كه احتمالاً پيامد را يا به توانايي يا دشواري تكليف نسبت مي دهيم. به دليل سوگيري به خود، بيشتر احتمال دارد كه ما موفقيت را به توانايي و شكست را به دشواري تكليف نسبت دهيم. اگر نتايج ما تداوم كمتري داشته باشد، احتمالاً آنها را به تلاش يا بخت و اقبال نسبت خواهيم داد. سوگيري به خود وسيله اي است كه ما احتمالاً موفقيت را به تلاش و شكست را به بداقبالي نسبت مي‌دهيم.

در كار كردن با ورزشكاران جهت اصلاح اسنادهايشان، مدل وينر نقطه شروع بسيار خوبي است. ما ممكن است بخواهيم اسنادهاي يك ورزشكار تنبل را به سمت وضعيت دروني بي ثبات تغيير دهيم، به طوري كه آنها تشخيص بدهند كه تلاش بيشتري مورد نياز مي باشد. ما ممكن است همچنين بخاهيم اسنادهاي يك ورزشكار افسرده را با دور كردن از وضعيت دروني با ثبات، تغيير بدهيم، به طوري كه آنها مقصر دانستن فقدان توانايي شان را متوقف بكنند. وقتي كه ما پديده نااميدي آموخته شده را بررسي مي كنيم به اين موضوع بيشتر خواهيم پرداخت. تغيير دادن حالت اسنادي يك ورزشكار آموزش باسازي اسناد ناميده مي شود كه شكلي از شناخت درماني است.

(جارويس، 1380، ص175)

ارزيابي مدل وينر

مدل وينر نقطه شروع عالي را براي آموزش بازسازي اسناد به ما داده است. آن هميشه زمينه اي براي پژوهشهاي معاصر در موضوع اسنادهاي ورزشي فراهم آورده است. به طور روشن هرچند هرگز وينر به اين موضوع اقرار نكرده است اما، توانايي، دشواري تكليف، تلاش و بخت و اقبال صرفاً چهار اسناد ممكن نمي باشند. با اين وجود اسنادهاي (مثل كار تيمي) كه در اين چهارچوب نمي گنجد، وجود دارد.

(جارويس، 1380، ص175)

نااميدي آموخته شده و آموزش باسازي اسناد

در فصل 3 ما پيوندهاي بين تجربيات اوليه و نگرشهاي به ورزش را مورد بحث قرار داديم و نتيجه گرفتيم كه اگر تجربيات اوليه كودكان شكست و تحقير آميز باشد، احتمالاً نگرشهاي مثبتي را نسبت به ورزش كسب نخواهند كرد. اصول مشابه مي‌تواند براي تبين انگيزش نسبت به ادامه وضعيت تحت فشار به كار گرفته شود. سليمكن (1975) فرض كرد كه اگر ما با وجود بهترين تلاش تجربيات اوليه پيوسته همراه با شكست باشد، آنگاه ياد خواهيم گرفت كه هيچ نقطه اي براي ادامه اين تلاشها وجود ندارد. وقتي اين موضوع آموخته شد، آنگاه مايليم تا به شكل نااميدانه به مشكلات پاسخ دهيم. هرچند نااميدي آموخته شده معمولاً از تجربيات اوليه سرچشمه مي گيرد، اما مي تواند در هر زماني اتفاق بيفتد. حتي ورزشكاران نخبه اگر به طور پيوسته با شكست مواجه شوند، ممكن است انگيزه خود را از دست بدهند.

تئوري سليكمن براي چندين حوزه روانشناسي به كار گرفته شده است، كه اكثراً در بررسي پيوندهاي بين تجربه كودكي و افسردگي ناتوان بوده است. با توجه به ورزش، كاربرد عملي آشكاري از تئوري نااميدي آموخته شده وجود دارد. اگر ورزشكاران بتوانند ياد بگيرند با وجود تجربيات شكست اميدوار باشند، آنگاه اين نتيجه حاصل مي‌شود كه با در معرض قرار دادن عمدي آنها با تجربه موفق، قادر به تخفيف دادن نااميدي آموخته شده خواهيم شد. دويك (1975) تخفيف دادن نااميدي آموخته شده را در كودكاني كه به دليل شكست در ورزش دچار افت شده بودند را مورد بررسي قرار داد. در يك وضعيت به كودكان برنامه هاي با هدفهاي قابل دسترس داده شد كه در آن تجربه موفقيت حتمي بود. در وضعيت ديگر كودكان با تكاليف دشواري مواجه بودند، اما وقتي با شكست مواجه مي شدند به آنها آموزش بازسازي اسناد داده مي شد و به آنها آموزش داده مي شد تا عامل ديگري را به جاي توانايي خودشان مقصر بدانند. گروهي كه به آموزش باسازي اسنادي ادامه دادند، بهبودي بيشتر را در انگيزش و عملكرد نسبت به گروه برنامه ريزي شده موفق بروز دادند.

اين نشان مي دهد كه، وقتي نااميدي آموخته شده تثبيت شده باشد، صرف مواجه شدن با تجربيات مثبت تر به آساني اثر آن را تخفيف نمي دهد، بلكه مداخله هاي شناختي مثل آموزش بازسازي اسنادي نيز مورد نياز مي باشد.

شيوه هاي سنتي و جديد در پيشگيري از تنيدگي

۱۳۰ بازديد

پيشگيري و درمان تنيدگي»

در همه اقدامات مربوط به پيشگيري و درمان تنيدگي با روي آورد «ارادي نگر» پزشكان و درمانگران مواجهيم. از اين ديدگاه، انسان هركه باشد، به منزله يك دستگاه زيست شناختي مورد نظر قرار داده مي شود؛ دستگاهي كه به هنگام فرسودگي، يعني بي‌رقمي عاطفي و بدني، بايد بتواند براساس يك «اقدام ارادي» نيروهايش را بازسازي كرده و به سرعت كار خود را از سر گيرد. حقيقت اين است كه چنين روي آوردي با ديدگاه متخصصان انگليسي زبان بيش از پژوهشگران اروپايي، مطابقت دارد و به نظر مي رسد كه روانشناسي رفتاري نگر كه الهام بخش تمامي اين پژوهشها بوده است، خود نيز تحت تاثير يك جامعه صنعتي قرار گرفته كه در آن ماشينها و رباتها بطور روزمره دليل يك كنش وري عملياتي را ارائه مي دهند: «در صورت فرسودگي يك قطعه، ايد عوض شود».

(استورا، 1377، ص143)

ما براين باوريم كه آثار تنيدگي بر سلامت افراد را بايد در دو سطح مورد تحليل قرار دهيم: يك سطح جامعه شناختي بررسي رفتار كلي افراد تنيده و يك سطح روانشناختي و زيست شناختي واكنشهاي فرد به تبع تاريخچه ژنتيكي و فرايندهاي تحولي يافتگي رواني. اما در اغلب موارد، پژوهشها به سطح اول محدود شده اند و سپس از وراي داده هاي كلي و براساس يك تصنع معنايي، به سطح فردي بازگشته‌اند.

(استورا، 1377، ص143)

شيوه هاي سنتي و جديد در پيشگيري از تنيدگي

نشانه هاي تنيدگي مانند ضطراب، افسردگي، تنش عصبي، بيخوابي، اختلالهاي جنسيت، تقليل تنود، خستگي، كاهش توجه و حالت مراقبت، تقليل حافظه و همچنين اختلالهاي بدني كنشي و عضوي مختلف مانند اختلالهاي هضمي، قلبي، عروقي، سردردهاي مزمن، ورم روده، نفس تنگي وجز آن، در سطح فردي قابل مشاهده اند.

هر كس هشيارانه يا به صورت ناهشيار مي تواند تغييرات بدني و رواني اي را كه به علت تنيدگي به وجود مي آيند، احساس كند. بشر همواره از شيوه هاي مختلف براي مقابله با وقايع زندگي روزمره سود جسته است و درعصر جديد، پيشرفتهاي داروشناختي در ارائه راه حلهاي جديد، مشاركت گسترده اي داشته اند.

اما آنچه در اين مورد بيشتر به چشم مي خورد، سرمايه گذاري قابل ملاحظه در كنش‌وري دهاني براي رويارويي با تنيدگي است. بدين معنا كه به هنگام تنيدگي، نوعي واپس روي رواني استقرار مي يابد و بازگشت به خوشبختي و آرامش دوره تغذيه مادرانه را براي موجودات دردمند انساني، تسهيل مي كند.

(استورا، 1377، ص143)

شيوه هاي سنتي

توسل به الكل كه به هنگام بازگشت از كار، نوعي آرامش و تحريك شدگي قليل را ايجاد مي كند مي تواند در صورت افراط، اختلالهاي خواب را برانگيزد و افسردگي پنهان را تشديد كند.

توتون (نيكوتين)، براساس ازدياد توليد آدرنالين، به كاهش اضطراب و افزايش حالت بيداري مي انجامد و احساس انرژي بيشتر را به وجود مي آورد. اما كليه پژوهشگران در اين مورد اتفاق نظر دارند كه استفاده مداوم از آن، اختلالهاي قلبي، تنفسي وپاره اي از انواع سرطانها را در پي دارد.

(استورا، 1377، ص143)

شير، شكلات، قهوه و جوشانده ها نيز بخشي از تجويزهاي سنتي را تشكيل مي‌دهند. شير به عنوان داروي ضد بيخوابي، داراي يك اسيدآمينه (ال- تريپتوفان) است كه ارگانيزم از آن براي توليد مواد تنظيم كننده خواب سود مي جويد. اما پژوهشگران اين ماده را خواب آور نمي دانند. در اين مورد نيز بايد مجدداً به روابط پيچيده جسماني و رواني كه توسط محققان مختلف خاطر نشان شده اند، بازگرديم. ماده ال- ترپيتوفان ممكن است به خودي خود خواب آور نباشد اما مصرف شير گرم در پاره‌اي از ساعات، مجموعه روابط گذشته رواني- هيجاني مادر- كودك را فعال مي سازد و خواب را تسهيل مي كند.

(استورا، 1377، ص143)

 

به دليل آنكه تنيدگي در خلال روز، موجب از دست دادن انرژي مي شود، قندي كه در شكلات وجود دارد بطور موقت احساس ازدياد انرژي را ايجاد مي كند اما انسولين متقابلاً زودرنجي و خستگي را افزايش مي دهد.

همچنين كافئيني كه در قهوه وجود دارد موجب بيداري و تقويت تمركز مي شود اما اعتياد به قهوه، افزايش مقدار مصرف آن را در پي دارد و به نتايجي مانند اختلالهاي ريتم قلب، سردردها، تنش عضلاني، زودرنجي، و بيخوابي منتهي مي شود.

جوشانده ها نيز كه به منزله جانشين قهوه يا چاي مصرف مي شوند ممكن است انواع حساسيتهاي غيرقابل پيش بيني را ايجاد كنند.

(استورا، 1377، ص143)

به هر حال بايد گفت كه تمام اين هشدارها فقط بر كساني موثرند كه تابع مقررات جدي پرورشي در خانواد خود بوده اند. در چنين مواقعي، هشدارها موجب مي شوند تا آن اصول پرورشي را كه والدين براي حمايت،انتقال ارزشهاي فرهنگي، ممنوعات اجتماعي، تعصبها و جز آن القا كرده اند، از نو فعال گردند. البته كاملاً آشكار است كه همه راه حلهاي ضد- تنيدگي فقط برپاره اي از ريختهاي كنش وري رواني موثرند. در كليه موارد ديگر، با غلبه لذت ارضاي دهاني مواجه خواهيم بود و خطرات جسماني هر اندازه باشند، ممنوعات و توصيه ها در نظر گرفته نخواهند شد.

(استورا، 1377، ص146)

شيوه هاي جديد

راه حلهاي جديد ضد- تنيدگي مانند مصرف ويتامينهاي ضد- تنيدگي، خواب‌آورها، آرامبخش ها و جز آن، كه به خصوص مورد استفاده مردم جوامع صنعتي پيشرفته است، كاملاً شناخته شده اند. استفاده از ويتامينهاي C,B كه به هنگام تنيدگيهاي جسماني، جراحي ها، جراحات، حاملگي، كارهاي طاقت فرسا، كارآمدي دراز مدت و… الزامي هستند، در سطح روانشناختي موثر واقع نمي شوند و نمي‌توانند بحرانهاي اضطراب يا افسردگي را درمان كنند. وانگهي، گستردگي تبليغات در مورد فوايد ويتامينها، اين خطر را در بر دارد كه افراد را به رفتارهاي مكانيكي و خودكار بكشاند، چه اگر خوردن يك قرص به مثابه ريختن روغن در اتومبيل تلقي شود مي‌توان گفت كه با يك تجسم ذهني خطرناك در مورد سلامت مواجه هستيم.

(استورا، 1377، ص146)

بررسيهاي متعدد درباره تنيدگي به اين نكته دست يافته اند كه مصرف خواب‌آورها و آرامبخش ها در مقياس جهاني افزايش يافته است. نمي توان از مقايسه اين داروها با مواد مخدر و اعتيادي كه اين مواد در انسانها ايجاد مي كنند، چشم پوشي كرد.

خواب آورها احساس آرامش را ايجاد مي كنند و به علت تاثير بر مغز، يك خواب طبيعي را در پي دارند اما با خطر ايجاد اختلالهاي تدريجي در چرخه هاي خواب نيز توام هستند.

(استورا، 1377، ص146)

آرامبخش ها مانند خواب آورها، به تسهيل خواب و ايجاد آرامش در ريتم تنفس و سلسله اعصاب مي انجامند، اما مصرف زياد و دراز مدت آنها، به اعتياد منتهي مي شود، خستگي را به وجود مي آورد و حالات افسردگي پنهان را وخيم تر مي كند.

ساليانه بيش از 25 ميليون جعبه داروي ضدافسردگي و 75 ميليون جعبه آرامبخش در فرانسه به فروش مي رسد و بدين ترتيب اين كشور، همراه با جمهوري فدرال آلمان در راس مصرف كنندگان اروپايي اين مواد قرار دارد. در فرانسه، بيش از يازده ميليون نفر كه به علت اضطراب وافسردگي ديگر نمي توانند با تنيدگي زندگي روزمره مقابله كنند براي دستيابي به آرامش به اين قرصها متوسل مي شوند. اين نكته يكبار ديگر، مساله هزينه انساني كارآمدي جوامع صنعتي و انزواي افراد و خانواده هايي را كه در اين جوامع زندگي مي كنند، مطرح مي سازد؛ انسانهايي كه فقدان ابستگي به ارزشهاي مذهبي، فرهنگي و جز آن، آنها را از هر گونه تكيه گاه اجتماعي و روانشناختي محروم كرده است.

همه اين درمانگريهاي سنتي و جديد، در نهايت به خود- درمانگري منتهي مي‌شوند (وقتي خواب آورها و آرامبخش ها براي نخستين بار توسط پزشك تجويز شدند، فرد شخصاً استفاده از آنها را ادامه مي دهد) و نخستين خط دفاعي ضد تنيدگي افراد را تشكيل مي دهند. اما وقتي كه تشخيص وخيم تر است چه بايد كرد؟

هنگامي كه اراده فرد سست است يا وقتي كه احساس ناتواني مي كند و غرور وي جريحه دار مي شود و از آنچه به منزله ناتواني مي پندارد، احساس شرم مي كند بايد به متخصصان پزشكي و روان درمانگري متوسل شد. آخرين مجموعه تشخيصي و آماري انجمن روانپزشكي امريكا نيز علام اختلالهايي را كه بروز آنها مشاوره بلافاصله را الزامي مي سازد، تعيين كرده است: اختلالهاي خلق و خو، از دست دادن رغبت يا لذت نسبت به تمامي فعاليتها و برنامه هاي معمول زندگي. اگر لااقل پنج نشانه از نشانه هايي كه در پي مي آيند، لااقل به مدت دو هفته به اين علايم افزوده شوند، مي توان به تشخيص يك افسردگي گسترده يا مهاد مبادرت كرد:

(استورا، 1377، ص147)

  • از دست دادن اشتها يا كم شدن معنادار وزن بدن يك رژيم غذايي و يا پرخوري و افزايش معنادار وزن.
  • بيخوابي يا فزون- خوابي تقريباً همه روزه.
  • فزون كنشي يا بيحالي (كندي رواني- حركتي).
  • از دست دادن انرژي، احساس خستگي.
  • احساس عدم شايستگي يا گنهكاري مفرط و نامتناسب.
  • كاهش توانايي در فكر كردن يا در تمركز ذهني يا حالت بي تصميمي.
  • افكار بازگشتي (راجعه) درباره مرگ يا خودكشي، وسوسه خودكشي و يا طرح معيني براي خودكشي.

و بالاخره بايد به يك نشانه مرضي كه توسط انستيتوي روان- تني پاريس (دكتر مارتي) برجسته گرديده اشاره كنيم؛ نشانه اي كه «افسردگي اصلي» ناميده شده و به محض بروز آن، توسل به يك درمانگري تخصصي الزامي است. منظور از افسردگي اصلي، نوعي افسردگي است كه فرد در خلال آن، جنبه افسرده وار و رنج و فقدان توام با آنرا احساس نمي كند، فعاليتهاي حرفه اي و ارتباطي خود را همچنان ادامه مي دهد و از هيچ چيز شاكي نيست. اما اطرافيان وي شاهد يك رفتار خودكار و حيات زدايي شده هستند كه نگراني را بر مي انگيزد. اين افسردگي اصلي به عنوان علامت اعلام كننده يك حركت از هم پاشيدگي رواني است كه مي توان به اختلالهاي بدني منتهي شود و ايجاد مانع و محدوديت در راه گسترش آن الزامي است.

(استورا، 1377، ص148)

نظريه‌هاي خود در روان‌شناسي

۱۴۲ بازديد

نظريه‌هاي خود در روان‌شناسي

نظريه‌هاي خود در روان‌شناسي بويژه در مباحث مربوط به روان‌شناسي شخصيت ناظر به توضيح و تبيين پديدآيي، تحول و تشكيل هويت شخصي و خود مي‌باشند. بر اين اساس آگاهي و هوشياري انسان درباره خويش بر دو پايه وحدت و هويت استوار است. در بعد وحدت، مجموعه استعدادها، تمايلات و صفات انساني با يكديگر اختلاط و امتزاج پيدا مي‌كنند و كليت واحدي را تشكيل مي‌دهند. ركن وحدت احساس كلي است كه هركس به مجموع حيات جسماني و رواني خود يعني به وجود واحد دارد. آدمي با همه تكثر و گوناگوني كه در عناصر وجودي خود دارد يك نوع پيوستگي را در خود احساس مي‌كند. اين احساس پيوستگي و كليت توحيد يافته را اصل و يا ركن وحدت مي‌ناميم كه نشانه‌اي از سلامت رواني است. آدمي همه صفات و فعاليتهايش را به يك كليت و نظام رواني نسبت مي‌دهد و در اين اسناد از واژه‌هاي من، مال من، خود و خودم استفاده مي‌كند. اين وحدت در اثر تركيب و توحيديافتگي داده‌هاي بيروني و دروني وانسجام آن در شاكله فرد به وجود مي‌آيد. بعد دوم هويت است كه ناظر به دوام و بقاي آگاهي انسان به وحدت و يكپارچگي خود در طول زمان مي‌باشد. اين احساس به صورت تداوم و پيوستگي زماني درك مي‌شود وقتي متوجه مي‌شويم كه با گذشت روزها و سالها و با همه تغييرات ظاهر وباطني «همان» هستيم در حقيقت به هويت دست يافته و تعريفي از خويشتن به عنوان يك كليت توحيد يافته داريم (پورحسين، رضا، 1383).

به لحاظ تاريخي، بحثهاي مربوط به خود در دو دوره اوليه و عمومي مطرح بوده است. در دوره اوليه خود شخصي مورد تأكيد قرار گرفته و در دوره بعدي علاوه بر خود شخصي، بر جنبه‌هاي عمومي‌تر و اجتماعي آن نيز توجه شده است. در تعريفهاي اوليه، خود به رويدادهاي ذهني در يك شخص اشاره داشته كه در زمينه زيستي فرد وجود دارد. در تبيين‌هاي بعدي ضمن تأكيد بر رفتارهاي عمومي براساس نظريه خود، روان‌شناسان بر ساخت خود تأكيد ورزيده‌اند. روي آوردهاي متنوعي در اين باره ارائه شده‌اند كه خود را به عنوان تجربيات ضبط شده و انسجام يافته و داراي ساخت قلمداد مي‌كنند كه رفتار انسان را سامان مي‌دهد. در دوره بعدي، عمده تحقيقات بر تحول خود متمركز بوده‌اند بطوري كه اين مطالعات به سوي شكل‌گيري نظريه خود سوق داده شده است. نظريه‌اي كه براساس آن خود، مطالعات را دروني‌ مي‌كند، رفتار را برمي‌انگيزاند و تصميم‌هاي مؤثر فردي را مي‌سازد (پورحسين، رضا، 1383).

نظريه‌هاي اوليه مربوط به خود، ثبات و استحكام منطقي نظريه‌هاي علمي را ندارند و بوسيله روشهاي غيرنظام‌دار ارزيابي مي‌شوند. اما تحول اين نظريه‌ها در خلال قرن بيستم گذار از بررسي خود شخصي[1] به خود اجتماعي[2] را در پي داشته‌اند به طوري كه واژه خود با پسوندهاي فراواني كه عمدتاً بار اجتماعي دارند به كار گرفته شده است. پسوندهاي متنوع خود نظير خود پنداشت، حرمت خود، خودآگاهي، خودارزشيابي، … نشانه گستردگي مباحث مربوط به خود در روان‌شناسي و نيز بنيادي بودن آن در شخصيت انسان محسوب مي‌شود. در هر صورت دوره اوليه اشاره به تجربيات پديدارشناختي شخصي دارند و در دوره بعد اشاره به خودي است كه نه تنها براي شخص مشخص است بلكه در رفتارهايي كه ديگران مشاهده مي‌كنند نيز متجلي مي‌شود (پورحسين، رضا، 1383).

اگر به فلسفه باز گرديم بحث درباره خود به سال 1644 در زمان دكارت باز مي‌گردد كه در كتاب اصول فلسفه از خود غيرفيزيكي ياد كرده است. او درباره خود به صورت شك بحث مي‌كند وي با بيان «از اينكه شك مي‌كنم، شك نمي‌كنم» خود را اثبات نمود. بحث‌هاي بعدي در اين ديدگاه به ميد 1934 و كولي 1902 بازمي‌گردند كه خود را يك محصول اجتماعي مي‌دانند. برحسب نظر ميد هر فرد از خلال اخذ ديدگاه ديگري شكل مي‌گيرد. بر اين اساس فرد خود را به عنوان يك موضوع در حوزه ادراك ديگري مي‌بيند و با درون‌سازي آن، خود را به عنوان موضوعي در حوزه ادراك خويشتن نيز مي‌يابد اين شناخت ريشه در ديگري دارد. اصطلاح خود در آيينه را كه كولي به كار برده است، بيانگر همين موضوع است كه از نظر وي خود، بازتابي از باز خورد ديگران درباره خويشتن است. نوشته‌هاي بعدي درباره خود را مي‌توان به روان‌شناساني چون راجرز[3] نسبت داد. به نظر راجرز خود، عنصر مركزي سازنده شخصيت انسان و موجب سازش شخصي است. خود يك محصول اجتماعي است كه در اثر تعامل فرد و محيط بوجود مي‌آيد و بتدريج پايدار مي‌شود. در نظر راجرز خود يك نياز اساسي مثبت است (پورحسين، رضا، 1383).

احترام به خود: احساس ارزشمندي

شخصيت يك انسان مجموعه اصول و ارزشهايي است كه راهنماي او در انتخاب روشهاي اخلاقي باشد. كودك در جريان رشد اوليه خود از قدرت خويش در انتخاب اعمالش آگاه مي‌شود همان طور كه احساس شخصيت و موجوديت مي‌كند به همان نحو نيازمنداست كه خويشتن را در مقام يك انسان درست و موجه ببيند يعني درستي در رفتار و روش و اعتقاد به اينكه انسان خوب و شايسته‌اي است
(مترجم: هاشمي، جمال، 1376).

كودك در اين مرحله از مسئله مرگ و زندگي، ناآگاه و فقط از موضوع غم و شادي مطلع است براي او درست عمل كردن مترادف با شايستگي براي شاد بودن و غلط عمل كردن به منزله تهديد به غصه‌دار شدن مي‌باشد.

انسان نمي‌تواند خود را از محدوده ارزشها و قضاوت درباره ارزشها آزاد ساخته و خويشتن را از آن معاف دارد اعم از اينكه ارزشهايي كه معيار قضاوت او از نفس خويش است آگاهانه يا ناآگاهانه، معقول يا نامعقول، سازگار يا متناقض و در جهت زندگي باشد با بر ضد آن. هر انسان خود را بر طبق معيارها و موازين معيني مي‌سنجد و به هر اندازه‌اي كه نتواند خود را با آن معيارها وفق دهد و در رسيدن به آن ناكام شود به همان اندازه حس ارزشمندي و احترام او نسبت به خويش جريحه‌دار مي‌شود.

انسان نياز دارد به خود احترام بگذارد زيرا براي نيل به ارزشها ناگريز از عمل است و به منظور آنكه وارد عمل شود نياز دارد كه به ثمره عمل خود ارج نهد. براي آنكه انسان خواهان ارزشهايي باشد، بايد خود را مستعد لذت بردن از آنها بداند و براي آنكه براي نيكبختي تلاش نمايد بايد خود را شايسته آن بداند (مترجم: هاشمي، جمال، 1376).

دو جنبه حرمت نفس، اعتماد به نفس و احترام به خود، مي‌توانند از نظر مفهوم از يكديگر جدا شوند ولي در روان‌شناسي انسان، اين دو جنبه غيرقابل تفكيك هستند. انسان خود را شايسته زندگي مي‌كند تا به زندگي ارزش زيستن ببخشد يعني با متعهد كردن فكر خود به منظور كشف حقيقت و با تنظيم عمل خود در اين راستا
(مترجم: هاشمي، جمال، 1376).

اگر انسان در انجام وظيفه تفكر و استدلال ناكام شود شايستگي خود در امر زيستن را كاهش مي‌دهد و نمي‌تواند احساس ارزشمندي خود را نگاه دارد. اگر انسان با فرار از حقيقت و تحريف و خيانت در داوري (درست يا نادرست) از اعتقادات اخلاقي خويش دست بكشد، پيامد آن باز هم كاهش احساس ارزشمندي خود اوست. لذا نمي‌تواند احساس شايستگي خود را حفظ نمايد. منشأ و ريشه هر دو جنبه حرمت نفس داراي ماهيت معرفت‌شناسي رواني است و طبيعت و موجبات نياز انسان به حرمت نفس ناشي از همين‌هاست (مترجم: هاشمي، جمال، 1376).

بايد به خاطر داشت كه حرمت نفس يك ارزشيابي اخلاقي است و اخلاق فقط به آنچه در اختيار انسان است راجع مي‌شود يعني به آن اموري كه فرد در آنها آزادي انتخاب دارد. تنها احساس حرمت نفس معتبر و تنها معيار ارزشمند فضيلت، همانا قوه عقلي اصيل و تحريف نشده يعني تعهد و رسالت خالص و صادقانه در استفاده تمام عيار از تمامي توان و پرهيز از گريز دانسته‌ها و يا عمل كردن عليه اين دانسته‌ها مي‌باشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376).

پذيرش (خود، ديگران، طبيعت)

بسياري از صفات شخصي را كه مي‌توان در ظاهر مشاهده كرد و در ابتدا به نظر گوناگون و ناپيوسته مي‌رسند ممكن است به عنوان مظاهر يا مشتقات نگرشي واحد و اساسي‌تر يعني نوعي فقدان نسبي گناه مفرط، شرم مفرط و نگراني شديد تلقي كرد. براي افراد سالم امكان‌پذير است كه خود و فطرتشان را بدون آزردگي يا شكوه و شكايت و حتي بدون تفكر زياد درباره موضوع بپذيرند آنها مي‌توانند فطرت بشري خودشان را با همه نقايصش و با همه تفاوت‌هايش به صورت مثالي، به شيوه رواقي و بدون اين كه واقعاً توجهي به آن داشته باشند بپذيرند (مترجم: رضواني، احمد، 1369).

ممكن است اگر بگوييم كه آنها از خود راضي هستند برداشت نادرستي را موجب شويم در عوض آنچه كه بايد بگوييم اين است كه آنها مي‌توانند كاستيها و گناهان، ضعفها و شرارتهاي فطرت آدمي را به همان گونه‌ كه ويژگيهاي طبيعت را مي‌پذيرند، بپذيرند (مترجم: رضواني، احمد، 1369).

يك فرد خودشكوفا نيز گرايش دارد كه به همان ترتيب به طبيعت بشري خود و ديگران بنگرد اين البته همان حالت انزوا و تسليم به مفهوم شرقي كلمه نيست اما انزوا و تسليم را نيز مي‌توان در آزمودنيهاي ما، به ويژه هنگام مواجه شدن با بيماري يا مرگ مشاهده كرد.

آنچه كه رابطه زندگي با خودپذيري و پذيرش ديگران دارد عبارت است از (1) فقدان حالت دفاعي، ظاهرسازي و نقش‌بازي كردن يا ژست در آنها و (2) بي‌رغبتي آنها نسبت به چنين اعمال تصنعي در ديگران، ريا، تزوير، نفاق، گستاخي، تظاهر، نقش‌بازي كردن، سعي در تأثيرگذاري در ديگران از راههاي تصنعي. آنها تقريباً فاقد همه اين صفات هستند. از آن جا كه آنها مي‌توانند حتي با معايب خودشان به راحتي زندگي كنند. سرانجام همه اينها در اواخر عمر، نه معايب بلكه صرفاً ويژگيهاي شخصي فاقد هرگونه جهتگيري خاص تلقي مي‌شوند (مترجم: رضواني، احمد، 1369).

ثبات خويشتن[4] و هماهنگي خويشتن[5]

در نظريه راجرز دو مفهوم ثبات خويشتن و هماهنگي خويشتن بيشتر از مفهوم خودشكوفايي مورد توجه محققين امور شخصصيت قرار گرفته است. ثبات خويشتن عبارت است از عدم تعارض بين ادراكات مختلف خويشتن[6]، هماهنگي خويشتن هم يعني تجانس. به عبارت ديگر ثبات خويشتن يعني فقدان تعارض بين ادراكات خويشتن و تجربه‌هاي واقعي زندگي. راجرز معتقد است كه موجود زنده رفتارهايي را اختيار مي‌كند كه با ادراك او از خويشتن خويش همگون باشند (شاملو، سعيد، 1370).

طبق نظريه راجرز هنگامي كه احساس عدم هماهنگي مي‌كنيم كه بين پندار ما از «خويشتن» خود و تجارب واقعي زندگي تعارضي پيدا شود. براي مثال اگر ما خود را شخصي بپنداريم كه هيچ‌گاه از ديگران متنفر نمي‌شود ولي در تجارب روزمره از ديگران احساس تنفر كنيم به طور طبيعي در وضع ناهماهنگي قرار مي‌گيريم و به مرور بر اثر آن دچار تنش و نابساماني مي‌شويم (شاملو، سعيد، 1370).

گرايش به پايداري دروني

هر چند هم كه يك فرد به شدت ناايمن باشد باز هم ممكن است به دلايل گوناگون چند رفتار، اعتقاد يا احساس خاصي كه ويژگي امنيت مي‌باشند در او استمرار يابد. از اين رو گرچه يك فرد ناايمن گاهي بندرت كابوسهاي مزمن، روياهاي اضطراب‌آميز و يا روياهاي نامطبوع ديگري دارد با اين وجود زندگي رويايي تعداد نسبت زيادي از همه اين قبيل افراد معمولاً نامطبوع نيست. به هر حال در اين قبيل افراد تغييرات نسبت جزئي در محيط چنين روياهاي نامطبوعي را القا مي‌كند (مترجم: رضواني، احمد، 1369).

افراد داراي عزت‌نفس پايين گرايش دارند كه متواضع و كمرو باشند. به عبارت ديگر فردي كه ناايمن است گرايش دارد كه به طور كاملتر يا پايدارتري ناايمن شود. فردي كه از عزت نفس بالايي برخوردار است گرايش دارد كه به طور پايدارتري در سطح بالايي از عزت‌نفس قرار گيرد (مترجم: رضواني، احمد، 1369).

وجود خود پنداشت

يك شخص مجموعه ادراكهاي مربوط به خود و صفات و رفتار خويش و نيز نگاه ديگران را در يك تصوير كم و بيش منسجم و مستحكم و بيش و كم عيني متشكل مي‌كند كه  اين كليت را مي‌توان درك از خود و يا خود پنداشت ناميد. خودپنداشت همان خود ادراك شده است كه نقطه نظر عيني فرد را از مهارتها، خصوصيات و تواناييهاي خويش بيان و توصيف مي‌كند. شيولسون[7] و همكاران 1976 خودپنداشت را به عنوان ادراك يا فهم هر شخص از خود تعريف كرده‌اند. پوركي 1988، خودپنداشت يا درك از خود را به عنوان مجموعه پيچيده، سازمان يافته و پويا از باورهاي ياد گرفته شده. بازخوردها و نظراتي كه هر شخص درباره هستي خويش دارد تعريف كرده است. همچنين الحسن[8] 2000، آن را به عنوان يك محصول تربيتي در درون فرد مي‌داند كه به منزله يك متغير ميانجي، متغيرهاي ديگري چون پيشرفت و موفقيت به ويژه موفقيت تحصيلي را توصيف مي‌كند. مازكوز و ورف[9] 1987 خودپنداشت را پاسخ فرد به جمله «من كه هستم» مي‌دانند كه توصيف كننده خلقيات، تواناييها، نگرش‌ها و احساسات فرد است
(پورحسين، رضا، 1383).

در اين توصيفها نكته قابل ملاحظه اين است كه روان‌شناسان در تبيين خود به سازمان و وجوه مختلف خودپنداشت توجه جدي مبذول داشته‌اند. آنان معقتدند كه سازماندهي و يا توصيف يك فرد از خويش در يك بخش خاص و بنيادين بوجود مي‌آيد كه يك سازمان شناختي اوليه و به عبارتي يك روان‌بنه خود[10] محسوب مي‌شود. روان‌بنه خود تعميم‌هاي شناختي درباره خود به شمار مي‌روند كه از تجربيات قبلي بوجود آمده‌اند و فرد آنها را با تجربيات شخصي واجتماعي مرتبط مي‌سازد و در يك كليت البته ناهشيارانه سازمان مي‌دهد. روان‌بنه خود يك شالكه اصلي از خودپنداشت است كه به عنوان يك كليت شخصيتي، اطلاعات و تجربيات بعدي در درون آن درون‌سازي مي‌شوند و خودپنداشت پيچيده‌تري را تشكيل مي‌دهند. نتايج مطالعات نشان داده‌اند كه روان‌بنه خود، فرآيند درون‌سازي اطلاعات را در يك كليت و سازمان پيچيده آسان مي‌سازد (پورحسين، رضا، 1383).

ماركوز معتقد است كميت و تنوع محرك‌هاي اجتماعي بيش از آن است كه فرد سازماندهي مي‌كند افراد بعضي محركها، نه همه محركها را مورد توجه قرار مي‌دهند، ياد مي‌گيرند، به ياد مي‌آورند و انتخاب مي‌كنند. به عبارت ديگر هر تجربه‌اي در روان بنه درون‌سازي نمي‌شود بلكه اين روند به شخصيت و ساخت شناختي فرد بستگي دارد. اين ساختها براي كدگذاري و به يادآوري اطلاعات، چارچوب يا قالب[11] خوانده مي‌شوند اين مفهوم را آبكلوسون[12] 1975 نقل از ماركوز 1999 به عنوان دستورالعمل ناميده است. روان‌بنه خود، پايه‌اي است كه بر مبناي آن ساختمانهاي مربوط به خود بنا مي‌شوند. روان‌بنه خود، تعين مي‌كند كه اطلاعات چگونه سازماندهي شده و چگونه در كليت شخصيت، دروني مي‌شود. بر اين اساس درون‌سازي اطلاعات در روان‌بنه مقدماتي، فعال شده و بتدريج در اثر تعامل با محيط و برون‌سازي، ساختمانهاي متحول‌تري پديد مي‌آيد روان‌بنه اوليه بتدريج به ساختمانهاي متحول‌تر و پيچيده‌تري تبديل مي‌شود و انواع خودپنداشت اختصاصي‌تر را بوجود مي‌آورد (پورحسين، رضا، 1383).

روان‌بنه، خود،‌ عنصري ذهني است كه موجب دريافت از خويش در ابعاد مختلف مادي، فعال، اجتماعي و رواني مي‌گردد و به طور قابل ملاحظه‌اي اطلاعات اجتماعي ما را تحت تأثير قرار مي‌دهد. بنابراين براساس نظرات قبلي و نظرات مؤلفان چون كيلستروم و كانتور روان‌بنه، نوع پنداشت را مي‌سازد و بازخوردها و نگرش‌هاي ما را درباره خود سازمان مي‌دهد (پورحسين، رضا، 1383).

نكته ديگر آن است كه روان‌بنه خود، موجب مي‌شود كه اطلاعات همگن با آن به سرعت پردازش و يادآوري شوند. اگر از ما سئوال شود كه چند ويژگي را با شنيدن يك داستان كوتاه يادآوري كنيم طبعاً ويژگي‌هاي خود را بهتر به ياد مي‌آوريم. وقتي درباره چيزي كه به ما مربوط مي‌شود فكر مي‌كنيم آنها را بهتر يادآوري مي‌كنيم. اين توانايي، تأثير ساخت «خود» را در بازشناسي و يادآوري پديده‌ها و وقايع نشان مي‌دهد (پورحسين، رضا، 1383).

اكثر روان‌شناسان در تبيين هسته اوليه «خود» در به كارگيري تعبير روان‌بنه اتفاق‌نظر دارند. وقتي روان‌بنه با موقعيت‌ها و عوامل مختلف روبرو مي‌شوند بتدريج جنبه‌هاي ديگري از خودپنداشت بوجود مي‌آيد. براي نمونه ماركوز و نوريس 1986 عنوان مي‌كنند كه در خودپنداشت، عوامل بر روان‌بنه هر فرد داراي خودهاي ممكن و احتمالي است. اين خودها جنبه‌هايي از خود را مطرح مي‌كنند كه ما آن را خود مطلوب مي‌كنيم. مؤلفان نشان داده‌اند كه مجموعه روان‌بنه و خودهاي ممكن حرمت خود را تشكيل مي‌دهند كه به عنوان نوعي قضاوت و ارزشيابي درباره خويش قلمداد مي‌شود (پورحسين، رضا، 1383).

در نظر مؤلفان ديگر خودپنداشت بوسيله فرد تعريف مي‌شود. با ميستر 1999 معتقد است كه خودپنداشت نوجوانان سفيد وسياه بر يك پايه شكل مي‌گيرد كه ناشي از «خودكلي» است اما نقش‌هاي اجتماعي كه براي افراد سياه و سفيد در نظر گرفته مي‌شود خودكلي را اختصاصي‌تر كرده و ممكن است موجب تفكيك و تفاوت خودپنداشت نوجوانان سفيد و سياه شوند. به عبارت ديگر خودپنداشت در اثر اعمال نقش‌هاي متفاوت اختصاصي‌تر مي‌شود نقش‌هايي كه ناشي از فرهنگ و عوامل اجتماعي است. همچنين برخي از مؤلفان ديگر براي خودپنداشت دو مشخصه اصلي تعيين كرده‌اند كه يكي توصيف كننده است مانند تصور كلي بدني و ديگري ارزيابي كننده همچون حركت خود[13] كه موفقيت و غلبه بر شكست را تداعي كند (پورحسين، رضا، 1383).

وجوه ديگري از «خود» توسط مؤلفان متعدد مطرح شده است يكي از اين عناوين خودآگاهي است. اين عنوان بارها توسط دورال[14] و ويكلند[15] 1972 در روان‌شناسي اجتماعي مطرح شده است. وقتي انسانها خودشان را با متوسط اشخاص و يا با كساني كه واجد توان كافي هستند مقايسه مي‌كنند معمولاً احساس خوبي پيدا مي‌كنند و خود را در اين ارتباط توانا، جذاب و دوست‌داشتني مي‌دانند و يا برعكس. اين توصيف كه تداعي كننده تواناييهاي فرد است و فرد نسبت به آن هوشيار است، خودآگاهي[16] ناميده مي‌شود. البته ممكن است آدمي از بعضي جنبه‌هاي خودآگاهي دچار نابهنجاري شود؛ مانند وقتي كه وي نسبت به بعضي رويدادهاي تنش‌آور هشيار مي‌شود؛ رويدادهايي كه در صورت تداوم مي‌توانند موجب تنيدگي گردند. خودآگاهي مي‌تواند درون‌نگري و توصيف نسبت به خود را گسترش دهد كه تأثيرات آن در حوزه رفتاري كاملاً مشهود خواهد بود (پورحسين، رضا، 1383).

مشخصه ديگر خود پنداشت حرمت خود يا عزت‌نفس است. حرمت خود،‌ ارزيابي فرد از خويشتن است اين ارزيابي به صورت مورد قبول بودن و مورد قبول نبودن خود احساس مي‌شود يعني فرد خود را بدون ارزيابي مثبت و منفي صرفاً توصيف مي‌كند؛ به خود پنداشت خود اشاره دارد مثل انيكه فردي بگويد «من آدم حساسي هستم» اما اگر احساس بودن خود را به صورت مثبت يا منفي ابراز كند حرمت نفس خود را بروز داده است مانند اينكه همان فرد بگويد «من متأسفانه آدم حساسي هستم». حرمت «خود» يك قضاوت شخصي از ارزشمندي يا ناارزشمندي خود است كه به صورت عامل و ذهني در انسان وجود دارد. باتل[17] 1992 آن را در يك ساختار درباره ارزش خود و فاعل اصلي خود پنداشت و يك احساس مثبت و منفي كلي درباره خويش مي‌داند. مكا[18]، اسماسر[19] و اسكان سلو[20] 1989 حرمت خود را بازخورد مثبت نسبت به خود به عنوان يك فرد مستعد و قدرتمند مهار زندگي مي‌دانند. رضايت از خود[21]- خود- نظم‌جويي[22] و تجسم خود[23] از تعابير ديگري است كه توسط روان‌شناسان متعدد بيان شده است كه ناظر به وجوه مختلف خود پنداشت هستند (پورحسين، رضا، 1383).

آيا انسان داراي دو نفس است
گفتيم كه در اسلام از يك طرف توصيه شده به جهاد و مبارزه با نفس بلكه به ميراندن نفس، موتوا قبل ان تموتوا پيش از آنكه بميريد نفس اماره را بميرانيد و از طرف ديگر توصيه‌هايي است سراسر كرامت نفس، عزت‌نفس، نفاست نفس، حريت نفس و غيره. آيا انسان داراي دو نفس يا داراي دو خود است؟ داراي دو خويشتن است؟ دو خود دارد كه يك خود را وظيفه‌ دارد بميراند و خود ديگر را وظيفه دارد محترم و مكرم بشمارد و عزيز بدارد؟ اگر اينطور باشد پس بايد آنچه را كه روانشاسي مي‌گويد «تعدد شخصيت» به معني واقعي آن بپذيريم يعني قبول كنيم كه هركس در واقع دو «خود»، دو «من» است، دو «شخص» است. قطعاً مقصود اين نيست در واقع، در يك كالبد دو من مجزا وجود ندارد، دو شخص وجود ندارد (مطهري، مرتضي، 1370).
يك فرض اين است كه در انسان دو شخص وجود دارد، در من وجود دارد، دو خويشتن در مقابل يكديگر وجود دارد از اين رو يكي را بايد ضعيف كرد و مي‌راند، ديگري را بايد محترم شمرد، اين جور نيست. فرض ديگر اين است كه انسان داراي دو «خود» است اما نه به اين معني كه دو خود اصيل، دو «من» در كنار يكديگرند بلكه يك خود واقعي و يك خودپنداري كه آن ناخود است ولي انسان ناخود را خود خيال مي‌كند. مگر مي‌شود چنين چيزي؟ مي‌گويند بله مي‌شود، آنجا كه گفته‌اند با «خود» بايد مبارزه كرد، آن خود، خود خيالي و پنداري است، آن چيزي كه خيال مي‌كني تو آن هستي ولي تو آن نيستي. يك خود واقعي و اصيل كه خود حقيقي اوست. خودپنداري را بايد ميراند تا خود حقيقي و اصيل در انسان از پشت پرده‌ها ظاهر بشود. آيا اين جور است؟ خير. همين را به تعبير ديگري هم مي‌توانيم بگوييم: يك خود اصلي است و خود ديگر، خود فرعي و طفيلي (مطهري، مرتضي، 1370).
تجزيه و تحليل نفس
در قرآن و در متون اسلامي ما به منطقي برمي‌خوريم كه اگر وارد نباشيم خيال مي‌كنيم تناقضي در كار است مثلاً در قرآن وقتي سخن از نفس انسان يعني خود انسان به ميان مي‌آيد، گاهي به اين صورت به ميان مي‌آيد: با هواهاي نفس بايد مبارزه كرد، با نفس بايد مجاهده كرد،‌ نفس اماره با سوء است. اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهيُ النَّفْسَ عَنِ الْهوي فَاِنَّ‌الْجَنَّهَ هِيَ الْمَاْوي . هركس از مقام پروردگارش بيم داشته باشد و جلوي نفس را از هوي‌پرستي بگيرد ماوي و جايگاه او بهشت است. فَاَمّا مَنْ طَفي وَ آثَرَالحَيوهَ الدُّنْيا فَاِنَّ الْجَحيمْ هِيَ الْمَاْوي . افرايت من اتخذ الهه هواه. آيا ديدي آن كسي را كه هواي نفس خودش را معبود خويش قرار داده است. همچنين از زبان يوسف صديق نقل مي‌كند كه به شكل بدبينانه‌اي به نفس خودش مي‌نگرد مي‌گويد: وَ ما اَبَرِّءُ نَفْسي اِنّ‌الْنَفْسَ لَاَمّارَهٌ بِالسُّوءِ در ارتباط با حادثه‌اي كه مورد تهمت قرار گرفته است، با اينكه صددرصد، به اصطلاح برائت، ذمه دارد و هيچ‌گونه گناه و تقصيري ندارد در عين حال مي‌گويد من نمي‌خواهم خودم را تنزيه كنم و بگويم كه من بالذات چنين نيستم و ما ابرءنفسي، من نمي‌خواهم خودم را تبرئه كنم چون مي‌دانم كه نفس، انسان را به بدي فرمان مي‌دهد پس ]طبق اين آيات[ آن چيزي كه در قرآن به نام «نفس» و «خود» از او اسم برده شده، چيزي است كه انسان بايد با چشم بدبيني و به چشم يك دشمن به او نگاه كند، نگذارد به او مسلط بشود و او را هميشه مطيع و زبون نگه دارد (مطهري، مرتضي، 1370).
در مقابل ما به آيات ديگري برمي‌خوريم كه از نفس- كه به معنايش خود است- تجليل مي‌شود: وَ لاتَكًونوا كَالَذّينّ نَسُو اللهَ فَاَنْساهُم اَنْفُسَهُمْ از آن گروه مباشيد كه خداي خود را فراموش كردند خدا هم خودشان را، نفسشان را از آنها فراموشاند. خوب اگر اين نفس همان نفس چه بهتر كه هميشه در فراموشي باشد. قُلْ اِنَّ الْخاسِرينَ الذَّينَ خَسِروا اَنْفُسَهُمْ بگو باختگان زياد كردگان، آنها نيستند كه ثروتي را باخته و از دست داده باشند- يعني آن يك باختن كوچك است- باختن بزرگ اين است كه انسان، نفس خود را ببازد. ثروت سرمايه مهمي نيست بزرگترين سرمايه‌هاي عالم براي يك انسان نفس خود انسان است اگر كسي خود را باخت ديگر هرچه داشته باشد گويي هيچ ندارد؛ كه به اين تعبير باز هم مادر قرآن داريم ]بنابراين در قرآن از يك طرف[ تعبيراتي از قبيل فراموش كردن خود، باختن خود، فروختن خود، به شكل فوق‌العاده شديدي نكوهش شده كه انسان نبايد خودش را فراموش كند، نبايد خودش را ببازد، نبايد خودش را بفروشد و از طرف ديگر انسان بايد با هواي خويش مبارزه كند كه اين «خود» فرمان به بدي مي‌دهد. از جمله قرآن مي‌گويد: آيا ديدي آن كسي را كه خواسته‌هاي خود را معبود خويش قرار داد
(مطهري، مرتضي، 1370).

[1] - Personal self

[2] - Social Self

[3] - Rodgers.C.

[4] - Self- Consistency

[5] - Self- Congraence

[6] -Self- Perceptions

[7] - Shavelson, R.J, et all.

[8] - EL- Hassan, K.

[9] - Wurf, E.

[10] - Self- Scheme

[11] - Frame

[12] - Abcloson, S.

[13] - Self, Esteem

[14] - Dural, S.

[15] - Wicklund, R. A.

[16] - Self- Aarence

[17] - Battle. J.

[18] - Mecca, A. M.

[19] - Smelser, N. J.

[20] - Vascancello, S.J.

[21] - Self- Efficacy

[22] - Self- Regulation

[23] - Self- Presentation

ليست پايان نامه هاي مديريت دانش

۱۲۶ بازديد

 

پايان نامه رابطۀ مديريت دانش و نوآوري سازماني در گمرك جمهوري اسلامي ايران

پايان نامه تاثير جو اخلاقي سازماني بر نتايج حاصل از اقدامات مديريت دانش در دانشگاه هاي گيلان    

پايان نامه ارشد - موضوع : تاثير پياده سازي نظام چهار مرحله اي مديريت دانش بر كارآيي كاركنان شعب بانك ملي

پايان نامه بررسي نقش دفتر مديريت پروژه (PMO) در ايجاد بسترهاي مناسب جهت پياده‌سازي مديريت دانش

پايان نامه بررسي تاثير نقش مديريت دانش بر اثر بخشي واحدهاي توليدي – صادراتي صنايع لبني استان مازندران

پايان نامه  ارائه مدلي براي انتخاب استراتژي مديريت دانش

پايان نامه رتبه بندي استراتژي مديريت دانش با بهره گرفتن از رويكرد تلفيقي ANP و DEMATEL

 

پايان نامه تاثير جو اخلاقي سازماني بر نتايج حاصل از اقدامات مديريت دانش در دانشگاه هاي گيلان    

دانلود پايان نامه كارشناسي ارشد:بررسي تاثير ارتباطات سازماني بر مديريت دانش در شركت مخابرات 

پايان نامه ارشد با موضوع: رابطه آموزش و اثربخشي سازماني در شركت هاي توليدي شهرك صنعتي رشت با توجه به نقش تعديل گر فرايند مديريت دانش

پايان نامه ارشد : نقش رهبري دانش مدار بر مديريت دانش در كتابخانه هاي عمومي

دانلود پايان نامه:ارزيابي جايگاه استراتژيك مديريت دانش در دانشگاه پيام نور و آزاد لارستان

دانلود مقاله رايگان بازرگاني با موضوع : مديريت دانش

پايان نامه تاثير مديريت دانش بر عملكرد سازمان­هاي خصوصي( مطالعه موردي بانك انصار شعب غرب تهران)

 

دانلود آهنگ بي كلام

۱۲۴ بازديد

شايد برايتان جالب باشد كه بدانيد اصلا دانلود آهنگ بي كلام به چه دردي مي‌خورد؟ يا شايد بگوييد به آهنگي كه در آن خواننده نقشي ندارد و فقط براي مكان‌هايي مثل باشگاه يا انرژي درماني استفاده مي‌شود آهنگ بي كلام مي‌گويند. بله اين دو مورد چند نمونه از استفاده‌هايي است كه از آهنگ بي كلام مي‌شود.

 

در ادامه به بررسي عناوين زير خواهيم پرداخت.

  • بايد بدانيد
  • نكته قابل توجه
  • آهنگ بي كلام شاد
  • آهنگ بي كلام خارجي
  • كسب درآمد از آهنگ بي كلام
  • آهنگ بي كلام خواننده هاي ايراني

 

دانلود آهنگ بي كلام

 

دانلود آهنگ بي كلام خواننده هاي ايراني

دانلود آهنگ بي كلام خواننده هاي ايراني مي‌تواند براي اكثريت افراد جذابيت مختص به خود را داشته باشد. به واسطه دانلود آهنگ بي كلام پاپ ايراني مي‌توانيد علاوه بر گوش دادن به آن استفاده هاي ديگري از آن نماييد. موضوع اول اين است كه به واسطه اينگونه از آهنگ‌ها مي‌توانيد به صورت تمريني يا حتي زمزمه اي روي اهنگ مورد علاقه تان بخوانيد و از آهنگ بي كلام خواننده مورد علاقه تان لذت ببريد. و حتي در مهماني‌هاي خانوادگي يا دوستانه به صورت سوپرايز روي آن اجرا كنيد. و دوستانتان را شگفت زده نماييد. و جالب تر از آن چون آهنگ‌هاي بي كلام به صورت كاملا حرفه اي توسط آهنگسازان حرفه اي ساخته شده اند. حتي به صورت كاملا حرفه اي مي‌توانيد روي آن ضبط كنيد . و يا به صورت يك هديه فوق العاده تقديم بهترين فرد زندگيتان كنيد.

 

نكته قابل توجه

جالب است بدانيد كه اينگونه آهنگ‌ها به چند دسته اصلي تقسيم مي‌شوند. كه در ادامه به دو مورد از آنها اشاره خواهيم كرد.

  • دانلود آهنگ بي كلام شاد
  • دانلود آهنگ بي كلام خارجي

 

دانلود آهنگ بي كلام شاد

در دسته بندي دانلود آهنگ بي كلام شاد آهنگ‌هاي خاطره انگيزي وجود دارد كه براي مثال مي‌شود به آهنگ‌هاي خواننده محبوب كشورمان مهدي يراحي يا بهنام باني و سيروان اشاره كرد. كه خاطرات زيبايي را براي ايرانيان رقم زده اند. و شما مي‌توانيد توانايي خود را در خواندن آهنگ‌هاي اين خوانندگان بسنجيد.

 

دانلود آهنگ بي كلام خارجي

در دسته بندي آهنگ بي كلام خارجي هم مواردي وجود دارد كه بسيار خاطر انگيز است كه همانند آهنگ بي كلام شاد نيز مي‌توانيد از آنها به بهترين شكل استفاده نماييد.

بايد بدانيد

نكته مهم اينجاست.

پروژه آهنگسازي شده در نرم افزارهاي آهنگسازي براي افرادي كه به صورت تخصصي تر وارد اين حوزه شده اند هم در وبسايت بيتستان نيز يافت مي‌شود. و به سادگي مي‌توانيد به آن دسترسي داشته باشيد. جالب اينجاست كه پيش‌نمايش تصويري از نحوه ساخت آهنگ مورد علاقه شما نيز موجود است. و شما مي‌توانيد پروژه آهنگسازي شده را به دلخواه ويرايش نماييد. يا از نكات آموزشي آنها بهره ببريد.

 

كسب درآمد از آهنگ بي كلام

موضوع بعدي كسب درآمد از آهنگ بي كلام است. اگر به صورت حرفه اي آهنگسازي مي‌كنيد آدم خوش شانسي هستيد.

و اگر مي‌خواهيد درآمدي انفعالي را در موسيقي تجربه كنيد مي‌توانيد با عضويت در وبسايت بيتستان آهنگ‌هاي معروف بي كلام ايراني را بسازيد و با توجه به مخاطبان زياد اين سايت به منبعي بزرگ از مشتريان به صورت مادام العمر دسترسي داشته باشيد.

پيامدهاي اشتياق شغلي در جامعه

۱۲۴ بازديد

اگرچه پژوهش هاي اندكي در رابطه با عوامل پيش بين اشتياق شغلي كاركنان وجود دارد، مشخص كردن چند پيشايند بالقوه از مدل كان (1990) و ماسلاخ و همكاران (2001) ممكن است. گرچه ممكن است پيشايندها براي اشتياق شغلي و سازماني متفاوت باشند، فرض هاي مساوي براي هر دو نوع اشتياق ارائه شده است.

اشتياق كاركنان، پيامدهاي مثبتي براي سازمان دارد. يك توافق عام وجود دارد كه بين اشتياق كاركن و نتايج تجارت رابطه است ( هارتر و همكاران، 2002). به هر حال اشتياق يك سازه در سطح فردي است و اگر منجر به نتايج تجاري گردد، در ايتدا بايد بر بازده هاي سطح فردي اثر بگذارد. در اين راستا مي توان انتظار داشت اشتياق كاركنان با نگرش ها، نيات و رفتارهاي كاركنان مرتبط مي باشد. كان (1992) بيان كرد كه اشتياق هم منجر به بازده هاي فردي مي شود ( يعني كيفيت كار افراد و تجربيات انجام آن كار براي همان افراد) و هم بازده هاي سازماني (يعني رشد و بهره وري سازماني). دلايل چندي وجود دارد كه انتظار داشته باشيم، اشتياق به بازده هاي كاري مرتبط باشند. تجربه اشتياق به عنوان تجربه و حالت ذهني مثبت و    ارضاگر كاري توصيف شده است (سونينتاگ، 2003). اين تجارب مثبت احتمالاً منجر به بازده هاي كاري مثبت مي شوند. همانطور كه توسط شائوفيلي و باكر (2004) مطرح شده است كه كاركنان داراي اشتياق بالا وابستگي بيشتري به سازمان داشته و تمايل كمتري به ترك آن دارند.

بر طبق نظريه مبادله اجتماعي، وقتي كه هم فرد و هم سازمان، به قوانين مبادله اي متعهد مي مانند، در نتيجه يك رابطه وفادارانه و قابل اعتماد و تعهد متقابل برقرار خواهد بود ( كروپانزانو و ميچل، 2005). به عبارتي افرادي كه به درگير كردن خودشان ادامه مي دهند به علت تداوم مبادلات مطلوب متقابل چنين رفتار مي كنند و در نتيجه، افراد داراي اشتياق بالاتر بيشتر احتمال دارد كه با كارفرمايانشان روابط باكيفيت تر و با اطمينان تري داشته باشند و بنابراين بيشتر احتمال خواهد داشت كه نگرش ها و نيات مثبتي نسبت به سازمان را گزارش دهند.

به علاوه چند پژوهش تجربي رابطه بين اشتياق و بازده هاي كاري را گزارش كرده اند. براي مثال يافت شده است كه اشتياق با تعهد سازماني رابطه مثبت و با قصد ترك رابطه منفي دارد و با عملكرد شغلي و رفتار برون نقش مرتبط است (شائوفيلي و باكر، 2004).

شائوفيلي و باكر (2004) دريافتند كه اشتياق با قصد ترك شغل رابطه منفي داشته و ميانجي گر رابطه بين منابع شغلي و قصد ترك شغل است. بنابراين پيش بيني شده است كه اشتياق شغلي و سازماني به بازده هاي كاري مرتبط باشند. اشتياق شغلي با خشنودي شغلي، تعهد سازماني و رفتار مدني سازماني رابطه مثبت و با قصد ترك رابطه منفي دارد.

پژوهش هاي پيشين دريافتند كه اشتياق شغلي از طريق منابع متعدد مانند جو اجتماعي و خلاقانه،       تنوع مهارت، حمايت از جانب سرپرست و خودمختاري پرورش مي يابد ( باكر و دمروتي، 2007؛ باكر و شائوفيلي، 2006). منابع شخصي مانند خودكارآمدي، عزت نفس سازماني و خوش بيني نيز به عنوان پيشايندهاي اشتياق شغلي در نظر گرفته شده اند (باكر، دمروتي و شائوفيلي، 2007). بعلاوه اشتياق كاري اثرات مهم خود را بر نگرش هاي كاري و بازده هاي رفتاري مانند خشنودي شغلي، سازگاري شغلي،     قصد ترك شغل و عملكرد، از طريق اثر ميانجي گري آن بين پيشايندهاي مذكور و بازده ها نشان داده است.

[1]. Kahn

[2]. Harter

[3]. Sonnentag

[4]. Crapanzano & Mitchell

ديدگاه مكتب اسلام در رابطه با بازي

۱۰۶ بازديد

در مكتب آسماني اسلام نيز به بازي به عنوان عامل رشد و پيشرفت انسان توجه شده است. بازي در قرآن چندين بار آمده است و مفسرين قرآني در تعبير و تفسير نظرات مختلفي آورده اند از جمله راغب اصفهاني مي گويد در صورتي كه مي گوييم فلاني بازي كرد كه از فعل خود مقصود صحيحي در نظر نداشته باشد. اين تعريف چندان مقبول نيفتاده است. علامه طباطبايي مي فرمايد بازي كار يا كارهايي است كه هدف خيالي دارد و از نظم و نسقي خيالي برخوردار است مانند بازي هاي كودكان و زندگي اين دنيا به اين جهت بازي است(آيات 32 انعام، 64 عنكبوت و 36 محمد«ص» كه همچون بازي كودكان سريع البطلان است زيرا كودكان با شور و ولع ساعتي براي بازي اجتماع مي كنند و به سرعت متفرق مي­شوند. در نهج البلاغه نيز جدي نبودن به عنوان معيار بازي آمده است(بهشتي، 1366).

پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد(ص) مي فرمايد: كودك در هفت سال اول آقاست و هفت سال دوم فرمانبر و هفت سال سوم وزير و مشاور پدر و ماد به حساب مي آيد(وسائل الشيعه،ج 15،ص 124). يكي از موارد قابل توجه و مربوط به موضوع اين است كه در هفت سال اول زندگي نيازهاي كودك را در نظر داشته باشيم و يكي از نيازهاي اساسي كودك بازي كردن است كه در رشد جسمي، عاطفي، اجتماعي و ... كودكان تاثير زيادي دارد(بهشتي، 1366).

روايت ديگري از امام صادق(ع) ،مده است كه فرزند خود را تا هفت سالگي رها كن تا بازي كند و هفت سال دوم به تاديب او بپرداز و در هفت سال بعد هم تحت مراقبتش بدار. با توجه به اين روايت نيز به اهميت آزادي در بازي كودك مي توان پي برد. به طور كلي اسلام نيز، مانند ساير نظرياتي كه قبلا مطرح گرديد به بازي به عنوان وسيله مي نگرد نه هدف و آن را وسيله ي ارضاي خواسته هاي كودك و فعليت يافتن تمايلات كودك معرفي مي كند. اضافه مي شود كه لغت بازي (لعب) در15، آيه­ي قرآن و اغلب با لغات خوض به معني فرو رفتن و لهو به معني بيهودگي آمده است. درهمه ي اين آيات بازي به عنوان پديده اي كه به از خود بيگانگي آدمي و غرق شدن در امور مادي مي انجامد،معرفي شده است در آيه­ي 32 از سوره­ي انعام آمده است: سوما الحياه الدنيا الا لعب و لهو وللدار الاخره خير. زندگي دنيا جز بازي و سرگرمي نيست و خانه ي آخرت بهتر است(بهشتي 1366، احدي و بني جمالي 1382،منطقي،1377).

عواملي كه مانع از توانمندسازي مي شوند

۱۳۴ بازديد

- نيروهاي بازدارنده زيادي وجود دارد كه در جهت بازداشت يا كاهش تأثير عملكرد نيروهاي سوق دهنده در فرايند توانمندسازي عمل مي كنند مهم ترين اين عوامل عبارتند از:

  1. ويژگي هاي شخصيتي مديران

پيتربلاك[1] در كتاب خود يادآور شده است انجام توانمندسازي بسيار دشوار است بسياري از مديران و

كاركنان از پذيرش توانمندسازي ناخرسندند، اما ناخرسندي آنها از پيشنهاد توانمند سازي بيشتر است. يك دليل براي اين موضوع ، نگرش هاي شخصيتي مديران است كه در اين زمينه مطالعات متعددي در خصوص دلايل عدم تمايل مديران به توانمند ساختن كاركنان خود انجام گرفته است ( وتن و كمرون[2] ، 1998) .دلايل مطالعات مزبور مي توانند در سه مقوله كلي سازمان يابند:

الف ) نگرش مديران در مورد كاركنان: مديراني كه از توانمند ساختن كاركنان مربوطه خودداري مي‌كنند، اغلب بر اين باورند كه زيردستان آنان براي انجام كار مورد نظر از تبحر كافي برخوردار نيستند و علاقمند به پذيرش مسئوليت بيشتري نمي باشند . براي آموزش به وقت بيشتري نياز دارند، يا نمي بايد درگيركارها يا مسئوليت هايي بشوند كه نوعاً مقام بالاتر انجام مي دهد. آنان احساس مي كنند كه مشكل عدم توانمندسازي مربوط به كاركنان است نه مربوط به خودشان. استدلال اين است: من علاقه مندم كه افرادم را توانمند سازم اما آنانند كه مسئوليت نمي پذيرند.

ب ) احساس تضعيف امنيت شخصي مديران: بعضي از مديران از آن بيمناكند كه توانمندسازي كاركنان، موجب تضعيف جايگاه آنان و امتيازات مربوطه گردد. آنان به تسهيم مهارت يا اسرار تجارت خود از ترس از دست دادن قدرت يا مقام خويش بي ميل هستند در برابر ابهام، گونه اي نابردباري دارند كه آنان را بدين جهت مي كشاند كه شخصاً بايد همه جزئيات را درباره طرح هايي كه به آنها واگذار شده است، بدانند. آنان ترجيح مي دهند كه خودشان روي وظايف كار كنند تا ديگران را درگير سازند،يا از برعهده گرفتن اشتباهاتي كه  هزينه هايي را به همراه دارد ، ناخرسندند . استدلال اين است : من به توانمند كردن ديگران علاقه مندم، اما هنگامي كه اين كار را مي كنم، يا كار را خراب مي كنند يا اينكه مي كوشند افتخار تمام كار را به خود اختصاص دهند.

 

ج) تبعيت مديران از سبك مديريتي خودكامه: مديراني كه كاركنان خود را توانمند نمي سازند، اغلب شديداً نيازمند آنند كه آنچه را در جريان است، در دست بگيرند و آن را هدايت و بر آن حكومت كنند.

به اعتقاد آنان بديهي است كه فقدان يك دستور كار و اهداف روشن از جانب كار فرما و سست بودن كنترل، به آشفتگي، ناكامي و شكست كاركنان منتهي خواهد شد. آنان احساس مي كنند كه مديريت مقام ارشد سازمان، امري اجتناب ناپذير است. به علاوه، آنان اغلب از سخنراني هاي هيجان انگيز، كار گروهي، نظام پيشنهادها، برنامه هاي غني سازي شغل و ديگر فعاليت هاي مربوط به برنامه ريزي و راه اندازي، نتايج نا‌اميدكننده و كوتاه مدت مي بينند. استدلال اين است: من به توانمندسازي افراد علاقه مندم اما آنان به راهنمايي هاي روشن و يك رشته خطوط راهنما نياز دارند در غير اين صورت، فقدان محدوده كاري به آشفتگي منتهي خواهد شد (وتن و كمرون ،1998).

 

  1. عوامل ساختاري

موارد زير را مي توان در زمرۀ عوامل ساختاري قلمداد نمود:

عدم وجود يك تعريف مشخص از توانمندسازي كاركنان؛

مقاومت كاركنان در برابر تغيير به علت وجود جو تحميلي برنامه ها و آماده ننمودن قبلي آنها؛

فقدان بينش و فرهنگ توانمندسازي در سازمان ها؛

وجود ساختارهاي رسمي و ديوان سالاري افراطي در سازمان ها؛

فقدان ارتباط باز و كامل در سازمان؛

فقدان نظام هاي سازماني مناسب از جمله برنامه ريزي، پاداش دهي، ترفيع، آموزش، استخدام و انتصاب در جهت پشتيباني از توانمندسازي منابع انساني در سازمان ها؛

عدم وجود مديريت ارزيابي عملكرد در سازمان ها به منظور ارزيابي و اصلاح فرايند توانمندسازي منابع انساني ( بابائي و همكاران ، 1381).

[1]- Peter Block

[2] -Whetten & Cameron

مديريت دانش چيست؟

۱۱۱ بازديد

*مديريت دانش شامل روش هاي بهبود و ابزار عملي است كه به مديريت كمك مي كند تا در هر سطح و ناحيه اي در سازمان منجر به بهبود روش هاي كاري و محصولات شود ( شفيعا و همكاران ، 1386).

*مديريت دانش فرايند خاص سازماني و سيستماتيك براي كسب، سازماندهي، نگهداري، كاربرد، پخش و خلق دوباره دانش صريح و ضمني كاركنان براي افزايش عملكرد سازمان  و ارز ش آفريني است (.شفيعا و  همكاران ،1386).

*فرايند مديريت دانش به دنبال گردآوري، شكل دادن، نگهداري و اشاعه آن دانش است. ( رجايي پور، 1387).

*مديريت دانش: عبارت است از فرايند هاي ايجاد، سازماندهي، اشاعه و حصول اطمينان از درك اطلاعات مورد نياز براي انجام يك كار (ناظم ، 1386).

*مديريت دانش: عبارت است از ايجاد، نوسازي، استفاده و اهرم قرار دادن دانش و ديگر دارائي هاي سرمايه فكري به صورت ظريف و نظامند جهت حداكثر سازي اثر بخشي و بازدهي دانش محور كاركنان و سازمان( صلواتي ، 1388).

مباني نظري در رابطه با عملكرد شغلي، هوش هيجاني و مهارت هاي ارتباطي

۱۳۱ بازديد

 عملكرد شغلي

سازمان هاي اجتماعي امروزه به سبب توسعه و گسترش فعاليت هاي اقتصادي و خدماتي ناگريز از تدارك, حفظ و اداره نيروي انساني پرتوان در مقياسي بزرگ و متنوع هستند. امروزه منابع انساني نقش مهمي در رشد و توسعه اهداف سازمان ها دارند.  با نگرشي به گذشته در مي يابيم كه منابع انساني به عنوان ضرورت در كار سازمان ها مطرح است و در حال حاضر نيز با همه پيشرفت هاي تكنولوژيك و ورود فناوري هاي متنوع در سازمان ها, هنوز منابع انساني مهم ترين بازوي رشد و ترقي سازمان ها محسوب مي شوند ( سجادي ، اميدي ، 1387 ، ص 82 ) .

اكثر محققان براين اعتقادندكه عملكرد شغلي يك سازه جند بعدي است و دو مورد مهم از اين ابعاد عبارتند از :

عملكرد زمينه اي و وظيفه اي [1] ( حجازي ، شمس ، 1384 ، ص 33) .

"عملكرد زمينه اي" به صورت رفتاري كه به اثربخشي سازمان از طريق اثر بر زمينه هاي روانشناختي، اجتماعي و سازماني كار كمك مي كنند؛ تعريف مي شود ( براتي ، عريضي ، نوري ، 1388 ، ص 12 ) .

عملكرد زمينه اي به عنوان رفتاري تعريف مي شود كه بر روي زمينه روانشناسي ، اجتماعي و سازماني كه كار انجام مي شود ( از قبيل كار به صورت تعاوني با ديگران ، پشتكار جهت رسيدن به اهداف مشكل  ، پيروي از قوانين سازمان و ... ) تاثير مي گذارد  . در واقع عملكرد زمينه اي به آن دسته از فعاليت هاي مربوط به شغلي گفته مي شود ( از قبيل كاركردن سخت ، كمك به ديگران ) كه به صورت غير رسمي در اثر بخشي سازماني تاثير دارند ولي به طور رسمي به عنوان بخشي از شغل يا وظيفه تلقي نمي شود ( حجازي ، شمس ، 1384 ، ص 33) .

نمونه هايي از عملكرد زمينه اي عبارتند از :

  • نشان دادن شوق و علاقه و پشتكار براي انجام دادن موفقيت آميز وظايف شغلي و اتمام كارها .
  • داوطلب شدن براي انجام دادن فعاليتهايي كه به طور رسمي ، جزء وظايف شغلي فرد نيست .
  • كمك كردن به كاركنان ديگر و مشاركت با آنان در انجام دادن كارها .
  • صحه گذاشتن بر هدفهاي سازماني و حمايت و دفاع كردن از اين هدفها (ساعتچي، 1389 ، ص 151 ) .

 

آن بخش از عملكرد كه معمولاً در شرح شغل رسمي وجود دارد ؛ "عملكرد وظيفه اي " نام دارد. عملكرد وظيفه اي شامل رفتارهايي مي شود كه در فعاليت هاي مربوط به تبديل و نگهداري در سازمان از قبيل توليد محصول ، مديريت زيردستان ، ارايه خدمات و فروش كالا دخالت دارند ( حجازي ، شمس ، 1384 ، ص 33) .

عوامل مؤثر بر عملكرد كاركنان عواملي هستند كه مطابق با مدل آچيو از نظر هرسي و گلداسميت بر عملكرد كاركنان مؤثرند . اين عوامل عبارت اند از توانايي (دانش و مهارت) ، وضوح(درك يا تصوير نقش)، كمك(حمايت سازماني) ، انگيزه (انگيزش يا تمايل) ، ارزيابي (آموزش و بازخورد عملكرد) ، اعتبار (اعمال معتبر و حقوق كاركنان) و محيط (تناسب محيطي) (هرسي و بلانچارد،  1375، ص 512-507) .

در مدل آچيو عوامل هفتگانه مؤثر بر عملكرد شامل موارد زير است:

توانايي : در مدل آچيو به دانش، تجربه و مهارتهاي زيردستان در انجام وظيفه خاصي گفته مي شود (هرسي و بلانچارد، 1375، ص 510).

توانايي يا آمادگي كاري، دانش و مهارت كار است(استيفن رابينز، 1377، ص 21).

اجزاي اساسي توان عبارت اند از دانش كاري مربوط به شغل(كارآموزي رسمي و غيررسمي كه اتمام كار طرح را به طور موفقيت آميز تسهيل كند)و نيز استعداد مربوط به كار(رضاييان، 1373، ص 273 ).

وضوح(درك يا تصور نقش):به درك و پذيرش شيوه كار، محل و چگونگي انجام آن، گفته مي شود.براي آنكه زيردستان دركي كامل از مشكل داشته باشند، بايد مقاصد و اهداف عمده، شيوه رسيدن به اين مقاصد و اهداف و اولويت هاي اهداف و مقاصد(چه هدفهايي، در چه زماني بيشترين اهميت را دارند)برايشان كاملاً صريح و واضح باشد (هرسي و بلانچارد، 1375، ص 510) .

حمايت سازماني : منظور حمايت يا كمكي است كه كاركنان براي انجام موفقيت آميز كار به آن نياز دارند.بعضي از عوامل كمكي عبارت اند از:بودجه كافي، تجهيزات و تسهيلاتي كه براي انجام دادن كار مناسب است، حمايت لازم از ساير واحدهاي سازماني، در دسترس قرار دادن محصول با كيفيت و سرانجام وجود ذخيره كافي نيروي انساني (هرسي و بلانچارد، 1375، ص 510) .

انگيزش و تمايل كاركنان : به انگيزه مربوط به تكليف زيردستان يا انگيزش براي كامل كردن تكليف خاص مورد تحليل به گونه اي توفيق آميز اطلاق مي شود (هرسي و بلانچارد، 1375، ص 511) .

انگيزش افراد در مورد تكميل تكاليفي بيشتر است كه داراي پاداشهاي دروني يا بيروني هستند.در صورتي كه زيردست داراي اشكال مختلف انگيزش باشد، اولين قدم بررسي استفاده از پاداش و تنبيه است(حقيقي، 1380، ص 186 ) .

ارزيابي(بازخورد گرفتن) : ارزيابي به بازخورد روزانه عملكرد و مرور كردن هاي گاه به گاه گفته مي شود.روند بازخورد مناسب به زيردست اجازه مي دهد كه پيوسته از چند و چون كار مطلع باشد(حقيقي، 1380، ص 187).

منظور از اين نوع بازخورد، ارائه غيررسمي عملكرد روزانه خود به او و همچنين بازديدهاي رسمي دوره اي است(رضاييان، 1373، ص 275 ) .

اعتبار كاركنان : اين اصطلاح به مناسب بودن و حقوقي بودن تصميم هاي مدير در مورد نيروي انساني اطلاق مي شود.تصميم هاي كاركنان بايد به دليل و مدرك همراه و بر خط مشي هاي عملكردگرا استوار باشد (حقيقي، 1380، ص 187) .

تناسب عوامل محيطي : عوامل محيطي به عوامل خارجي گفته مي شود كه حتي با وجود توانايي، وضوح، حمايت و انگيزه براي شغل، بر عملكرد تأثير مي گذارند. عوامل محيطي عبارت اند از:رقابت، آيين نامه هاي دولتي، تداركات و... (حقيقي، 1380، ص 187) .

از جمله موارد مهم ومطرح در مورد عملكرد شغلي چگونگي ارزيابي آن است مهم ترين مزاياي ارزيابي جامع عملكرد شغلي كاركنان ، عبارتند از :

  • از نتايج ارزيابي جامع عملكرد شغلي افراد مي توان در افزايش كيفيت تصميم گيري سازماني در همه زمينه ها ، يعني ، از تصميم گيري در زمينه افزايش حقوق و مزاياي كاركنان گرفته تا تصميم گيري در زمينه اخراج آنان استفاده كرد .
  • ارزيابي جامع عملكرد شغلي مي تواند موجبات افزايش كيفيت تصميم گيريهاي فردي را در زمينه هاي گوناگون ، يعني از انتخاب شغلي گرفته تا رشد و بهبود فردي براي تصدي مشاغل مهمتر در آينده فراهم آورد .
  • ارزيابي جامع عملكرد شغلي مي تواند بر نقطه نظر كاركنان در زمينه وابستگي خود به سازمان ، اثر بگذارد .
  • از نتايج حاصل از ارزيابي جامع عملكرد شغلي كاركنان مي توان به عنوان منبع و اساس منطقي و قابل دفاع براي تصميم گيري در زمينه ارتقا ، افزايش حقوق و دستمزد ، انتقال ، ترغيب براي شركت در دوره هاي آموزشي خاص و نظاير آن استفاده كرد ( ساعتچي ، 1389 ، صص 126 ، 127 ) .

شايد بتوان عوامل ذيل را برخي از مهمترين عوامل تاثير گذار بر ارزيابي عملكرد دانست :

  • حساسيتهاي شخصي افراد .
  • وجود سوءظن نسبت به ارزيابي به دليل اينكه تا كنون مستمسكي براي تسويه حسابهاي شخصي بوده است.
  • قوانين و مقررات سازماني و دخالت اتحاديه ها به منزله عوامل برون سازماني ( عباسپور ، 1391 ، ص 217 ) .

همه افراد حق دارند و علاقمند هستند كه از نتايج عملكرد روزانه خود آگاه باشند. اين مسأله در مورد كاركنان وجه ديگري هم پيدا مي‌كند و آن اينست كه كاركنان علاقه دارند از نظرات سازمان در مورد خود مطلع گردند و از سوي ديگر سازمان نيز محقق است نظرات خود را در مورد منابع انساني سازمان كه از اصلي‌ترين سرمايه‌هاي سازمان بشمار مي‌روند ابراز داشته و به اطلاع ايشان برساند ( خوشوقتي ، 1384) .

ارزشيابي عملكرد ، يكي از فعاليتهاي مهم مديريت منابع انساني است ، زيرا از دستاوردهاي آن مي توان براي تصميمها واقدامات بسياري در زمينه ارزيابي و پرورش كاركنان استفاده كرد ( ال دولان ، اس شولر ، 1388 ، ص360 ) .

ارزيابي عملكرد ، فرايند شناسايي ، مشاهد ه ، سنجش و بهبود عملكرد انساني در سازمانهاست . اين توصيف مقبولترين تعريف از ارزيابي است . هريك از مولفه هاي اين تعريف به يك جزء مهم از فرايند ارزيابي اشاره مي كند . مولفه شناسايي به فرايند تعيين اينكه روي چه حوزه هايي بايد متمركز شود ، مربوط مي شود . شناسايي نوعا در برگيرند تحليل شغل به منزله ابزاري براي تشخيص ابعاد عملكرد و ايجاد مقياسهاي رتبه بندي است . شناسايي به اين معني است كه ارزياب بايد به طريقي معين كند كه چه چيزي بايد مورد ارزيابي و بررسي قرار گيرد ( عباسپور ، 1391 ،‌ص213) .

ارزيابي عملكرد شغلي كاركنان ( چه به شيوه رسمي و چه به شيوه غير رسمي ) ، بايد به طور مداوم و در دوره هاي معيني از سال انجام گيرد

 نظريه هاي عملكرد شغلي

بالا بردن سطح عملكرد كاركنان يكي از اهداف زيربنايي هر سازمان در جهت تحقق استراتژي ها و راهبردهاي آن است. در افزايش سطح عملكرد پرسنل، عواملي همچون انگيزش (شخص، بخواهد كه كار را انجام دهد) ، توانايي(بتواند كار را انجام دهد ) و محيط (مواد و وسائل انجام كار را در اختيار داشته باشد ) دخيل اند و فقدان هريك از اين عوامل به عملكرد ايشان لطمه خواهد زد ( اسدي ، كريمي ، رضايي ، 1387) .

موري اينسورت و نيويل اسميت[2] عملكرد ر ا تابع وضوح نقش ، شايستگي، محيط ، ارزشها، تناسب ترجيحي و پاداش مي دانند. در معادله اينسورت و اسميت عوامل عملكرد معادله ماير با عنوان شايستگي (به جاي توانائي ) و تناسب ترجيحي (به جاي انگيزش ) آمده است ( خاكپور ، يمني ، پرداختچي ، 1387 ، ص 566) .

همچنين روجلبرگ ( 2007 ) ، عملكرد را فعاليت هايي تعريف كرده است كه به طور معمول بخشي از شغل و فعاليت هاي فرد است و بايد آن را انجام دهد  ( ذاكر فرد ، همكاران ، 1390 ، صص 15 ) .

برنادين ( 1995) معتقد است كه " عملكرد را بايد به عنوان نتايج كاري تعريف كرد زيرا كه نتايج قوي ترين رابطه را با اهداف راهبردي سازمان ، رضايت مشتريان و مشاركت اقتصادي برقرار مي كنند ."

كمپل[3] نيز بر اين باور است كه در عملكرد ، رفتار وجود دارد و بايد از نتايج متمايز باشد زيرا كه برخي از عوامل سيستم ها مي توانند نتايج را از بين ببرند . صاحب نظران سازمان عملكرد را به دو بعد عملكر زمينه اي و عملكرد وظيفه اي يا فني تقسيم كرده اند ( رحيم نيا ، مرتضوي ، دلارام ، 1390 ، ص 69 ) .

بورمن[4] و ماتاويدلو [5]بين عملكرد وظيفه اي و عملكرد زمينه اي تمايز قائل شدند ( براتي ، عريضي ، نوري ، 1388 ، ص 12 ) .

بورمن و ماتاويدلو (1993)معتقدند هرچند بعضي از كاركنان يك سازمان سخناني مي گويند يا اقداماتي را انجام ميدهند كه موجب افزايش اثر بخشي سازمان محل كارشان مي شود و اين رفتارها نيز در وراي فعاليت شغلي آنان قرار مي گيرد ؛ اما معمولا ارزيابي ها به اين رفتارها توجه نمي شود ( حجازي ، شمس ، 1384 ، ص 33) .

اما در رابطه با ارزيابي عملكرد برخي از محققين از جمله زركش و بيز ( 2004 ) ارزيابي عملكرد را بخشي از جنبش بزرگ و درحال تكوين مسئوليت پاسخگويي ميدانند. آنان معتقدند ارزيابي عملكرد ميتواند يكي از بهترين شيوههاي ارزيابي با رويكرد پاسخگويي باشد ( بابا جاني ، ستايش ، 1386 ، ص 46) .

كنون و فراي ( 1992 ) از انجمن ملي حسابداران بريتانياي كبير در مورد ارزيابي عملكرد به اين جمله بسنده ميكنند كه آنچه ارزيابي ميشود، بهبود خواهد يافت . كوك و همكاران (1995) معتقدند كه سيستم ارزيابي عملكرد ميتواند مشوق مديران در ابتكار و پاسخگويي باشد و در شفاف سازي انتظارات و التزامات نيز به مديران كمك نمايد. آنان براي ارزيابي عملكرد كاركردهاي متعددي را از جمله فرمولبندي بودجه،تخصيص منابع، برانگيختن كاركنان، بهبود خدمات و تقويت توان پاسخگويي برشمرده اند ( بابا جاني ، ستايش ، 1386 ، ص 47) .

مورفي[6] و كلولند [7] (1995) معتقدند كه با ارزيابي عملكرد شغلي كاركنان مي توان به شيوه هاي مختلف به سازمان ياري رسانيد ( ساعتچي ، 1389 ، صص 125 ، 126 ) .

 هوش هيجاني

دو هزار سال پيش افلاطون گفت: « تمام يادگيري ها داراي يك زيربناي هيجاني و عاطفي هستند».  بر اساس گفته ي افلاطون از آن زمان تا كنون دانشمندان، پژوهشگران و فيلسوفان زيادي در جهت اثبات يا نفي نقش احساسات در يادگيري، مطالعات زيادي انجام داده اند . متاسفانه تفكر حاكم در اين 2000 سال اين بود كه هيجانها مانع انجام كر و تصميم گيري صحيح مي شوند و تمركز حواس را مختل مي سازند . در سه دهه گزشته حجم رو به رشد تحقيقات ، خلاف اين مطلب را ثابت كرد . در سال 1950 دكتر ابراهام مازلو مقاله اي  در زمينه ارتقا نيازهاي هيجاني – جسمي ، معنوي و رواني نوشت كه بعد از دوره رنسانس ، انقلاب و تحول عظيمي در زمينه تجليل از مكتب انسان گرايي به وجود آورد . بين سالهاي 1970 تا 1980 نظريه مازلو موجب رشد و تحول علوم مربوط به توان و استعداد انسانها گرديد . اما موضوع هوش هيجاني نخستين بار توسط پيتر سالووي[8] و جان ماير[9] در سال 1990 مطرح شد ( آقايار ، شريفي درآمدي ، 1386 ، صص 71، 72 ) .

در واقعيت امر ما دو ذهن داريم، يكي كه فكر مي كند و ديگري كه احساس مي كند. اين دو راه متفاوت شناخت، در كنشي متقابل، حيات رواني ما را مي سازند. ذهن خردگرا همان مقام درك و فهم است كه به مدد آن قادر به تفكر و تعمق هستيم. ولي در كنار آن نظام ديگري نيز براي دانستن وجود دارد، نظامي تكانشي و قدرتمند و گهگاه غيرمنطقي، يعني ذهن هيجاني. تقسيم ذهن به دو بخش هيجاني و خردگرا تقريبا مانند تمايزي است كه عوام ميان «قلب» و «سر» قائلند. احساس يقين حاصل از «گواهي  قلبي» بر درست بودن چيزي، متفاوت با گواهي عقلي و تا حدودي عميق تر از آن است. نسبت كنترل عقلاني ذهن بر بخش هيجاني آن روند يكنواختي دارد; هر چه احساس شديد تر باشد، ذهن هيجاني مسلط تر و ذهن خردگرا بي اثر تر مي گردد. به نظر مي رسد كه اين ترتيب، از امتيازي سرچشمه مي گيرد كه تكامل طي اعصار متمادي به احساسات و ادراك هاي شهودي ما داده است تا راهنماي پاسخ هاي آني ما در موقعيت هاي مخاطره آميز باشند; زيرا گاها لحظه اي تامل براي فكر كردن درباره كاري كه بايد انجام شود، ممكن است به قيمت از دست دادن زندگي ما تمام شود. اين دو ذهن در اكثر موارد بسيار هماهنگ عمل مي كنند اما با اين وجود، دو ذهن  خردگرا و هيجاني نيروهاي نسبتا مستقل از هم هستند. عملكرد ذهن هيجاني بسيار سريع تر از ذهن  خردگراست. ذهن هيجاني بدون آنكه حتي لحظه اي درنگ كند تا بررسي كند كه چه مي كند، مانند فنر از جا مي جهد و دست به عمل مي زند. نقطه تمايز ذهن هيجاني از واكنش سنجيده و تحليل گرايانه اي كه مشخصه ذهن انديشمند است، سرعت عمل آن است. اعمالي كه از ذهن هيجاني سرچشمه مي گيرند با قطعيت شديد و مشخص همراهند كه حاصل روش جاري و آسان گير ذهن هيجاني در نگريستن به اطراف است كه مي تواند براي ذهن خردگرا كاملا مبهوت كننده باشد. پس از فرو نشستن گرد و غبار يا حتي در ميانه راه متوجه مي شويم كه داريم از خود مي پرسيم «راستي چرا آن كار را كردم؟» اين سوال نشانه اي از آن است كه ذهن خردگرا در حال آگاهي يافتن از آن لحظه است اما نه با سرعت ذهن هيجاني. از متداول ترين پاسخ هاي هيجاني سريع و نپخته، ازدواج هاي غلط است; چرا كه در حالات هيجاني[10]  ذهن انسان از تفكر منطقي خالي مي شود و پس از فروكش كردن هيجان ها تازه مي فهميم كه چه بلايي سر خود آورده ايم. ذهن هيجاني همانند يك شمشير دولبه است; امتياز بزرگ ذهن هيجاني در اين نكته است كه مي تواند واقعيت هيجاني رادر يك لحظه دريابد (او از دست من عصباني است، او دروغ مي گويد، او فكر خطرناكي در كله دارد)، و دريك آن به قضاوتي شهودي دست بزند كه به ما مي گويد در مقابل چه كسي بايد احتياط كنيم، به چه كسي بايد اعتماد كنيم و چه كسي درمانده است. ذهن هيجاني رادار ما براي اعلام خطر است. اگر ما (يا پيشينيان ما در طول دوران تكاملي) در برخي از اين موارد منتظر ارزيابي عقل خردگرا مي مانديم نه تنها ممكن بود اشتباه كنيم، كه حتي شايد زنده هم نمي مانديم. اما همين ذهن هيجاني ممكن  است دردسرساز شود; مشكل اينجاست كه اين برداشت ها و قضاوت هاي شهودي از آنجا كه در يك لحظه صورت مي گيرند ممكن است اشتباه يا گمراه كننده باشند. حال با اين مقدمه بهتر مي توانيم مفهوم «هوش هيجاني» را دريابيم ( شريفي ، 1386 ) .

شواهد موجود نشان مي دهند كه هوش به تنهايي نشان دهنده موفقيت ما در زندگي و محيط كار نيست و عواطف نقش كليدي در موفقيت سازماني به عهده دارند . افراد هوشمند از نظر هيجاني مي توانند اثربخشي را در تمام سطوح سازماني گسترش دهند و نقش مهمي در كيفيت و اثربخشي تعامل اجتماعي با ديگران ايفاء نمايند  (Suliman ‚ Al-Shaikh ‚ 2007 ‚P 208 ) .

چندين راه براى تعريف هوش وجود دارد . سه نظر متداول :
هوش عبارت است از توانايى يادگيرى.
هوش عبارت است از توانايى فرد در تطبيق با محيط خود.
هوش عبارت است ازتوانايىِ تفكر انتزاعى .

اين سه تعريف مغاير يكديگر نيستند. تعريف اول تأكيد بر تعليم و تربيت دارد.  تعريف دوم بر شيوه مواجهه افراد با موقعيتهاى جديد تأكيد مى‏كند، و تعريف سوم ناظر بر توانايى افراد در زمينه استدلال كلامى و رياضى است.  به اين ترتيب، اين سه توانايى با يكديگر وجوه مشتركى دارند ( صدق پور ، بامدادي ، 1377) .

هيجان‌ها بخش اعظمي از زندگي را در بر مي‌گيرند. حضور مستقيم و غيرمستقيم هيجان‌ها را مي‌توان در استدلال و عقلانيت مشاهده كرد . بي‌اعتنايي به هيجان‌ها، عدم ‌مديريت آنها و مسامحه در بيان آنها مي‌تواند هزينه‌هاي گزافي را براي انسان درپي داشته باشد. پژوهش‌هاي نوين نشان مي‌دهند كه فقدان هوش هيجاني مي‌تواند آثار مخربي را در زمينه‌هاي فردي و اجتماعي ايجاد ‌كند و برعكس، تحصيل و تقويت آن، زمينه‌ساز موفقيت‌هاي بزرگ خواهد بود. آموزش هوش هيجاني مي‌تواند بستر مناسبي براي اعتلاي فردي و اجتماعي در حوزه‌هاي مختلف و متنوع فرهنگ فراهم آورد ( ميردريكوندي ، 1390 ، ص 100 ) .

به اعتقاد برخي از صاحب‌نظران، هوش هيجاني در زندگي عادي اهميت زيادي دارد. به نظر مي‌رسد اين فرض كه برخي نمي‌توانند با هيجان‌هاي خود به خوبي كنار بيايند، روابط بين فردي مطلوبي ندارند، از سلامت رواني كمتري بهره‌مندند و موفقيت‌هاي شغلي كمتري را تجربه مي‌نمايند، فرض معقولي است. حوزه هوش عاطفي به عنوان يك موضوع مورد مطالعه، از بطن روان‌شناسي علمي ظهور پيدا كرد، از اين رو مربيان، روان‌پزشكان، متخصصان منابع انساني و سايرين به اين موضوع علاقمند شدند و بدين ترتيب، اين حوزه توسعه يافت. از زماني كه مجله‌هاي معتبر علمي مقاله‌هايي در اين زمينه به چاپ رساندند تا به امروز مجله‌ها و مقاله‌هاي پژوهشي، فعاليت‌هاي مربوط به اين حوزه را گزارش مي‌كنند  (سياروچي و همكاران ، 1384 ، ص 21) .

هيجانها نقش مهمي را در زندگي ايفا مي كنند . آنها به روياها ، خاطرات  و ادراك ما انرژي مي دهند . هيجان[11] به معني تحريك ، تهييج ، سوق دادن و وادار كردن گرفته شده است . هيجانها معمولا به احساسات و  واكنشهاي عاطفي اشاره ميكند .هيجانها حالت عاطفي هشياري يا خودآگاهي است كه در آن مفاهيمي همچون شادي ، غم و  ترس ، نفرت يا عشق نهفته است . هيجان  از حالتهاي شناختي و ارادي متمايز است ؛  به عبارتي هيجان مربوط به احساسات به ويژه جنبه هاي خوشايند و ناگوار فرايند ذهني است . به عبارت ديگر هيجانها احساساتي هستند كه به زندگي شور و نشاط مي دهند و اجازه مي دهند شاديها و غمها ي زندگي را تجربه كنيم . بدون وجود هيجانها زندگي بي روح ، سرد و پوچ مي شود . بدون هيجان هرگز نمي توانيم لذت خوردن يك ساندويچ داغ و خوشمزه ، ندامت از يك اظهار نظر خصمانه ، شعف ناشي از ديدن يك دوست قديمي ، غم از دست دادن يك عزيز ، شادي به خاطر پيروزي تيم ملي فوتبال كشورمان را احساس كنيم ( آقايار و شريفي درآمدي ، 1386 ، صص37 ، 38) .

ويژگي مشترك هيجانها  اين است كه چه خوشايند و چه ناخوشايند ، تنها در مغز باقي نمي مانند بلكه با تغييرات فيزيولوژيك و بدني همراه هستند . احساس نوعي هيجان در مقابل يك تابلوي نقاشي يا شنيدن يك شاهكار موسيقي تنها اين نيست كه خيلي ساده بگوييم (( چقدر زيباست ! )). اين ويژگي خيلي اهميت دارد زيرا اجازه مي دهد تا هيجانها از احساسات ساده تميز داده شود .همچنين اين ويژگي مبناي مجموعه تحقيقاتي است كه درباره روابط بين هيجانها و جلوه هاي بدني  انها انجام گرفته است . برخي هيجانها از بدو تولد حضور دارد اما برخي ديگر بعدا ظاهر مي شود . در هر دو مورد ، ياد مي گيريم كه هريك از هيجانهايي كه مي توانيم حس كنيم ،‌به طور همزمان در خود و ديگران تاييد كنيم . براي صحبت كردن از هيجانها و سهيم كردن اطرافيان در آنها يادميگيريم كه هيجانها را با واژه هاي خاصي تبيين كنيم ، مثل شادي ، شعف ، غم ، رنج ، گناه ، ترس و خشم ( موكيلي و دانتزر ، 1384 ، صص135 ، 136 ) .

از سوي ديگر بررسيها نشان مي دهند كه هم عوامل فطري و  هم عوامل آموختني در بروز هيجان دخالت دارند . در واقع تعيين كننده هاي تكويني اساس هيجانها را تشكيل مي دهند ، اما تجلي و شكل نمايش آنها با تجربه ، محيط اجتمافي و فرهنگ ارتباط پيدا مي كنند ( پارسا ، 1376 ، ص264 ) .

 نظريه هاي هوش هيجاني

در بين روان شناسان ، سالووي و ماير (1990) به عنوان اولين كساني كه وجود يك مهارت شناختي مهم غير از هوش را مطرح كردند ، شهرت يافته اند ( اسپكتور ، 1388 ، ص129 ) .

هم چنين دكتر دانيل گلمن[12] از نتيجه تحقيقات سالووي و ماير و سايرين در پرفروش ترين كتابش به نام هوش هيجان در سال 1995 استفاده كرد و در اين زمينه ، دو برنامه شناخت خود و رشد اجتماعي براي مدرسه ينوهاون نوشت ( آقايار و شريفي درآمدي ، 1386 ، ص73 ) .

از طرفي ثرندايك[13] استاد دانشگاه كلمبيا اولين كسي بود كه مهارت هاي هوش هيجاني را نام گذاري كرد. اصطلاحي كه او به كار برد هوش اجتماعي بود كه نشانگر مهارت افراد در كنار آمدن موثر با مردم است (برادبري و گريوز ، 1386 ، ص 17 ) .

لئونل[14] هم براي اولين بار مفهوم هوش هيجاني را به زبان آلماني در سال 1966 به كار برد . دكتر ريون بارون[15]  هم پس از 20 سال تحقيق پرسشنامه هوش هيجاني را ابداع كرد .تاكيد باون بيشتر بر قابليت هاي غير شناختي بوده و پرسشنامه او ميزان خودسنجي افراد در زمينه قابليتهاي غير شناختي را اندازه گيري مي كرد كه به نام پرسشنامه هوش هيجاني (EQI ) معروف است ( آقايار و شريفي درآمدي ، 1386 ، صص 73 ، 74) .

در مورد هيجان و هوش داروين [16] ( 1884) معتقد است كه بروز هيجان به صورتهاي مختلف به خودي خود هميشه سودمند و كارآمد نيستند بلكه جلوه هايي از رفتارهاي سازش پذير قبلي هستند . پلوچيك [17] نيز معتقد است كه هشت هيجان اصلي يا واكنشهاي بدني الگودار وجود دارند كه هركدام با فرايند زيستي همه گونه ها  مطابقت و سازگاري دارد . همچنين نظريه پردازان ديگراستدلال مي كنند كه هيجانها داراي بافت زيستي و فطري نيستند ، بلكه بارتاب و نمايش آنها معلول يادگيري است ( پارسا ، 1376 ، ص 264) .

 جان ماير [18] معتقد است كه هوش هيجاني  مجموعه‌اي از توانايي‌هاي ذهني است كه به شما كمك مي‌كند احساسات خود و ديگران را درك كنيد و در نهايت به توانايي تنظيم احساسات خويش نايل گرديد (الدر ، 1382 ، ص 55 ) .

در اين باره استيوهين[19]  نيز عقيده دارد كه هوش هيجاني عبارت است از توانايي مهار عواطف و تعادل برقرار كردن بين احساسات و منطق، به طوري كه ما را به حداكثر خوشبختي برساند ( استيو ، 1384 ، ص 11) .

همچنين تراويس برادبري وجين گريوز[20]  مي گويند هوش هيجاني همان توانايي شناخت، درك و تنظيم هيجان‌ها و استفاده از آنها در زندگي است ( برادبري و گريوز ، 1384 ،ص 148 ) .

از ديد گلمن، هوش هيجاني اين گونه تعريف شده است : " مجموعه ي مهمي كه آن را هوش هيجاني مي ناميم شامل تواناييهايي است كه فرد بتواند انگيزه ي خود را حفظ نمايد، در مقابل ناملايمات پايداري نمايد و تكانشهاي خود را كنترل كند و كاميابي را به تعويق بياندازد، حالات روحي خود را تنظيم نمايد و نگذارد پريشاني خاطر ، قدرت تفكر او را خدشه دار سازد ، با ديگران همدلي كند و اميدوار باشد ( رنجبردار ، 1389، ص 12 ) .

گلمن نيز ادعا نمود كه هوش هيجاني سازهاي مناسب براي موفقيت شغلي  و كاري و به طور كلي موفقيت در زندگي است ( گل پرور ، خاكسار ، 1389 ، ص 20) .

دانيل گلمن ضمن مهم شمردن هوش شناختي[21]  و هوش هيجاني[22] مي گويد: هوش شناختي در بهترين حالت خود تنها عامل 20 درصد از موفقيت هاي زندگي است در حاليكه 80 درصد موفقيت ها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موارد در گرو مهارت هايي است كه هوش هيجاني را تشكيل مي دهند. در حقيقت هوش هيجانى عدم موفقيت افراد با ضريب هوش بالا و همچنين موفقيت غيرمنتظره افراد داراى هوش متوسط را تعيين مى كند. به طوريكه مطالعات انجام شده در زمينه هوش هيجاني بيانگر آن است كه افرادي كه داراي هوش شناختي بالا و هوش هيجانى پاييني هستند در زندگي كاري و خصوصي خود موفق نيستند و برعكس افرادي كه هوش شناختي پايين و هوش هيجانى بالايي دارند به موفقيتهاي بسياري در زندگي كاري و خصوصي خود نائل مي گردند. بنابراين هوش هيجانى پيش بينى كننده موفقيت افراد در زندگي كاري و خصوصي است ( مصطفي زاده ، 1390 ) .

گلمن ابعاد تاثير پذير از هوش هيجاني را شامل افزايش بازدهي شهصي ، موققيت شغلي ، پرورش و افزايش خلاقيت ، افزايش عملكردهاي گروهي ، انگيرش و كاهش فشار رواني افراد ميداند ( مقدم و همكاران ، 1387 ،ص 100 ) .

به اعتقاد ديگينز[23](2004) هوش هيجاني به افراد در زمينه آگاهي بيشتر از روش هاي بين فردي، شناسايي و مديريت تأثير عواطف بر تفكر و رفتار، توسعه توانايي تشخيص تحركات اجتماعي در محيط كار و درك چگونگي مديريت روابط و بهبود آن ها كمك مي نمايد . هوش هيجاني اما به طور كلي تعريف‌هاي هوش هيجاني به‌رغم ظاهر متنوع و متفاوتشان، همگي روي يك محور اساسي تأكيد دارند و آن هم آگاهي از هيجانات، مديريت آنها و برقراري ارتباط اجتماعي مناسب است (كريمي ، ليث صفار ، حسومي ، 1390 ، ص 2 ) .

پيتر سالوي و جان ماير در سال 1990، مفهوم اساسي نظريه خود را براي اولين دفعه با عنوان «هوش هيجاني» به چاپ رساندند ( اكبر زاده ، 1383 ، ص 6 ) .

سالوي ضمن اختراع اصطلاح (سواد هيجاني)[24] به پنج حيطه اشاره كرد كه عبارتند از: خودآگاهي(شناخت حالات هيجاني خويش(، اداره كردن هيجان‌ها (مديريت هيجان‌ها به روش مناسب)، خود انگيزي، كنترل تكانش‌ها (تأخير در ارضاي خواسته‌ها و توان قرار گرفتن در يك وضعيت رواني مطلوب)، تشخيص دادن وضع هيجاني ديگران، همدلي، برقراري­ رابطه با ديگران . با وجود اظهارنظرهاي مختلف درباره هوش هيجاني، مي‌توان گفت سالوي و ماير نخستين تعريف رسمي از هوش هيجاني را در سال 1990 بدين صورت منتشر كردند : توانايي شناسايي هيجان‌هاي خود و ديگران و تمايز بين آنها و استفاده از اين اطلاعات براي هدايت تفكر و رفتار فرد (جلالي ، 1385 ، ص 5) .

در سال 1980، رون بارـ آن[25] اولين بار مخفف بهره هيجاني[26] را براي اين دسته از توانايي‌ها به كار برد و اولين آزمون را در اين مورد ساخت ( اكبر زاده ،1383 ، ص 6 ).  بار ـ آن، هوش هيجاني را عامل مهمي در شكوفايي توانايي‌هاي افراد براي كسب موفقيت در زندگي تلقي مي‌كند رون بار- آن، با طرح الگوي چندعاملي براي هوش هيحاني، آن را مجموعه‌اي از استعداد‌ها و توانايي‌هايي مي‌داند كه افراد را در جهت سازگاري مؤثر با محيط و كسب موفقيت در زندگي آماده مي‌كند؛ اين توانايي‌ها در طول زمان تغيير و رشد مي يابد با روش‌هاي آموزشي قابل اصلاح و بهبود است (  خامنه مهانيان ، 1385 ، ص 310 ) .

كوپر، ساواف[27] (1997) هوش هيجاني را بر مبناي دانش اوليه تناسب هيجاني، عمق هيجاني و كيميا گري هيجاني تعريف كرده اند. در اين تعريف دانش اوليه هيجاني آگاهي و دانش فرد از ماهيت و كنشوري احساسات خود است. تناسب هيجاني، در بر گيرنده انعطاف پذيري و ميزان شدت احساسات و هيجانات مي باشد. عمق هيجاني استعداد رشد و تقويت يا عمق بخشيدن به هيجانات تعريف مي شود و كيمياگري هيجاني، توانايي بهره گرفتن از احساسات و هيجانات در راستاي خلاقيت تعريف مي شود ( ميرزاده كوهشاهي ، 1387 ) .

از نظر گلمن، هوش هيجاني دست كم چهار حوزه دارد:

1-  آگاهي هيجاني (براي مثال، توانايي جدا كردن احساسات از اعمال )

2-  مديريت هيجانات (براي نمونه، توانايي كنترل عصبانيت)

3-  تشخيص هيجانات ديگران (براي مثال، ديدن دنيا از دريچه چشم ديگران)

4- اداره كردن روابط (تواناي حل مشكلات و روابط ) (سانتراك ، 1385 ، صص 31 ، 32 ) .

به نظر گاردنر ، هوش هيجاني نيز داراي دو مؤلفه است:

الف) هوش درون‌فردي: نشان دهنده آگاهي فرد از احساسات و هيجانات خويش، ابراز باورها و احساسات شخصي واحترام به خويش و تشخيص استعداد‌هاي ذاتي، استقلال عمل در انجام كارهاي مورد نظر، و در مجموع ميزان كنترل شخص بر هيجان‌ها و احساسات خود است؛

ب) هوش ميان‌فردي: به توانايي درك و فهم ديگران اشاره دارد به دنبال آن است كه بداند چه چيزهايي انسان‌ها را بر مي‌انگيزاند و چگونه مي‌توان با آنها همكاري داشت. به نظر گاردنر، احتمالاً فروشندگان، سياست‌مداران، معلمان، متخصصان باليني و رهبران مذهبي موفق، هوش ميان‌فردي بالايي دارند  ( جلالي ، 1385 ، ص 95) .

از نظر وي سينگر[28] هوش هيجاني استفاده هوشمندانه از عواطف است.  به اين صورت كه شما آگاهانه از عواطف خود استفاده مي كنيد و رفتار و تفكرات خود را در جهت اهداف خود هدايت مي كنيد تا به نتايج جالب توجهي دست يابيد ( ملكي آوارسين ، سيد كلان ، 1387 ، ص 117) .

به طور كلي سه رويكرد در هوش هيجاني وجود دارد :

نخست ؛ گلمن ( 1998 ) فرض مي كند كه هوش هيجاني شامل خصيصه هايي مثل انگيزش ، خوش بيني ، سازگاري و گرم بودن است كه مي تواند موفقيت در روابط انساني ، كار و زندگي را پيش بيني كند .

دوم ؛ ماير و سالوي (1997 ) يك الگوي مبتني بر توانايي در هوش هيجاني ارائه كرده است . آنها هوش هيجاني را به عنوان مجموعه  توانايي هايي كه درك ، ابراز ، جذب و هدايت هيجانها به منظور بهبود رشد هيجاني و هوشي در نظر مي گيرند .

سوم ؛ بار – ان (1997) يك الگوي شخصيتي يا آميخته از هوش هيجاني ارائه كرده است كه در آن بركنار آمدن با اضطراب تاكيد زيادي شده است . او هوش هيجاني را اين گونه تعريف كرده است : مجموعه اي از توانايي ها و مهارت ها ي هيجاني ، فردي و اجتماعي كه افراد را قادرمي سازد تا به طور اثر بخشي با فشارها و تقاضاهاي محيطي كنار بيايند ( مقدم و همكاران ، 1387 ، صص 101 ، 102 ) .

نظريه هوش هيجاني بار – اون : مدل ديگر در حيطه رويكرد مختلط به هوش هيجاني، «مدل بار- آن» است. "بار- آن" در سال ۱۹۹۷ مدلي چندعاملي براي هوش هيجاني تدوين كرده است. ازنظر وي هوش هيجاني شامل «مجموعه‌اي از توانايي‌ها، كفايت‌ها و مهارت‌هاي غيرشناختي است كه توانايي فرد را براي كسب موفقيت در مقابله با احتياجات و فشارهاي محيطي تحت تاثير قرار مي‌دهد» ( فتي ، 1387 ، ص 104 ) .

صفات هيجاني در اين نوع هوش ركن اساسي است كه آن را از هوش شناختي متمايز مي‌كند. هوش هيجاني فرد يك عامل مهم در تعيين توانايي موفقيت در زندگي است و به طور مستقيم سلامت رواني وي را تحت تاثير قرار مي‌دهد. هوش هيجاني همچنين با ساير تعيين‌كننده‌هاي مهم در توانايي فرد براي موفقيت در مقابله با اقتضائات محيطي مانند شرايط و پيش آمادگي‌هاي زيستي- طبيعي، استعداد عقلي- شناختي و واقعيت‌ها و محدوديت‌هاي درحال تغيير محيط نيز تركيب مي‌گردد .  "بار- آن" (۲۰۰۰) نشان داد كه افراد داراي سن و جنس متفاوت نيم‌ رخ ‌هاي بهره هيجاني متفاوتي دارند. هوش هيجاني حداقل تا سن ميانسالي افزايش نشان مي‌دهد. افراد در دهه ۴۰ و۵۰ بهره هيجاني بالاتري نسبت به جوان‌ترها و مسن‌ترها دارند  ( صبوري ، 1391 ،).
حاجي‌زاده (۱۳۸۳)، به نقل از جك بلاك، زنان و مردان با هوش هيجاني بالا را چنين توصيف مي كند:
مردان با هوش هيجاني بالا، در روابط اجتماعي؛ متعادل، شاد و سرزنده‌اند و در مقابل افكار نگران‌كننده يا ترس‌آور مقاوم‌اند. آنان ظرفيت بالايي براي تعهد و سرسپردگي براي مردم يا اهداف خود داشته، مسئوليت پذير، دلسوز و با ملاحظه‌اند. چنين افرادي با خود، ديگران و اجتماع احساس راحتي دارند و از زندگي عاطفي غني برخوردارند.  زنان باهوش هيجاني بالا، علاقه‌مندند كه احساساتشان را مستقيما بيان كنند، راجع به خود مثبت فكر مي‌كنند و مانند مردان هم گروه خود، اجتماعي و گروه‌گرا هستند. اينان شاد و آسوده خيال‌اند و به ندرت احساس نگراني و گناه مي‌كنند، زندگي براي آنان سرشار از معنا است و براي اين‌كه بتوانند شوخ طبع، خودانگيخته و درمقابل تجارب عاطفي پذيرا باشند، به قدر كافي با خود راحتند.  هوش هيجاني آگاهي از احساس و استفاده از آن براي اتخاذ تصميم‌هاي مناسب در زندگي و توانايي تحمل كردن ضربه‌هاي روحي و مهار آشفتگي‌هاي روحي است، توانايي پس راندن افسردگي و ياس در هنگام تفكر و اميد داشتن است ( اسناوندي ، 1390) .

بار- آن" هوش هيجاني را مشتمل بر۵ مولفه مي‌داند كه با استفاده از پرسشنامه بهره هيجاني "بار- آن" سنجيده مي‌شود و اين ۵ مولفه داراي ۱۵ خرده مقياس است ( قنبري پناه ، 1386 ، ص163 ) .

الف - مولفه هاي درون فردي : كه شامل:

  • خود آگاهي عاطفي : توانايي اگاهي يافتن از عواطف خود و درك آنها .
  • جرات ورزي : توانايي ابراز عواطف و ابراز خود به نحوي مفيد و سازنده .
  • حرمت نفس : توانايي درك و ارزيابي صحيح و مطلوب خود .
  • خودشكوفايي : توانايي حركت براي تحقق اهداف خود و شكوفا نمودن توانايي بالقوه فردي خود .
  • استقلال : توانايي اتكابه خود و رهايي از وابستگي به ديگران ، است .

ب - مولفه هاي سازگاري : كه شامل ،

  • واقعيت آزمايي : توانايي اعتبار بخشي عيني و بيطرفانه به افكار و احساسات .
  • انعطاف پذيري : توانايي انطباق و سازگار نمودن احساسات و افكار خود با موقعيت هاي جديد .
  • حل مسئله : تتوانايي حل مسائل فردي و بين فردي مي باشد .

ج - مولفه هاي خلق و خوي عمومي : شامل :

  • خوش بيني : توانايي مثبت بودن و مثبت ديدن زندگي .
  • شادكامي : احساس رضايت مندي از خود و ديگران است .

د -  مولفه هاي بين فردي : اين بعد هم شامل :

  • همدلي : توانايي آگاهي يافتن از عواطف ديگران و درك آنها .
  • مسئوليت پذيري اجتماعي : توانايي شناخت مسئوليت هاي خود در مقابل اجتماع و درك اين موضوع كه جزيي از يك گروه اجتماعي هستيم .
  • روابطه بين فردي : توانايي برقراري روابط خوب و مطلوب با ديگران است .

ه -  مولفه هاي كنترل نقش ها : كه شامل :

  • تحمل استرس : توانايي مديريت عواطف خود به شكلي موثر .
  • كنترل تكانه : توانايي كنترل عواطف است ( قنبري پناه ، 1386 ، صص 164 ، 165 ) .

نظريه هوش هيجاني گلمن : نظريه هوش هيجاني گلمن جامع ترين و معتبرترين نظريه در ميان مدلهاي هوش هيجاني است كه اجزاء تشكيل دهنده آن به شرح ذيل است : ( آقايار و شريفي درآمدي ، 1386 ، ص 33)

  • خود آگاهي : شناخت احساسات و عواطف خود به طور آني و عميق و استفاده از آن براي راهنمايي در تصميم گيري هاي مناسب .
  • خود تنظيمي : توانايي مهار و مديريت هيجانات و حفظ آرامش براي كمك به تصميم گيري و بهره گيري از توانمندي هاي شناختي به نحو مناسب، هماهنگي با هيجانات به نحوي كه به جاي اختلال در كارها ، در تسهيل آن به ما ياري رساند ( نوروزي ، 1387 ) .
  • خود انگيختگي : استفاده از عميق ترين علايق خود براي حركت دادن و هدايت به سمت اهداف تا كمك كند پيشقدم شده و در جهت تكامل و پيشرفت تلاش كنيم ، نه اينكه منتظر مانده تا اينكه يك واقعه يا شخص باعث ايجاد انگيزه و حركت در ما گردد .
  • مهارت همدلي : درك آنچه افراد احساس مي كنند ، توانايي در نظر گرفتن ديدگاه هاي ديگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگي با انسانهاي گوناگون به منظور ارتقاي كار گروهي ( به ويژه در محيط كاري و سازماني) .
  • مهارت هاي اجتماعي : در روابط با ديگران ، به خوبي كنار آمدن با عواطف خود و ديگران، فهم دقيق موقعيت ها و شبكه هاي اجتماعي ، مهارت خوب گوش كردن و خوب ابراز وجود كردن ، حل تضادهاي و تعارضها و استفاده از اين مهارت ها براي متقاعد سازي رهبري و مديريت ( ملكي آوارسين ، سيد كلان ، 1387 ، صص118، 119) .

خانم سوزان دون [29]مي گويد : " هيجانها مي توانند عامل كاهش بهره وري ، ضعف قضاوت ،‌تصميم گيري غلط ، جذب كاركنان نامناسب ، از دست دادن كاركنان لايق ، بي انگيزگي كاركنان ، فقدان كار گروهي و خود مديريتي و در نتيجه كاهش عملكرد شوند و در عوض عامل افزايش بهره وري ، قضاوت صحيح ، تصميم گيري هوشمند ، استخدام افراد شايسته و حفظ آنها ، ايجاد انگيزه در ديگران ، كار گروهي قوي و خود مديريتي و در آخر افزايش عملكرد كاركنان نيز محسوب شوند ( اقايار ، شريفي در آمدي ، 1386 ، ص 66،67 ) .

  • در مورد نظريه ماير و سالووي و كارسو [30] اين است كه هوش هيجاني بر عملكرد كاري و شغلي و تعاملات بين فردي تاثير مي گذارد ( گل پرور ، خاكسار ، 1389 ، ص 20) .
  • گلمن همچنين مدعي گشته كه چون هوش هيجاني تقريبا تمام جنبه هاي زندگي كاري را تحت تاثير قرار مي دهد بنابراين افرادي كه داراي هوش هيجاني بالاتري هستند داراي عملكرد بهتري نيز خواهند بود . همچنين دي و كارول [31] رابطه بين ابعاد مختلف هوش هيجاني توانايي مدار را با عملكرد در تكاليف تصميم گيري مورد اندازه گيري قرار دادند . آنها پي بردند كه ادراك هيجاني به تنهايي با عملكرد بهتر در اين نوع تكاليف ( تصميم گيري ) مرتبط است (گل پرور ، خاكسار ، 1389 ، ص 21) .
  • به نظر دانيل گلمن قابليت هيجاني نشان ميدهد چقد از توان بالقوه ما ميتواند به تواناييهاي ضمن كار تبديل شود . هريك از ظرفيتهاي هوش هيجاني در عملكرد شغلي موثر بوده و داراي ارتباط داخلي با هم است . اين قابليتها در برگيرنده اثرات مشخصي بر ديگران بوده است و يا توان سلسله مراتبي را دارد ( ظرفيت هاي هوش هيجاني بر پايه يكديگر استوارند ) ويا هر يك از ظرفيتهاي مزبور شرط لازم هستند ولي كافي نمي باشند (داشتن هوش هيجاني به هيج وجه متضمن شايستگيهاي مورد نياز نيست)اين ظرفيتها بايد پويا باشند ( مشاغل مختلف شايستگي متفاوتي را مي خواهند ) ( آقاياري ، شريفي در آمدي ، 1386 ، ص 125 ، 126 ) .

 

 

 

 

مهارتهاي ارتباطي

ارتباط، عالي‌ترين دستاورد بشر است و انسان به دليل اجتماعي‌بودن به تعامل و بودن با ديگران نياز دارد؛ بنابراين با توجه به تعريف ارتباط كه در آن تفهيم، تفاهم و تسهيم دخيل است افراد بايد توانايي صحيح درك، انتقال و تداوم ارتباط را كسب كنند و اين همان مهارتي است كه به دو صورت كلامي و غيركلامي موجب ارتباط موثر و موفق ميان افراد مي‌شود. اين دو ارتباط ازهم قابل تفكيك نيست؛ چرا كه در حين برقراري ارتباط استفاده از زبان كلامي و زبان بدن همزمان اتفاق مي‌افتد. اگر به گفت‌وگوي خود با فردي دقت كنيد متوجه خواهيد شد در حين ارتباط كلامي بخش عمده پيام ما از طريق ژست‌ها، حركات بدن و نحوه نگاه‌كردن منتقل مي‌شود ( بهبهاني ، 1392) .

براي برقراري ارتباط به تعبيري حداقل بايد دو انسان وجود داشته باشند تا موضوع خاصي را به كمك ابزار يا وسايل ويژه اي به اطلاع يكديگر برسانند . از اين قضيه به عنوان فرايند ارتباطات نام مي برند  ( سرمد ، 1390 ،ص 146 ) .

اگر چرخه ارتباط را محدود و مختصر كنيم و به رابطه بين فردي برسيم، دو فرد با يكديگر در حال گفتگو هستند، آن كه حرف مي زند فرستنده، و آن كه گوش مي دهد گيرنده و آنچه بين آن دو رد و بدل مي شود پيام ناميده مي شود. در اين رابطه بين فردي، از آنجا كه نوع ارتباط افقي است جايگاه گيرنده و فرستنده قابل تغيير است. به سخن ديگر منبع مي تواند به مخاطب يا به عكس، مخاطب مي تواند به منبع تبديل شود.

طبق تحليل فوق مخاطب كسي است كه در يك حركت خطي از منبع ارسال پيام در انتهاي همه  فرايندهاي پيام قرار دارد. براي روزنامه مخاطب همان خواننده است. براي راديو، شنونده و براي تلويزيون و سينما، بيننده و تماشاگر. افزون بر اين، هر فرستنده اي مي كوشد تا هنگام فكر كردن درباره مخاطب، مقولاتي چون نحوه ارائه پيام، ميزان پذيرش توسط مخاطب، تمايلات و سن را در نظر بگيرد  ( جان رابرت ، 1376 ، ص 48 ) .

اما به طور كلي عناصر فراگرد ارتباطات عبارتند از :

  • فرستنده پيام ( منبع ) : آغاز كننده ارتباط است و مطلب مورد نظر را به بياني كه براي گيرنده پيام قابل فهم باشد در مي آورد ( سرمد ، 1390 ، ص 146 ) .
  • گيرنده پيام : پس از دريافت ، آن را كشف رمز[32] كرده يا اقدام لازم را انجام مي دهد ( كه در اين صورت فرايند ارتباطات به پايان مي رسد ) ، يا مجددا رمز گرداني كرده ، واكنش خودش را به فرستنده پيام منعكس مي كند ( بازخورد ) . در اينجا ممكن است فرايند ارتباطات به پايان برسد ، يا اين فرايند يك يا چند مرتبه تكرار شود .
  • موانع : منظور از موانع ، انواع عوامل يا وسايلي است كه در برقراري ارتباط اخلال ايجاد مي كند ( سرمد ، 1390 ،147 ) .

از آنجايي كه ارتباط بر اساس تعاريفي كه شد يك فراگرد محسوب مي‌شود. اين فراگرد داراي ويژگي‌هاي زير است.
1- ميان‌كنشي بودن ارتباط
هنگامي كه مي‌گوييم فرآيند ارتباط ميان كنشي است، ما خود به خود بر آن باور گرايش خواهيم داشت كه، اين فراگرد بر پويايي رابطه ميان انسانها استوار است. اكثر جامعه شناسان و دست اندركاران علوم اجتماعي به معني وسيع كلمه، ميان كنش يا كنش متقابل را در مورد ارتباطات مبادله دو سويه پيامها بين دو انساني كه به عمل ارتباطي پرداخت?