سه شنبه ۰۹ اردیبهشت ۰۴

دانلود مقالات پايان نامه

رابطه تصوير بدني با اختلال بدشكلي بدن

۱۴۰ بازديد

رابطه تصوير بدني با اختلال بدشكلي بدن

 

آدمي در طول زندگي، تصويري از بدن خود را دروني مي‌كند و تصور و ديدگاه خاصي نسبت به ظاهر بيروني خود دارد. اين تصوير در روان‌شناسي «تصوير بدني» ناميده مي‌شود عامل مهمي است كه در بسياري از تعاملات روزمره و حتي سلامت روان ما نقش دارد. تصوير بدني، تصوير ذهني است كه فرد از اندازه، شكل و فرم بدن و به طور كلي ظاهر فيزيكي خود دارد به عبارت ديگر احساسات منفي و مثبتي است كه فرد درباره ويژگي‌ها و ساختار‌ها اجزاي بدن خود دارد (گرومل و همكاران، ۲۰۰۰).تصوير بدني بدان چه فرد واقعا شبيه آن است، يعني به شكل ظاهري فرد مربوط نمي‌شود، بلكه به ارتباط ويژه فرد با بدنش مربوط است، بخصوص به باور‌ها، ادراكات، افكار، احساسات، و فعاليتهاي فرد كه با ظاهر فيزيكي او ارتباط دارد.تامپسون اشاره مي‌كند سازه ظاهر فيزيكي دربرگيرنده سه مولفه است: مولف ادراكي كه به ادراك دقيق اندازه بر مي‌گردد، مولفه ذهني كه به جنبه‌هاي نظير رضايتمندي، توجه و نگراني، ارزيابي‌ شناختي و اضطراب مربوط مي‌شود. مولفه رفتاري كه به اجتناب از موقعيت‌ها بر مي‌گردد، موقعيت‌هاي كه سبب مي‌شود فرد ظاهر فيزكي خود را به عنوان عاملي كه مايه شرمندگي است، تجربه كند (ربيعي و همكاران، ۱۳۸۸). بنابراين تصوير بدن سازه‌اي چند بعدي است كه نمايانگر فكر، احساس و رفتار فرد با توجه به ويژگيهاي جسمي مي‌باشد (موت، كش، ۱۹۹۷).و عوامل مختلف زيستي، محيطي و روان‌شناختي در شكل گيري تصوير بدني نقش دارند (باقري‌نژاد و همكاران، ۲۰۱۰). تصوير تن و نگرش نسبت به ظاهر تحت تأثير ظاهر جسماني و عوامل روان‌شناختي (ادراكي، رشدي )و فرهنگي- اجتماعي قرار مي‌گيرد (سارور و همكاران، ۱۹۹۸) و آن را با توجه به تجربيات بيروني و دروني از جمله واكنش والدين، بزرگتر‌ها، همسالان و به خصوص جنس مخالف كسب و تعديل مي‌كند. تصوير ذهني در برگيرنده عقايد، احساسات آگاهانه و غيرآگاهانه در مورد بدن است (عميدي و همكاران، ۲۰۰۶). نگرشي است كه افراد نسبت به اندام خود دارند و متناسب با آن نگرش به آن واكنش مي‌دهند زيرا براساس اين تصور كه بخشي از خودانگاره ما را تشكيل مي‌دهد محبوبيت و ميزان اهميت خود را براي ديگران تخمين مي‌زنيم. براي رسيدن به يك زندگي سالم و رضايت بخش و ايجاد سازگاري با خود و ديگران، داشتن يك تصوير ذهني واقع بينانه و شايسته ضروري است و چنانچه فرد از لحاظ فيزيكي احساس خوبي نسبت به خودش داشته باشد شانس بيشتري دارد كه تصوير بدني مثبتي نيز داشته باشد اما گاهي استرس و اضطراب، ديدگاه‌هاي خود انتقادي يا پايين بودن ميزان ارزشمندي فرد بر اينكه چه حسي نسبت به بدن خويش داشته باشد تاثير مي‌گذارد (استوارت۲۰۰۶ به نقل از حسيني و همكاران، ۱۳۸۹).جنس مخالف نقش بسيار مهمي در شكل گيري و تحول تصوير بدني فرد دارد. در اين ميان جوانان و نوجوانان كه به تازگي گرايشي به برقراري ارتباط با جنس مخالف پيدا كرده‌اند بيش از هر گروه ديگري در معرض اين خطر هستند كه در حين روابط دوستي خود عزت نفس و تصوير بدني شان دستخوش تغيير و تحول شود.

پژوهشي كه توسط وادا و ماركه در سال ۲۰۰۶ انجام شد نشان داده است كه زنان نسبت به تحسين و تمجيد حساس بوده و پاسخ مثبتي به آن نشان مي‌دهند. ناولي و ايكاردلي در پژوهشي بر روي مردان جوان دريافتند كه اظهارنظرهاي مربوط به ظاهر حتي براي مردان جوان نيز بسيار مهم است و با نارضايتي از بدن و ميزان اعتماد به نفس آنان در ارتباط است. پسراني كه اظهارنظرهاي منفي نسبت به ظاهر خود دريافت كرده بودند عزت نفس و رضايت كمتري از بدن خود داشتند. با توجه به پژوهشي كه توسط فارز و همكاران (۲۰۰۴) انجام گرفت مشخص شد كه دختران در مقايسه با پسران نگراني بيشتري در مورد تصويربدني دارند.

محققان دريافته‌اند كه بين تصوير بدني منفي با نارضايتي عمومي از بدن و احساس جذاب نبودن، ترس از ارزيابي منفي، مشكلات بين فردي، عملكرد ضعيف جنسي، مشغوليت ذهني نسبت به ظاهر، و اعتماد به نفس پايين همبستگي وجود دارد (بنت كورتن، ۱۹۸۲ ؛ هار‌تر و همكاران، ۱۹۹۲ ؛ ريكاردسون و همكاران، ۲۰۰۰؛ بويد، ۲۰۰۲؛ لوين و پيران، ۲۰۰۴؛ اسملك، ۲۰۰۴؛ يداللهي باستاني، ۱۳۹۱).

نارضايتي از تصوير بدني مي‌تواند به صورت اختلالاتي چون افسردگي، اضطراب، فوبي اجتماعي، اختلالات خوردن و اختلال بدشكلي بدن مورد شناسايي قرار گيرد (آتي و بروكزگان، ۱۹۸۹؛ لئون و همكاران، ۱۹۹۳؛ اسلد، ۱۹۹۴؛ تامپسون و همكاران، ۱۹۹۵؛ هنس، ۱۹۹۶؛ بيريك و درامند، ۲۰۰۳؛ مكيان و همكاران، ۱۳۸۹).افراد مبتلا به اختلال بدشكلي بدن در تصوير بدني( تن انگاره) خود مشكل دارند يعني آن‌ها به چگونگي ظاهر فيزيكيشان نگاه مي‌كنند و به اينكه واقعا چطور هستند توجهي نمي‌كنند. و اين عدم مطابقت در افراد مبتلا به اختلال بدشكلي بدن خيلي بارز است.در اين اختلال شخص از نظر رضايت از خود و تصوير بدن تفاوت‌هاي كمي و كيفي با ديگران دارد. در واقع در كسي كه دچار اين اختلال است، تصوير خويشتن بشدت مخدوش است و او با نازيبايي‌ها يا اشكالات جزيي در شكل ظاهري خود، بسيار شديد و وسواس گونه برخورد مي‌كند (بوردنر،2007).

 

 

2-1-13- ارتباط جراحي ترميمي با اختلال بدشكلي بدن

 

نگاهي به تاريخ زندگي بشر نشان مي‌دهد كه انسان‌ها از زمان‌هاي بسيار كهن به مقوله زيبايي و آرايش البته نه لزوما به معناي امروزي آن توجه داشته‌اند و همواره به دنبال جذاب كردن چهره و بدن خود بوده‌اند و بدين منظور از ابزارهاي مختلفي استفاده كرده‌اند كه حداقل دو نوع شناخته شده اين ابزار‌ها آرايش وجراحي مي‌باشد (رجرس، ۱۹۷۱).تحول صورت و بدن با جراحي رويه‌اي است كه در بسياري از فرهنگ‌ها بكار مي‌رود تا افراد بدن خود را مطابق نيازهاي فرهنگي در مورد جواني تغيير دهند (سپانس و پاين، ۲۰۰۰).

جراحي زيبايي كه جهت بهبود بخشيدن به ظاهر به كار گرفته مي‌شود، تخصصي است كه به ترميم، نگهداري و يا بهبود ظاهر فيزيكي فرد از طريق تكنيكهاي پزشكي مي‌پردازد (سوامي و همكاران، ۲۰۰۹). در ميان جراحيهاي زيبايي، رينوپلاستي شايع‌تر است و بيماران متقاضي رينوپلاستي در مقايسه با متقاضيان مداخلات زيبايي ديگر، نارضايتي بيشتري از ظاهر خود را ابراز مي‌كنند (قدك‌زاده و همكاران، ۲۰۱۱). پيشرفت‌هاي چشم گير، در جراحي ترميمي و زيبائي، كه به طور شگفت آوري ساختار بدن را تغيير مي‌دهد و افزايش در تعداد روشهاي طبي زيبايي و محصولات و تكنيك‌هاي جديد توسعه يافته و روندهاي با حداقل آسيب و تاكيد روزافزون بر شكل و ظاهر بدن در دنياي امروز، درخواست براي جراحي‌هاي ترميمي را افزايش داده است.در بررسي كه در سال ۱۹۹۷ در آمريكا صورت گرفت نشان داده شد كه ۵۶ درصد زنان و ۴۳ درصد مردان از ظاهر خود ناخشنود بوده‌اند (كستل، هنيگمن، ۲۰۰۲). در سال ۲۰۰۶ جامعه جراحان پلاستيك آمريكا تاييد نمودند كه ۱۰ ميليون جراحي زيبايي در ايالات متحده انجام شده است و ۸۰% آن‌ها جراحي‌هاي كوچك با حداقل آسيب بودند. و همچنين در سال۲۰۰۷، 11ميليون و ۷۰۰ هزار عمل زيبايي انجام گرفته است. كه البته اين آمار برآورد كمي از تعداد واقعي اعمال انجام شده است، چرا كه مداخلات انجام شده به وسيله پزشكان غير جراح پلاستيك را پوشش نمي‌دهد (سارور وكريرند، ۲۰۰۴). در مقايسه با سال ۱۹۹۷ رشدي به اندازه۱۴۲% داشته است. در سالهاي اخير درخواست براي انجام انواع جراحي‌هاي زيبايي، بخصوص جراحي زيبايي بيني در كشور ما رو به افزايش بوده است (نيكنام و همكاران، ۱۳۹۱).آمار رو به افزايش جراحي‌هاي زيبايي در ايران بخصوص در قشر جوان زنگ خطري است و چگونه است كه افراد ريسك عمل‌هاي سنگين‌تر را در گرو زيبا‌تر شدن به جان مي‌خرند. تحقيقات نشان مي‌دهد كه گسترش نامطلوب جراحي‌هاي زيبايي در يك جامعه متأثر از عوامل روان‌شناختي است. (داولينگ و همكاران، ۲۰۱۱؛ سانسن، ۲۰۰۷). به نظر مي‌رسد استفاده از روش‌هاي زيبايي، با ارزيابي نارضايتمندانه از تصوير بدني همبستگي مثبت دارد. سرمايه گذاري بر تصوير تن و ميزان اهميت تصوير تن براي عزت نفس و ارزيابي تصوير تن و ميزان رضايت فرد از ظاهرش نقش مهمي را در تمايل و تقاضاي مداخلات زيبايي دارد (سارور و همكاران، ۲۰۰۲). افرادي كه سرمايه گذاري بيشتري بر تصوير تن خود مي‌كنند و تصوير تن براي عزت نفسشان اهميت بيشتري دارد و از طرفي نارضايتي زيادي از تصوير تن خود دارند، نسبت به افرادي كه سرمايه گذاريشان بر تصوير تن كمتر است و نارضايتي كمتري از ظاهر جسماني خود دارند، با احتمال بيشتري براي جراحي زيبايي اقدام مي‌كنند. بنابراين نارضايتي از تصوير تن ممكن است، برانگيزنده جستجوي درمان‌هاي زيبايي باشد (سارور و همكاران، ۱۹۹۸).تحقيقات زيادي نشان دادند كه بين نگراني از تصوير بدن و درخواست و تمايل به سمت رينوپلاستي ارتباط وجود دارد(كش و همكاران، ۲۰۰۵؛ هندرسون _كينگ ،۲۰۰۵؛ ون سوئيت و همكاران ،۲۰۰۶؛ براون و همكاران ،۲۰۰۷؛ سوامي و همكاران ،۲۰۰۸). يافته‌هاي آن‌ها نشان داد كه تصوير بدني منفي با نگرش مثبت‌تر نسبت به جراحي زيبايي همراه است. ديدي و سارور (۲۰۰۲) و ون سوئيست و همكاران (۲۰۰۶) نيز گزارش دادند كه نارضايتي از تصوير بدن در ميان افرادي كه جهت اعمال زيبايي مراجعه مي‌كنند، زياد است.سوامي (۲۰۰۹) طي مطالعه‌اي كه بر روي ۳۲۲ دانشجوي دختر انجام داد، دريافت كه تمايل به جراحي زييايي به طور مثبت و معناداري با نگرش فرهنگي- اجتماعي نسبت به ظاهر و به طور منفي با رضايت از ظاهر، سن و شاخص توده بدني رابطه دارد و تأثير رسانه‌ها، فقدان رضايت از ظاهر و شاخص توده بدني به طور معناداري تمايل به جراحي زيبايي را پيش بيني مي‌كنند و افرادي كه جذابيت جسماني خود را پايين‌تر درجه بندي مي‌كنند با احتمال بيشتري، جراحي زيبايي را جستجو مي‌كنند. مطالعات مختلف نشان دادند كه اختلالات روانپزشكي هم در زنان (80-۵۳ درصد) درخواست كننده جراحي‌هاي زيبايي و هم مردان( ۱۰۰ درصد)درخواست كننده جراحي‌هاي زيبايي شايع است (ادگرتون و همكاران، ۱۹۶۱). همچنين ميزان عزت نفس افراد با احتمال پذيرش جراحي زيبايي رابطه منفي دارد، به اين معني كه افراد با عزت نفس پايين از جراحي زيبايي به عنوان وسيله‌اي براي بهبود خودانگاره كلي استفاده مي‌كنند (سوامي و همكاران، ۲۰۰۹). اين جراحي‌ها بيشتر بر‌اي از ميان بردن ناخشنودي افراد از ظاهر خود و گاهي افزايش عزت نفس انجام مي‌شود (علمدار و قالبندي، ۲۰۰۲). زيرا عزت نفس پايين و احساس نداشتن جذابيت فيزيكي و جنسي در افراد، احتمال گرايش آن‌ها به انجام جراحيهاي پلاستيك افزايش مي‌دهد (بشارت، ۲۰۰۷).

از سويي ديگر، اختلال بدشكلي بدن از عوامل پيشگويي كننده تصميم گيري براي جراحي زيبايي محسوب مي‌گردد (ذاكرمند و ابراهام، ۲۰۰۸). در برخي مشاهدات نشان داده شده است كه بيش از ۵۰% افراد مبتلا به اختلال بدشكلي بدن اقدام به عمل جراحي مي‌كنند، معمولا اين بيماران اعمال جراحي مختلفي را درخواست مي‌كنند و اين شيوه‌هاي ترميم ممكن است بار‌ها و بار‌ها استفاده شوند و فرد را دچار بدشكلي شديد نمايند (هلندر و همكاران، ۱۹۹۳؛ تيگنل و همكاران، ۲۰۰۷). با توجه به ماهيت بدشكلي كه بيماران با آن اشتغال ذهني دارند، شگفت انگيز نيست كه آن‌ها در ميان مراجعين كلينيك‌هاي جراحي زيبايي باشند. اشتغال ذهني با وجود اطمينان بخشي درباره نبودن بدشكلي و نياز نداشتن به جراحي، مقاوم است (تسما و همكاران، ۱۹۹۷). مبتلايان تنها روش بهبود در اعتماد به نفس خود را بهبود ظاهر مي‌دانند و با جراحي زيبايي مي‌كوشند بدشكلي خود را بهبود بخشند (فيليپس و همكاران، ۱۹۹۳). بيماران مبتلا به اختلال بدشكلي بدن معمولا از آن گروه بيماراني هستند كه معمولا انتظارات واقع گرايانه‌اي از نتايج درمان ندارند (هنس، ۱۹۹۶).

معمولا باور اين بيماران درباره وضع ظاهري و چهره با انتظارات غير واقع بينانه‌اي از ميزان تصحيح نقايص آن‌ها به وسيله جراحي همراه است (سادوك و همكاران، ۲۰۰۹؛ تيگنل و همكاران، ۲۰۰۷). جراحي و ديگر شيوه‌هاي ترميمي بندرت رضايت بخش‌اند و حتي منجر به ناراحتي شديد درباره بدشكلي ناشي از جراحي مي‌شوند (تسما و همكاران، ۱۹۹۷). گزارش‌هاي اوليه باليني نشان داده‌اند كه تعداد بسيار زيادي از بيماران اختلال بدشكلي بدني از جراحي زيبايي سود نمي‌برند مگر اينكه موضوعات هيجاني زيربنايي آن مطرح گردد. بعد از جراحي آن‌ها اغلب بر روي‌‌ همان ويژگي متمركز مي‌مانند يا بر ويژگي‌هاي ديگري متمركز مي‌شوند. هم چنين اين نگراني وجود دارد كه اين افراد نسبت به خود يا جراح خشونت نشان دهند. (گروسبارت و سارور، ۲۰۰۳). و اقامه دعوي به خاطر سوء طبابت را نسبت به جراح مطرح نمايند.

وقتي اين بيماران از ديدگاه واقع بينانه به مشكل خود مي‌نگرند، در مي‌يابند كه تغيير نقص خيالي در وضعيت ظاهري، چيزي از مشكلات زندگي آن‌ها نمي‌كاهد. در شرايط مطلوب اين بيماران درصدد روان درماني بر مي‌آيند تا ماهيت حقيقي احساسات نوروتيك مبتني بر بي‌كفايتي خود را دريابند (سادوك و همكاران، ۲۰۰۹؛ تيگنل و همكاران، ۲۰۰۷). بعضي از مطالعه‌ها دريافته‌اند كه به كارگيري مداخلات روان‌شناختي به بهبود تصوير بدن كمك مي‌كند. پيشنهاد مي‌شود كه بيماران قبل از جراحي زيبايي به خصوص رينوپلاستي، ارزيابي‌هاي روان‌شناختي شده و غربالگري شوند و در مواردي به جاي مداخلات زيبايي و تحميل هزينه و تبعات برگشت ناپذير به مداخلات و درمانهاي روان‌شناسي و روانپزشكي پرداخته شود (حسني ۱۳۸۸، روزن و همكاران ۱۹۹۵، باترز و كش ۱۹۸۷، داكوستا و همكاران ۲۰۰۷). تشويق رضايت از بدن مثبت‌تر و واكسينه كردن بيماران در برابر پيام‌هاي مربوط به ايده آل‌هاي زيبايي نيز، بيماران را به طور بالقوه براي گرفتن تصميمات سنجيده تري درباره جراحي زيبايي و تأثير آن بر ادراك خويشتن ياري مي‌كند. (سارور و كريرند، ۲۰۰۴).

البته معمولا فرض مي‌شود كه جراحي پلاستيك براي مبتلايان به اختلال بدشكلي بدن مطلقا موارد منع دارد. اما در برخي بيماران با شكل خفيف اختلال، كه انتظارات آنان درباره پيامد درمان از نظر روان‌شناختي واقعگرايانه است (تسما و همكاران، ۱۹۹۷).چنين درمانهايي نتايج خوبي خواهد داشت در صورتي كه بيمار نقص ادراكي‌اش را به طور مشخص توصيف كند و تمايل داشته باشد اين نقص اصلاح شود و جراحي زيبائي توانايي ترميم آنرا داشته باشد و اين مهم‌ترين عامل در تعيين نتيجه است (هريس، ۱۹۸۹).

اين جراحي‌ها بيشتر بر‌اي از ميان بردن ناخشنودي افراد از ظاهر خود و گاهي افزايش عزت نفس انجام مي‌شود. زيرا عزت نفس پايين و احساس نداشتن جذابيت فيزيكي و جنسي در افراد، احتمال گرايش آن‌ها به انجام جراحيهاي پلاستيك را افزايش مي‌دهد. چون مبتلايان از ظاهرشان ناراضي، شرمنده و خجلت زده هستند و تصور مي‌كنند كه عيوب ظاهري آن‌ها با عمل جراحي پايان مي‌پذيرد ولي ريشه مشكلات در ناخود آگاه باقي مي‌ماند ( فيليپس 1996، به نقل از زرگر و همكاران، ۱۳۹۰)

 

[1]  Gromel

[2]  Muth

[3]   Harter

[4]   Richardson

[5]   Boyd

[6]   Levine& Piran

[7]   Smoloak

[8]   Attie&Brooks_Gunn

[9]  Leon

[10]  Slade

[11]  Hanes

[12]  Birbeck&Drummond

[13] body image

[14]  Rogers

[15]   Castle&Honigman

[16]  Dowling

[17]  Sansone

[18]  Handerson_king

[19]  Von Soest

[20]  Brown

[21]  Didie

[22] Edgerton

[23]  Tignol

[24]  Grossbart

[25] Butters

[26] contraindication

تاريخچه شكل گيري كانون هاي اصلاح و تربيت

۱۲۶ بازديد

تاريخچه مجازات كودكان معارض قانون ( بزهكار )

از نظر تاريخي، انديشه‌ بزهكاري نوجوانان و تأسيس نهادهاي رسمي كنترل اجتماعيِ مجزا براي آنان ، از پيشرفت‌هاي اخير هستند. ديدگاه امروزي مبني بر اينكه دوران كودكي و نوجواني زمان‌هاي خاصي هستند كه طي آن جوانان براي رشد سالم خود به پرورش و راهنمايي نياز دارند، تا اواخر قرون وسطي وجود نداشت. پيش از آن، به جوانان به‌عنوان اموال يا بزرگسالان كوچك نگريسته مي‌شد و از آنها انتظار داشتند كه در سن 5 يا 6 سالگي همان مسئوليت‌هاي بزرگسالان را بر‌عهده بگيرند. از آنجا كه مردم دوران كودكي را به‌عنوان يك دوره متمايز در رشد انساني به‌رسميت نمي‌شناختند؛ بنابراين نيازي به ايجاد يك فرايند قانوني مجزا براي رسيدگي به نوجواناني كه هنجارها يا قوانين جامعه را نقض مي‌كردند، نمي‌ديدند . در نتيجه، با نوجواناني كه قانون را نقض مي‌كردند غالباً مانند بزرگسالان رفتار مي‌شد، هرچندكه در برخي موارد به خاطر سنشان از شديدترين مجازات‌ها نجات مي‌يافتند ( 15 ) . تاقبل از ظهور حضرت عيسي مسيح ( ع ) ، مجازت ها بسيار شديد و توام با شكنجه و اكثرا مجازات مرگ بود . اطفال و جوانان بزهكار نيز از خشونت و قصاوت مصون نبودند . در صورت تخفيف مجازات ، اطفالي كه در حدود سني معين بدون قوه تشخيص مرتكب جرم مي شدند به پرداخت تاوان و جبران خسارت وارده و در صورت عدم پرداخت تاوان به تنبيه بدني ( شلاق ) محكوم مي شدند .اطفال و جوانان متهم براي اعزام به دادگاه ها در زندان ها با بزرگسالان با وضع رقت باري در يك جا نگهداري مي گرديدند . با حضور مذهب مسيح ، افكار اخلاقي فلاسفه آميخته با عقايد مذهبي گرديد . روحانيون مسيحي در ترويج رحم ، عطوفت ، شفقت و نيكوكاري كه از اصول مذهب مسيح بود خواهان بهبود وضع زندان ها ، اصلاح و تربيت بزهكاران بلاخص اطفال شدند ( 10 ) . در سال 817 ميلادي در مجمع عمومي روحانيون مسيحي ، پيشنهاد شد كه به زندانيان به خصوص به اطفال و جوانان كاردستي آموخته شود و آنان اجازه خواندن كتاب هاي مذهبي در زندان ها اعطا گردد و روحانيون از زندان ها بازديد و با زندانيان ملاقات و با پند و اندرز آن ها را هدايت و ارشاد كنند . با توسعه اقتدار پادشاهان قدرت روحانيون تضعيف ومجازات ها تشديد شد . هولناك ترين مجازات ها توام با زجر و شكنجه و حتي مجازات مرگ نيز در مورد اطفال اجرا گرديد . در سال 1555 ميلادي در آلمان طفل 11 ساله اي را كه دوست خود را در ضمن بازي خفه كرده بود به دار آويختند . در سال 1629 ميلادي در انگلستان طفل 8 ساله اي را كه طويله اي را آتش زده بود اعدام كردند . در سال 1748 طفل 10 ساله اي كه اسبي را دزديده بود به مرگ محكوم شد ( 4 ) . در اين راستا جرمي بنتام از صاحب نظران مكتب منفعت گرايي انگليسي ، نيز بر اين باور بود كه كودكان هم به مثابه بزرگسالان قادرند قبل از اين كه كاري را شروع كنند ، هزينه ها و منافع آن كار را محاسبه و ارزيابي كنند ؛ بنابراين بايد براي اعمال بزهكارانه آنان مجازاتي شبيه جرايم بزرگسالان در نظر گرفت (56) .

 

2 – 6  تاريخچه شكل گيري كانون هاي اصلاح و تربيت

2 – 6 – 1 تاريخچه شكل گيري كانون هاي اصلاح و تربيت در جهان

تعداد مردم فقير و بي‌بضاعت (كه بسياري از آنها كودكان بودند) درگير در گدايي، فحشا، و جرايم خرد در لندن آنقدر زياد شده بود كه در سال 1556ميلادي يك مؤسسه كه به‌طور خاص براي كنترل اين افراد طراحي شده بود، يعني دارالتأديب، تأسيس شد. بااين‌حال، جرايم نوجوانان و گدايي محدود به لندن نبودند. در نتيجه، مجلس در سال 1576 ميلادي قانوني را تصويب كرد كه باعث ايجاد مؤسسات مشابه در هر يك از شهرهاي انگلستان شد. ساختار مؤسسات و مدل دارالتأديب در سطح قاره گسترش يافت. در سال 1595، بهترين مؤسسه، مركز بازپروري آمستردام بود كه به‌طوركلي براي رسيدگي به مشكل جرايم نوجوانان تأسيس شده بود. هدف اين مؤسسه و نهادهاي مشابه اين بود كه كم‌كم نظم و انضباط را القاء نموده و به جوانان بياموزند كه يك عضوِ مؤثر و سخت‌كوشِ جامعه باشند ( 15 ) . در نيمه ي دوم قرن 17 ميلادي دانشمندان و نويسندگان طرز اجراي مجازات ها و وضع زندان ها را شديدا مورد انتقاد قرار داده ، اصلاح و تربيت اطفال بزهكار را در موسسات تربيتي پيشنهاد نمودند . به پيروي از عقايد مذكور در سال 1623 در شهر ناپل ( ايتاليا ) اولين زندان براي تفكيك و طبقه بندي زندانيان از لحاظ سن احداث گرديد . در سال 1667 در شهر فلورانس ( ايتاليا ) اولين زندان به روش انفرادي جهت نگهداري اطفال تاسيس شد . در سال 1672 در فرانسه طبق فرمان پادشاه ، اطفال ولگرد كه از لحاظ جسمي قدرت پاروزني در كشتي را نداشتند به بيمارستان هاي خاص اعزام شدند . در سال 1703به امر پاپ كلمان XI در رم ، كانون اصلاح و تربيت سن ميشل[1] افتتاح شد . در اين كانون ، جوانان به صورت دسته جمعي كار مي كردند و شب ها در سلول ( خوابگاه انفرادي ) به سر مي بردند و در بالاي درب ورودي اين زندان اين چنين حك شده بود:  " اگر با كار و انضباط نتوانيم محكومين را اصلاح و تربيت كنيم ، حبس كردن آنان به عنوان مجازات بي فايده است " . در سال 1735 م به دستور پاپ كلمان XII ، اولين دارالتاديب براي نگهداري دختران بزهكار در رم بنا گرديد ( 4 ) . در سال 1788 در انگلستان ، اولين كانون اصلاح و تربيت جهت نگهداري اطفال افتتاح گرديد . در قانون جزايي 1810 ناپلئون ( فرانسه ) اطفال كمتر از 7 سال غير مسوول و كيفر اطفال بيش از 7 سال تا 16 سالگي تمام ، با توجه به قوه درك و تشخيص يا عدم قوه مميزه تعيين گرديد . نظر به اين كه در قانون مذكور ، روش خاصي براي اجراي مجازات اطفال بزهكار مقرر نگرديده بود ؛ اطفال در صورت محكوميت ، در زندان ها با بزرگسالان در يك جا نگهداري شده و وضع اسف باري داشتند . در فرمان 18 آوريل و 29 سپتامبر 1841 ، لزوم تاسيس دارالتاديب جهت تفكيك اطفال از بزرگسالان تاكيد شد . در سال 1820 قسمتي از زندان « گالون » و در سال 1824 قسمتي از زندان      « استراسبورك » و در سال 1830 بخشي از زندان « تلوز » براي نگهداري اطفال اختصاص يافت . اولين موسسه تربيتي در سال 1839 در « سن هيلر » افتتاح گرديد . در سال 1819 در سيسيل ( ايتاليا ) اولين موسسه تربيتي شروع به كار كرد ( 4 ) . در سال 1825 در ايالت نيويورك ( امريكا ) به پيروي از عقايد « جان هوارد »[2] اولين موسسه جهت نگهداري اطفال به نام خانه امن[3] ، تاسيس شد . خيلي زود خانه‌هاي امن ديگري نيز در ساير شهرهاي امريكا ، از جمله بوستون[4] (1826) و فيلادلفيا[5] (1828) تاسيس شد. در دهه 1840، خانه‌هاي امن در روچستر، سين سيناتي و نيواورلئان؛ و در دهه 1850، در پراويدنس، بالتيمور، پيتسبورگ، شيكاگو و سنت لوئيس افتتاح شدند. نوجوانان براي مدت زمان نامشخصي و يا تا زمان رسيدن به سن 18 يا 21 سالگي در خانه‌هاي امن به كارگرفته مي‌شدند. علي‌رغمِ نام و اهداف بلندپروازانه‌اي كه توسط اصلاح‌طلبان تبليغ ‌مي‌شد، خانه‌هاي امن بيشتر شبيه زندان‌ها اداره ‌شده و براي اطمينان از حبس ساكنانش ساخته شده بودند. در واقع، فعاليت روزانه‌ي اين نهادها بيشتر بر كنترل تمركز داشت تا اصلاحات. حال آنكه در آنجا كودكان در معرض يك رژيم سخت روزانه شامل كار سخت، تمرين نظامي، سكوت اجباري و آموزش‌هاي مذهبي و علمي قرار داشتند . و كاركنان اين مراكز رفتار خشني با نوجوانان داشتند . بخشي از هزينه هاي اين مراكز با اشتغال نوجوانان به كارهايي مانند : توليد كفش و ابزار آلات آهني و ... در كنار بودجه هاي بخش دولتي تامين مي شد و در صورت تمرد نوجوانان از كار كردن ، با تنبيه هاي بدني و يا قطع جيره غذايي مجازات مي شدند( 15). در سال 1847 اولين كانون تربيت با كار[14]  در ايالت ماساچوست ( امريكا ) افتتاح شد . ( 10 ) .  در سال 1856 موسسات جداگانه اي براي دختران مانند مدارس صنعتي ايالت ماساچوست تاسيس شد . قبل از اين زمان دختران نيز به همان مؤسسات پسران اعزام مي‌شدند، هرچندكه تفكيك جنسيتي شديد اعمال مي‌گرديد ( 15 ) . در سال 1876 در امريكا اولين موسسه آموزش علمي و حرفه اي به نام الميرا[15] افتتاح شد . برنامه روزانه اين موسسه طبق برنامه مدارس بوده و مدت نگهداري در آن نامعين بود ( 10) . كانون‌ اصلاح و تربيت الميرا در نيويورك كه به‌عنوان كانون مدل در نظر گرفته شده بود 500 سلول داشت؛ اما در اواخر سال 1890 تقريباً داراي 1500 نفر سكنه بود . از زمان تأسيس مؤسسات بازپروري نوجوانان در ايالات متحده، بسياري از مؤسسات ادعا كرده‌اند كه مأموريت اصلي آنها درمان و بازپروري نوجوانان است، درحالي‌كه در واقع آنها بر مجازات نوجوانان تمركز كرده‌اند. ( 15 ) . در سال 1832 طبق فرمان لويي 18 موسسه خاص اطفال بزهكار در فرانسه افتتاح گرديد . در سال 1833 انجمن حمايت از زندانيان در فرانسه تاسيس ، مراقبت ، هدايت و حمايت اطفال بزهكار جز وظايف انجمن مزبور پيش بيني شد . در سال 1842 در فرانسه مركز آموزشي « سن هيلر » شرع به كار كرد . در روسيه نيز در سال 1846 ، اطفال از 10 تا 17 سال تمام ، در صورت محكوميت به حبس ، به كانون هاي تربيتي اعزام گشتند . در ژاپن در سال 1870 زندان تاديبي اطفال افتتاح گرديد . در سال 1887 در نروژ سازمان اختصاص دادرسي اطفال بزهكار افتتاح و محكومين را به مراكز آموزش علمي و يا حرفه اي اعزام كردند ( 10 ) . در سال 1897 ، سراگل برايز ، رييس زندان هاي انگلستان از مركز نگهداري الميرا ديدن كرد و پس از مراجعت به انگلستان سيستم برستال[16] را در انگلستان به وجود آورد كه رژيم اصلاحي و تربيتي مناسب و پيشرفته براي اصلاح و تربيت بزهكاران داشت (57) .  مؤسسات اوليه نوجوانان با مشكلات متعددي ازجمله ازدحام بيش از حد، قرار گرفتن مجرمان جرايم جزيي در كنار مجرمان خطرناك، برنامه‌ريزي ضعيف، رفتار غيرانساني ساكنان آن، مراقبت‌هاي بعدي ناكافي يا غيرموجود و نرخ بالاي تكرار جرم روبرو بودند. اگرچه وضعيت مراكز اصلاحي نوجوانان از دهه 1800 تاكنون به‌طور كلي بهبود يافته است؛ ولي هيچ‌يك از اين معضلات به‌طور كامل برطرف نگرديده‌اند. در نتيجه منتقدان معتقدند كه اين مؤسسه‌ها و مراكز اغلب در دستيابي به اهداف تعيين‌شده مبني بر بازتواني كودكان و نوجوانان و محافظت از امنيت عمومي، ناكام مانده‌اند. ازدحام، اختلاط نوجوانان با سنين و سوابق بزهكارانه مختلف، رفتار غيرانساني، و ناتواني در ارائه خدمات پيگيرانه به نوجوانان پس از آزادي آنها، مانع از رسيدن اين نهادها به اهداف اصلاحي‌شان بود. در پايان قرن هجدهم، با وجود واكنش‌هاي تأديبي متفاوت، مشكل جرايم نوجوانان وخيم‌تر شده بود ( 15 ) . كودكان اغلب در سازمان‌هاي اصلاحي نوجوانان در معرض سوءرفتار و برخورد غيرانساني واقع شده‌اند. قطعاً كيفيت كلي زندگي در مراكز اصلاحي نوجوانان از زماني كه كودكان و نوجوانان براي اولين‌بار در پناهگاه‌ها و مدارس فني و اصلاحي اوليه جاي داده شدند، دچار تحولات وسيعي شده و بهبود يافته است. بسياري از سازمان‌هاي نوجوانان توسط مديران لايق، دلسوز و حرفه‌اي اداره مي‌شوند كه بر كاركنان مهارت‌ديده و دلسوزي نظارت دارند كه در ارائه انواع خدمات با كيفيت به ساكنان مراكز مذكور شركت دارند. بااين‌وجود، در ساير موارد، بسياري از مشكلاتي كه همواره در طول تاريخ سازمان‌هاي اصلاحي نوجوانان با آنها دست به گريبان بوده‌اند هنوز مشهود و آشكار هستند ( 15 ) .

 

2 – 6 – 2  تاريخچه شكل گيري كانون هاي اصلاح و تربيت در ايران

مساله كودكان معارض قانون نخستين بار در سال 1338 به صورت قانوني و عملي مورد توجه قانون گذار ايراني قرار گرفت و در همان سال قانون مربوط به تشكيل دادگاه اطفال بزهكار به تصويب رسيد . ماده ي 1 اين قانون به تاسيس دادگاه اطفال اشاره كرده است و مطابق ماده 22 اين قانون (( در مقر هر دادگاه اطفال وزارت دادگستري يك كانون اصلاح و تربيت براي اجراي اين قانون تاسيس مي نمايد  )) . ساختمان اولين كانون اصلاح و تربيت ايران ، 9 سال پس از تصويب اين قانون در سال 1347 در شمال غرب تهران تهران ، انتهاي شهر زيبا ، در كوي كن تاسيس گرديد . در سال هاي بعد در مشهد و اهواز نيز كانون هاي اصلاح و تربيت باامكانات كمتر تشكيل شدند  ( 58 ) . اين روند ادامه يافت و در ساير استان ها كانون هاي اصلاح و تربيت با الگوگيري از كانون اصلاح و تربيت استان تهران تاسيس گرديدند ، با اين تفاوت كه كانون اصلاح و تربيت تهران در ابعاد وسيع تري به نسبت ساير كانون هاي اصلاح و تربيت كشور احداث گرديده است و بخش قابل توجهي از بازديدهايي كه از سوي مجامع حقوق بشر انجام مي گيرد ، از كانون اصلاح و تربيت تهران مي باشد ( 2 ) و اين روند ادامه يافت به طوري كه در سال 1376 ، 6 كانون اصلاح و تربيت ، تا سال 1385، 23 كانون اصلاح و تربيت و اكنون (در سال1392) 29 كانون اصلاح و تربيت در سطح استان هاي كشور وظيفه نگهداري و اصلاح و تربيت اطفال و نوجوانان بزهكار را بر عهده دارند و در 2 استان فاقد كانون اصلاح و تربيت ، ( استان هاي سمنان و آذربايجان شرقي ) نوجوانان بزهكار را در بندهاي جوانان زندان ها نگهداري مي كنند  (13) . كانون اصلاح و تربيت مركز نگهداري ، تهذيب و تربيت اطفال و نوجواناني است كه به علت ارتكاب بزه محكوم شده اند . كودكان و نوجوانان معارض قانون به خاطر رفتار يا انجام اعمالي به تشخيص دادگاه صالح به كانون اصلاح و تربيت تحويل مي‏شوند. اين مراكز در ورود مددجو و صدور حكم آزادي نقشي ندارد، و دادگاه آن را تعيين مي‏نمايد . كانون اصلاح و تربيت استان تهران ، به موجب قانون تبديل شوراي سرپرستي زندان ها و اقدامات تاميني و تربيتي كشور به « سازمان زندان ها و اقدامات تاميني و تربيتي » مصوب 17 / 11 / 64 و ماده 18 آيين نامه قانوني مقررات اجرايي سازمان زندان ها و اقدامات تاميني و تربيتي كشور مصوب    7 / 1 / 72 تحت نظارت سازمان زندان ها اداره و نگهداري مي شود . در مهرماه 1378 ، به دستور رياست سازمان زندان ها و اقدامات تاميني و تربيتي كشور و مدير كل اداره كل زندان هاي استان تهران و با همكاري كانون اصلاح و تربيت ، در ضلع شمالي كانون، مكاني براي نگهداري دختران بزهكار تعبيه شد . بدين ترتيب نوجوانان دختر معارض قانون كه تاقبل از اين تاريخ در زندان ها به همراه مجرمين بزرگسال نگهداري مي شدند به كانون تهران منتقل گرديدند  ( 58 ) . از مهمترين اهداف تأسيس كانون اصلاح و تربيت جداسازي نوجوانان بزهكار از مجرمين بزرگسال ، تربيت و تهذيب طفل بزهكار و اقدامات تربيتي درباره او تا مرحله باز تواني است و تا زماني ادامه مي يابد كه بتواند فرد شايسته اي شود ( 11 ) و ( 5 ) .

[1]  Saint - Michel

[2]- Jhon Howard

[3] - خانه امن، يك مؤسسه خصوصي مراقبت از كودك بود كه در ايالات متحده براي كودكاني كه درگير در رفتار غيرقانوني بوده يا احساس مي‌شد كه در معرض خطر چنين رفتاري هستند، ايجاد شد. هرچندكه هدف اوليه آن آموزش و تربيت نوجوانان براي زندگي‌هاي توليدي بود؛ اما خانه‌هاي امن، در نظم و انضباط سختگيرانه و كار سخت، معروف‌تر از زندان‌ها شدند .

[4] -Boston

[5]- Philadelphia

24- Rochester

25- Cincinnati

26- New Orleans

27- Providence

28- Baltimore

29- Pittsburgh

30- Chicago

31- Saint Louis

[14] Reformatory school industrial school

[15] Elmira

[16]  Brostal

مدل هاي ارزيابي آسيب شناسي زندگي زناشويي

۱۲۹ بازديد

مدل هاي ارزيابي آسيب شناسي زندگي زناشويي

در مورد ارزيابي و بررسي آسيب هاي زندگي زناشويي، مدل هاي مختلفي وجود دارد كه عبادتند از:

2-13-1- مدل مك مستر :

مدل مك مستر درباره كنش خانواده شش جنبه كاركرد خانواده را مد نظر قرار مي دهد:

1- حل مسئله         2- ارتباط        3- نقش ها       4- پاسخگويي عاطفي                                       5- دخالت عاطفي                  6- كنترل رفتاري (باركر،ترجمه دهقاني،1385).

2-13-2- مدل فرآيند كاركرد خانواده:

اين مدل نيز كاركرد خانواده را در طول شش بعد بررسي مي كند كه همه آنها جز يكي، شبيه طبقات مدل فوق است.اين ابعاد عبارتند از:1-انجام وظيفه،  2- ايفاي نقش 3-ارتباط   4- ابزار عاطفي (دخالت عاطفي)          5-كنترل   6- ارزش ها و هنجارها(همان).

بر اساس اين مدل، چند مشكل شايع خانودگي مطرح مي شود كه عبارتند از: مشكلات انجام وظيفه، مشكلات ارتباط، مشكلات نقش، مشكلات كنترل رفتار، مشكلات ساختاري شامل مشكلات مرزبندي و كنش ضعيف نظام هاي فرعي و مشكلات نظام هاي خارجي(همان).

2-13-3- مدل برادبوري

مدلي از عملكرد زناشويي ارائه شده است كه بصورت يك پژوهش طولي در مورد ازدواج است.در اين پژوهش 200 متغير مختلف تعيين كننده كيفيت ازدواج و ثبات زناشويي و حدود 900 نتيجه بررسي شده اند كه همگي را مي توان به 3 دسته كه در بردارنده چهار زمينه بنيادي ازدواج هستند تقسيم نمود.

1) يك دسته از متغيرها در بردارنده فرايندهاي تطابقي، يا روش هايي كه افراد و زوج ها با اختلاف عقايد و مشكلات فردي يا زناشويي كنار مي آيند.در پژوهش هاي اين زمينه بر رفتارهاي قابل مشاهده اي تأكيد شده است كه همسران هنگام حل مشكلات زناشويي نسبت بهم دارند و نيز شناخت هايي كه پس از اين رفتارها ايجاد مي شوند.اكثر اين پژوهش ها توسط مدل رفتاري يا مدل يادگيري اجتماعي هدايت مي شوند.يعني اينكه زوج ها چگونه باهم رفتار مي كنند و چگونه به يكديگر پاسخ مي دهند و واكنش هاي آنها به اين پاسخ ها، همگي بر كيفيت و ثبات ازدواج اثر مي گذارند.

2) مجموعه دوم متغيرها مربوط به رخدادهاي تنش زا يا گذرهاي تحولي، شرايط، حوادث و موقعيت هاي مزمن يا حاد مي شود كه زوج ها با آنها روبرو مي شوند.مطالعات مربوط به اين متغيرها بر اين موضوع تأكيد مي كند كه چطور حوادث و شرايط محيطي كه زوج ها با آن روبرو مي شوند بر كيفيت و ثبات ازدواج تأثير مي گذارد.ريشه بررسي اين دسته از متغيرها در نظريه بحران است كه چگونگي اثر بحران ها بر ثبات زناشويي مي پردازد.

3) دسته سوم عبارتند از آسيب پذيري هاي پايدار يا عوامل جمعيتي، تاريخي، شخصيتي يا تجربي پايدار كه افراد با خود وارد ازدواج مي كنند. تحقيقات در اين زمينه مشخص كرده است كه كيفيت و ثبات ازدواج ممكن است تحت تأثير طيفي از متغيرهايي قرار گيرد كه در طول ازدواج زياد تغيير نمي كند.بعنوان نمونه، يك ويژگي پايداري كه ازدواج را تحت تأثير قرار مي دهد شامل سبك صميميت همسران در روابط بزرگسالي است.با اين فرض كه تجربيات اوليه افراد در روابط نزديك، ماهيت و چگونگي روابط بعدي آنها در بزرگسالي را تشكيل مي دهد.متغيرهاي ديگر در اين مورد عبارتند از:تجربات آموزشي، موفقيت ها، تعاملات با همكلاسيها، سابقه زناشويي، نمو جنسي، سابقه پزشكي، تجربيات خانواده اصلي يعني جدايي و طلاق والدين، تعارض خانواده، روابط همشيرها تنگناهاي مالي و نيز نوروتيك بودن كه به معناي گزارش كردن تنش، ناراحتي و نارضايتي در طول زمان صرف نظر از شرايط، حتي بدون وجود يك منبع آشكار تنش زا است (برادبوري، 1995).

بر اساس اين مدل مي توان گفت فرآيندهاي تطابقي احتمالا بيشترين تأثير مستقيم را بر كيفيت زناشويي دارند، به نوبه خود باعث ثبات يا عدم ثبات ازدواج مي شوند. اين فرايندها، بعنوان متغيري كه در كيفيت زناشويي نقش اصلي دارد، ممكن است عملكرد رخدادهاي تنش زايي باشد كه زوجين با آن روبرو مي شوند.در واقع با فرض مساوي بودن همه شرايط، كيفيت تطابق براي تنش هاي شديد ضعيف تر عمل مي كند و اثر كمتري دارد و حوادث تنش را احتمالا تشديد مي شوند، آنچه در اينجا چالش برانگيز است، چگونگي سازگاري زوجين است، چون توانايي افراد با پيشينه ها و شخصيت هاي مختلف براي كنار آمدن با اختلاف عقايد و مشكلات زناشويي يا انتقالي با هم متفاوت است ( همان). بطور كلي ازدواج به سطح بالايي از تطابق يا مدارا نياز دارد.زوجين بايد عليرغم هر گونه انتظاراتي كه از گذشته با خود حمل كرده اند با تفاوت هاي فردي يكديگر خوگرفته و محدوديت هاي يكديگر رابپذيرند.افرادي كه در خانواده اصلي شان مورد آسيب يا بد رفتاري قرار گرفته اند، در زندگي زناشويي خود به الگوهاي مخرب رفتاري روي مي آورند.چناچه ميزان تطابق زوجين به حد كافي نباشد، هيچ يك از زوجين در بيان احساسات خود احساس امنيت نكرده و اعتمادي در بين نخواهد ماند(فورمن[4]، 2002).

2-13-4- طرح سه محوري تسنگ و مك درموت

طرح سه محوري تسنگ ومك درموت، يك طبقه بندي سه محوري از خانواده هاي مشكل دار ارائه داده است.محور اين طرح تعيين سه طبقه از مشكلات بود:مشكلات رشدي خانواده، مشكلات نظام خانواده، مشكلات گروه خانواده(باركر،ترجمه دهقاني،1385).

مشكلات رشدي خانواده مسائلي از قبيل اشكال در تحقق رابطه زناشويي رضايت آميز، اشكال در فرزندآوري و فرزندپروري، مشكلات تفرد و جدايي و اشكال در گردهمايي خانواده و نيز مشكلات مربوط به خانواده گسيخته، خانواده والد، خانواده باز ساخته و بي ثبات مزمن را در بر مي گيرد. مشكلات نظام خانواده، اشكلاتي در مورد نظام هاي فرعي زن و شوهري، والد-كودك و فرزندان را شامل مي شود. مشكلات گروه خانواده اختلالات كنشي-ساختاري و مشكلات سازگاري اجتماعي را در برمي گيرد(همان).

2-13-5- مدل السون:

در مدل چند مختصاتي السون و همكانش، ابعاد همبستگي و انطباق پذيري مشخص شده اند.بعد انطباق پذيري از پايين به بالا در مقوله هايي بصورت الف)خشك، ب)با ساختار، ج)انعطاف پذير، د)هرج و مرج گونه مشخص مي شوند.مقوله هاي با ساختار و انعطاف پذير دو سطح ملايم عملكرد هستند.بعد همبستگي در چهار سطح الف)گسسته، ب)جدا شده، ج (متصل د) بهم تنيده مشخص مي شوند.فرض بر آن است كه سطوح بالاي بهم تنيدگي يا سطوح پايين همبستگي در شكل گسستگي ممكن است براي خانواده هايي كه آشكارا در هر دو بعد، همبستگي و انطباق پذيري خيلي بالا يا خيلي پايين دارند ناكارساز به نظر مي رسند(گلادنيگ[7]، ترجمه بهاري،1382).

2-13-6- مدل بيورز:

مدل بيورز داراي دو محور است:يكي مربوط به كيفيت سبك تعامل خانواده كه تحت عنوان گرايشي به مركز، آميخته و گريز از مركز طبقه بندي مي شود و ديگري پيوستار گرمسيري(انعطاف و انطباق[9])ناميده مي شود كه ساختار، اطلاعات موجود و انعطاف پذيري انطباقي نظام خانواده را در بر مي گيرد و مربوط به ميزان كارآيي خانواده است.و بر همين اساس خانواده ها به پنج دسته تقسيم مي شوند:خانواده هاي با عملكرد شديدا مختل، خانواده هاي مرزي، خانواده هاي متوسط، خانواده هاي باكفايت يا مناسب و خانواده هاي باعملكرد بهينه مي باشد(باركر،ترجمه دهقاني،1385). از طرف ديگر كرانه ها در سبك نامركزگرا يا مركزگرا تعامل خانوده بعنوان سبك زندگي احتمال دارد كه موجب عملكرد خانوادگي ضعيف شوند. خانواده هاي داراي سبك مركزگرا اعضايي دارند كه رضايت از رابطه شان را بصورت آمدن به درون خانواده مي بيند.آنها تمايل دارند بچه هايي را پرورش دهند كه خانواده از آنها سفت و سخت مراقبت مي كند بطوري كه مستعد رفتار ضد اجتماعي، غير مسئولانه و خودمحورانه هستند و انواع خاص نشانه هاي مرضي را در نوجواني نشان مي دهند.مشخصه خانواده هاي داراي سبك گريز از مركز، تمايل به بيرون راندن اعضا و ديدن رضايت از رابطه شان بصورت بيرون آمدن از خانواده مي باشد.احتمال دارد آنها بچه هايي را تربيت كنند كه از نظر اجتماعي منزوي، درهم ريخته يا كناره گير باشند(همان).

 

[1] - mcmaster model

[2] - process model of family functioing

[3] - model Bradbury

[4] - Foreman

[5] - the triaxial Tseng and mac Dermott

[6] - model olson

[7] - Gladyng

[8] - model Byvrz

[9] - flexibility and adaptability

نظريه‌هايي در باره فرار دختران از خانه

۱۳۶ بازديد

نظريه‌ها، لحظات غفلت

استفاده از تجربيات عملي در زمينه فرار دختران هميشه از موثق‌ترين و مطمئن‌ترين راه بررسي اين پديده بوده است و ما در كنار بررسي‌هاي تئوري و مطالعات ميداني در اين بخش سعي در شناخت پدپد فرار از ديدگاه كساني كرده‌ايم كه به طور محسوس با اين پديده برخورد كرده‌اند و خطرات و مشكلات آن را به خوبي مي‌شناسند. در زير چكيده‌اي از مصاحبه با اين صاحب‌نظران را بيان مي‌‌نمائيم:

خانم رضائي«كارمند مبارزه با مراكز فحشاء و فساد»

يكي از مسائلي كه خيلي در كشور ما وجود دارد فرار دختران و پسران است. اين افراد دلايلي براي فرارشان دارند كه از شخصيتشان منشأ گرفته است هر معضل اجتماعي را ما يك جرم محسوب مي‌كنيم كه بعد از تشكيل پرونده به دادگاه ارائه مي‌دهيم كه اگر آن جرم شناخته شود به زندان مي‌رود و اگر مجرم نباشد آزاد مي‌شود. مثلاً وقتي كه يك دختر و پسر در دانشگاه با هم صحبت مي‌كنند اين جرم نيست اما اگر كم كم روابط آنها بيشتر شود و به رابطه‌هاي نامشروع كشيده شود آن جرم است. در دايره منكرات مواردي هم‌چون بدحجابي، رابطه‌ي نامشروع، پارتي‌ها، موادمخدر، فرار از منزل، فساد اخلاقي، در اين زمينه گنجانده مي‌‌شوند.كساني كه مستقيم در يك پارتي مهم يا در اثر فرار از منزل يا رابطه نامشروع گرفته مي‌شوند براي آنها در اينجا پرونده تشكيل مي دهيم و به دادگاه ارجاع مي‌دهيم. اگر رابطه نامشروع همراه با مواد مخدر به آن رسيدگي مي‌كنند و بعد از آزاد شدن از زندان به جرم بعدي آن رسيدگي مي‌شود. در كشور ما دو نوع دادگاه وجود دارد: 1) دادگاه انقلاب به جرائم مانند قاچاق ماد مخدر و قاچاق‌هاي ديگر رسيدگي مي‌كند 2) دادگاه عمومي كه به موارد ديگر رسيدگي مي‌كند.

كار نيروي انتظامي: 1) دايره اجتماعي«مفاسد اخلاقي ، فرار از منزل» 2) مبارزه با مواد مخدر 3) مبارزه با قاچاق 4) دايره اطلاعات و گذرنامه

به فردي كه خانه و كاشانه خود را ترك كند و سرپناهي نداشته باشد افراد فراري مي‌گويند.

مثلاً دختري دو ماه پيش از شيراز فرار كرده بود و با خانمي دوست شده بود، او آن را به خانه فسادي در مردآويج آورده بود كه 10 الي 15 دختر فراري در آن خانه بود و تعدادي پسر در آن خانه زندگي مي‌كردند.آنها در پارك‌ها با دختران فراري دوست مي‌شدند و آنها را به طرف خود مي‌كشيدند و با خود به اين خانه مي‌بردند.

كساني كه مثلاً امروز از خانه فرار مي كنند و فردا به خانه مي‌آيند را فراريان موقت مي‌گويند.و كاري با آنها نداريم مگر والدين آنها از دست آنها شكايت كنند . اولين اقدام مسئولين اينجا اين است كه از آنها بازجويي مي‌كنند و بعد مشاوره مي‌كنند و حدود 99 درصد آنها به خانواده‌شان تحويل داده مي‌شوند.

در اينجا فراريان را به دو دسته تقسيم مي‌كنيم: مجرد و متأهل و از لحاظ سن به 15 تا 20 و 10 تا 15 سال و از لحاظ شغل و تحصيلاتپدر و مادر تقسيم مي‌‌كنيم.

حداقل سن بيشتر فراريان 14 و 15 سال و حداكثر سن آنها 23 و 24 سال است. بيشترين فراريان در سن 16 و 17 سال است. تعداد دختران فراري بيشتر است شايد يكي از دلايل آن سخت بودن دستگيري پسرها باشد. ذات مؤنث به گونه‌اي است كه زود هول مي‌شود ، زماني كه نمي‌تواند جائي را پيدا كند سر در گم مي‌شود. افراد فراري آنهايي كه مي‌خواهند با كسي دوست شوند، مثلاً در طول يك پارك چند بار مي‌روند و برمي‌گردند و آخر سر بعد چند بار رفت و برگشت شروع مي‌كنند به دوروبرشان نگاه كنند ببينند عكس‌العمل ديگران نسبت به آنها چيست.

براي دستگيري خواهران از خواهران استفاده مي‌شود اما بعد از ساعت 2 الي 3 نصف شب از مأمورين آقا استفاده مي‌شود . ما بيشتر افراد فراري به خانواده‌هاي آنها بر مي‌گردانيم مگر كساني كه خانواده ندارند به مراكز بهزيستي فرستاده مي‌شوند و خيلي كم افرادي هستند كه در پارتي مهم دستگير شوند كه ابتدا به زندان فرستاده مي‌شوند و بعد به فرار آنها رسيدگي مي‌شود.

برخورد خانواده‌ها: ما سه نوع خانواده را خانواده‌هاي خيلي مذهبي و پاي‌بند به فرهنگ خانواده مي‌دانيم و برخورد اين خانواده‌ها خيلي شديد است.

2) خانواده‌هايي كه به فرهنگ و مذهب خانواده بي‌توجه هستند و و قتي به اينجا مي‌آيند خيلي آرام مي‌گويند چرا فرار كردي بيا برويم.

3) خانواده‌هايي كه به مذهب و فرهنگ خانواده اهميت نمي‌دهند مثل نامناسبات خانوادگي، طلاق، وجود نامادري و ناپدري و ... كه وقتي مي‌آيند اينجا مي‌گويند چرا فرار كردي فقط مي‌خواستي ما را به اينجا بكشي.

دليل افراد فوق‌العاده مذهبي ،خيلي راحت مي‌گويند مثلاً پسر دوست پدرم آمده براي من خواستگاري و من نمي‌خواهمش و چون نمي‌خواخم رو در روي پدرم قرار گيرم فرار كردم.

بيشتر فراريان از شهر اصفهان هستند چون كسي كه مثلاً در نجف‌آباد اصيل‌تر است و يك سري فرهنگ خاص دارند يا شهرستان گلپايگان كه اصلاً فراري ندارنداما در شهر اصفهان به خاطر كارخانه‌هاي صنعتي افراد از مكانهاي مختلف به آنجا آمده‌اند و هر كدام فرهنگ خاص خود را دارند و اين تنوع فرهنگ و جاذبه‌هاي فرهنگي باعث دوگانگي يا چندگانگي شخصيت افراد مي‌شود و آن باعث فرار يك عده مي‌شود.

فراريان بيشتر به مركز شهر مي‌روند. 10 درصد فراريان در داخل ترمينال دستگير مي‌شوند هر كس را با هر جرمي اينجا بياورند اگر تشخيص بدهيم اين مورد صلاح نيست به خانواده او خبر بدهيم از او تعهدي گرفته مي‌شود كه ديگر سراغ اين كار نرود ما با خانواده او صحبتي نمي‌كنيم و آزادش مي‌كنيم.عده‌اي از فراريان را وقتي به خانواده‌اش تحويل مي‌دهيم ديگر فرار نمي‌كنند اما عده‌اي از آنها بعد از آن جسورتر مي‌شوند و بيشتر فرار مي‌كنند.

از دختر خانمي كه به اينجا آمده بود علت فرارش را پرسيديم، گفت من دوست دارم در خيابان بگردم اما پدرم اجازه نمي‌دهد  وقتي به پدرش گفتم چرا نمي ‌گذاري در خيابان بگردد؟ گفت: خانم، من كاري با او ندارم فقط ميگويم وقتي خواستي بروي توي خيابان من هم كارم را تعطيل مي‌كنم و با هم مي‌رويم كه دختر گفت خانم من خجالت مي‌كشم با او قدم بزنم. ريختش را ببين، سر و وضعش را ببين، پدرش گفت آخر من 50 الي 60 سال است كه اين طور با كت و شلوار بوده‌ام الان مي‌گوييد من بروم مثل جوان‌هاي امروزي فلان كاپشن چرمي بپوشم و ...

اگر يك خانم با حجاب از خانه بيرون برود كسي جرأت نمي‌كند با او صحبت كند اما اگر يك نفر با وضع آنچناني بيرون برود مسلماً پسرها به او متلك مي‌گويند.

بيشترين قشري كه فرار مي‌كنند قشر فقير و متوسط است. از اين دو قشر بيشترين آنها خانواده‌هاي متوسط هستند ، چون كسي كه در خانواده‌ ثروتمند زندگي مي‌كند امكانات زندگي و همه چيز براي او فراهم است و ديگر نيازي به فرار ندارد اگر هم فرار كند به علت كمبود محبت است. در خانواده‌هاي فقير هم افراد خود را با زندگي خانواده‌شان تطبيق مي‌دهند اما طبقه متوسطه چون با طبقه بالاتر از خود هم در ارتباط است براي آنكه شايد به آن امكانات برسد فرار مي‌كند.

ميزان فرار در بين ماههاي تير و شهريور فوق‌العده زياد است چون بيشتر فراريان محصلين هستند كه در اين موقع بيكار هستند و نيز اسفند ماه.

فراريان پناه‌گاه خاصي ندارند. فصول خاص سال فرق مي‌كند مثلاً در تابستان در پارك مي‌خوابد اما در زمستان چون نمي‌تواند در پارك بخوابد پس بايد با دختر يا پسري دوست شود و به خانه‌هاي تيمي برود. تخفيف‌هايي در جرم كساني كه اعتراف مي‌كنند هست كه بعضي مواقع او را مي‌بخشند.

مهمترين عامل فرار از خانه را مي‌توانيم : 1)نا بهنجاريهاي خانواده« اعتياد يكي از والدين، طلاق، بداخلاقي» 2) عوامل اقتصادي 3) اجتماعي 4) فرهنگي 5) مذهبي 6) رواني

بيشتر پسرها به خاطر اينكه پدر معتاد است و مادر به سختي كار مي‌كند و او نمي‌تواند اين وضع را تحمل كند فرار مي‌كند اما دختران بعلت وجود نا بسامانيهاي زندگي فرار مي‌كنند 10 درصد عوامل شخصيتي در فرار مؤثر است. كسي كه از تحصيلات بالا برهوردار باشد براي خودش شخصيت قائل است مثلاً هنگامي كه فرزند يك خانواده مريض مي‌شود فرق است در نگهداري كودك بين اين دو گروه از سطح اجتماعي. كسي كه شخصيت ضعيفي دارد كار، تحصيلات، فرهنگ آن جامعه و محيطي كه در آن كار مي‌كند در شخصيت فرد اثر دارد.

تلوزيون و صدا و سيما در جامعه ما به تفكر سياسي ما بر مي‌گردد اخيراً به خاطر ماهواره كه وارد شده صدا و سيما سياستش ايجاب مي‌كند كه يكسري فيلم‌ها بگذارد كه جوانان ما را از ماهواره و ويدئو دور كند و به طرف خودش بكشد ما بايد از فيلم نتيجه بگيريم و نه برداشت كنيم. اگر فردي حساب شده فرار كند و از شهر خود بيرون برود 30 درصد فراريان حالت الگو برداري و حساب شده فرار مي‌كنند. در مورد مذهب حتي آن افرادي كه مذهب ندارند اما يك گرايشي به غير خود دارند. در جامعه آمريكا كه در نهايت بي‌بندوبار هستند و الان به آن نقطه‌اي رسيده است كه فوق‌العاده پرخاشگر و بدخو هستند در آنجا يك اطاق مذهب ساخته‌اند كه افرادي كه وضع آنها فجيع است به آن اطاق سربسته مي‌روند و يك گوشي به گوششان مي‌گذارند و به مدت يك ساعت به آهنگ مذهبشان گوش مي‌دهند. آمريكا به مرحله صعود رسيد و اكنون در مرحله سقوط است.

فرار از اول انقلاب تا الان رشد تصاعدي داشته است كه بعد از جنگ بيشتر شده است چون جوانان ما مي‌خواهند از هم تقليد كنند.

راههاي پيشگيري از فرار اين است كه :1) نابساماني‌هاي خانواده را از بين ببريم 2) مراكز تفريحي و آموزشي ايجاد كنيم 3) نشريات و جزوات را در اختيار افراد قرار دهيم 4) درآمدها را هم‌سطح كنيم 5) اطرافيان نوجوان را از لحاظ مذهبي، فرهنگي، شخصيتي، و غيره آگاه كنيم.

آقاي رضواني «معاونت دادگستري استان اصفهان»

در خصوص علت و ريشه گسترش فرار دختران از خانه به نظر مي‌رسد يكي از عوامل، مسئلا خانوادگي است و يكي ديگر از اين عوامل ناهنجاري‌هاي داخل خانواده از نظر نوع رفتار پدر و مادر با فرزندانشان است كه نوجوان فكر مي‌كند كه اگر فرار كند به نفعش باشد و هر چند اشتباه مي‌كند ولي تحمل وضع نابهنجار داخل خانواده را ندارد در واقع فاصله عميقي بين والدين و همسر است و نوع برخوردها و سخت‌گيري‌ها يا عدم تفاهم، يك لحظه با نشان دادن چراغ سبزي از بيرون موجه مي شود و طبيعتاً هر انساني هميشه به سوي آرامش حركت مي‌كند.

اما بعضي مواقع علت نوع برخوردها و اختلافات بين پدر و مادر كه شديد و گاهي تهديد آميز است و فرزند به خصوص دختران كه حساسيت بيشتري دارند محيط را يك محيط ناامن مي‌بينند و به يك نقطه نا معلوم فرار مي‌كنند. باز ريشه ديگر فرار در خانواده تبعيض بين فرزندان است كودكي كه احساس مي‌كند مورد علاقه و پذيرش والدين نيست زماني كه بزرگتر شد و احساس كرد كه در بيرون مي‌تواند با افراد ديگر ارتباط برقرار كند فرار مي‌كند ولي گاهي نيز دختري كه مرتكب كار خلاف مي شود و مي‌ترسد كه خانواده متوجه شود و با ترس از عقوبت، فرار مي‌كند.

بحث ديگر فرار دختران بحث ازدواج است يعني دختر به علت نوع روابط خانوادگي و اجتماعي متأسفانه معاشرت‌هاي آزادي كه دارد، دلبستگي و علاقه‌مندي به يك شخص پيدا مي‌كند اما خانواده با اين ازدواج مخالفت مي‌كنند . وقتي خانواده سد راه اين زندگي قرار مي‌گيرند دختر دست به فرار مي‌زند و اين باز ريشه در مسائل تربيتي و اخلاقي و نوع برخورد خانواده با فرزند دارد كه اگر با روشهاي صحيح اقدام كند موضوع به اينجا نمي‌كشد. اما ازدواج تحمياي هم كه خانواده، دختر را وادار به ازدواج بدون در نظر داشتن علاقع دختر مي‌كند گاهي با وجود اينكه عقد صورت گرفته و يا زمينه عقد فراهم شده باعث فرار دختر مي‌شود. گاهي فرار ريشه رفاقت دارد و شخصي كه در اجتماع داراي ضعف‌هايي است و شخصي هم كه با او ارتباط برقرار مي‌‌كند داراي ضعف‌هايي است، اين معاشرت غلط و نادرست با كسي كه خودش در حال غرق شدن است باعث مي‌شود كه هر دو با هم در گرداب بيفتند و فرد تكيه بر كسي مي‌زند كه خود در حال غرق شدن است.

اما عوامل اقتصادي مسئله مهمي در فرار دختران نيست. در مورد اينكه فرار چه خطراتي براي فرد و جامعه ايجاد مي‌كند اولين خطر متوجه خود فرد است يعني دختر اصولاً فرار مي‌كند به لحاظ پيدا كردن يك محيط امن اما هيچ‌وقت فكر نكرده اين شرايط امن كجاست؟ و كمتر موردي هست كه وقتي فرد فرار مي‌كند واقعاً يك محيط امن را كه عقل ايجاب كند را انتخاب كرده باشد وقتي كه يك دختر خود را در اين چنين شرايط قرار مي‌دهد خيلي آسيب پذير است و افراد بسيار زياد در كمين اين‌گونه دختران هستند به خصوص زن‌ها بسيار خطرناك هستند . بنابراين اين خطر هم از لحاظ جاني و هم از لحاظ حيثيت و اجتماعي براي دختران اتفاق مهم مي‌افتد.

و خطري كه دختران فراري براي جامعه دارند فساد جامعه است. وقتي كه دختر فراري سر راهش قرار مي‌گيرد و به راننده آن مي‌گويد: هر جا كه مي‌خواهي من را ببر و يا اينكه من جايي را ندارم پناهم بده، شخصي كه ابتدا قصدش خير است اما در نهايت به مفاسدي آلوده مي‌شود.

و آسيب ديگر به خانواده‌ها وارد مي‌شود كه باعث سلب آرامش از خانواده و اطرافيان مي‌شود و هم چنين وقتي سني از آنها مي‌گذرد به فكر انتقام گرفتن از كساني كه باعث فرار آنها شده‌اند مي‌افتند و آدمهاي خطرناكي مي‌شوند و يك عامل خطرناك در جامعه به ايجاد فساد مي‌شود.

در مورد اينكه رسانه‌هاي گروهي چه نقشي مي‌تواند در ايجاد فرار داشته باشند هم نقش مثبت دارند و هم نقش منفي، اگر بتوان به وسيله فيلم‌ها و مطبوعات اصولاً آثار و طبعات فرار را به تصوير بكشند و نشان بدهند و همين خسارت‌ها و پيامدهاي منفي آن را به خصوص در جهت پيشگيري از فرار و آن چيزي كه باعث فرار افراد مي‌شود و زمينه‌هاي آن كار كرد.

شخصيت افرادي كه كار مي‌كنند از نظر ارزيابي تخصصي است اما اصولاً آن‌ها دچار تزلزل و ترديد هستند و ثبات شخصيت ندارند در هنگام فرار هم ثبات ندارند و هم احساس نا امني مي‌كنند. همين طور كه در يك لحظه و با يك برخورد و با يك تصميم عجولانه اقدام به فرار مي‌كنند ممكن است در يك برخورد ديگر از اين حركت منصرف شوند.

اصولاً ما افراد فراري را نبايد مجرم بناميم. اينها افراد آسيب ديده اجتماعي هستند و اگر جامعه بخواهد به آنها كمك كند بايد به آنها پناه بدهد كه اين پناه دادن مي‌تواند از دو بعد باشد يكي از بعد پناه دادن حكومتي يعني مؤسساتي بايد باشد كه اين افراد بلافاصله به سوي آن جذب شوند و خيلي از اين افراد اگر بدانند يك مركز حكومتي مورد اعتماد هست به سوي آن پناه مي‌برند . اصولاً اين مراكز از لحاظ سازماني به بهزيستي مربوط مي‌شود. هنر حكومت در پيشگيري و پذيرفتن اين واقعيت (فرار) است.

بهزيستي هم به صورت مستقيم و هم به صورت غير مستقيم با تشكيل مؤسسه‌هاي خيريه مي‌تواند به اين افراد كمك كند و به آنها پناه بدهد به طور مثال اولين مركز جذب افراد فراري بهزيستي است و بعد مي‌تواند اين افراد در اختيار افراد مطمئن و يا خانواده‌هاي قابل اعتماد قرار دهد.

در فرار كردن يك دختر بحث فقط فساد يك فرد نيست يك دختر اگر در اين چنين بحراني رو به فساد آورد خود عامل فساد كل جامعه است و ما فقط يك فرد را از دست نداده‌ايم در واقع جامعه را از دست داده‌ايم. و كار ما اصلاح فرد نيست بلكه اصلاح كل جامعه است. متخصصين جامعه شناس و روان شناس بايد يك تيم مجهز را به منظور مدد رساندن به اين تشكيل دهند.

وقتي كه ما مي‌گوييم علت فرار تزلزل شخصيت است دقيقاً جايگاه دين و اعتقادات مشخص مي‌شود نقش ايمان و اعتقادات ايجاد آرامش و امنيت در فرد و جامعه است. اگر ما بخواهيم ميزان فرار را ارزيابي كنيم در جوامع مذهبي و خانواده‌هاي مذهبي (كساني كه به مذهب عمل مي‌كنند نه افرادي كه عنوان مذهبي داشته باشند) اين پديده كم است. اما شايد افرادي كه فرار مي‌كنند از خانواده‌هايي باشند كه بسيار متعصب و مذهبي باشند ولي شايد همان تعصبات غلط ديني باعث فرار فرزندشان شده است. به طور كلي هيچ‌گاه مشكلات اجتماعي قابل حل نيستند مگر زماني كه مصلح كل و اساسي برسد(امام زمان). اما براي حل اين معضل اجتماعي من پيشنهاد مي‌كنم كه چون خانواده بسيار مهم است آموزش خانواده براي پيشگيري، هدف اصلي قرار گيرد. از جمله آموزش نقش پدر و مادر، احساس مسئوليت پذيري و بر قراري روابط با فرزندان، خانواده‌ها اصولاً فرزندانشان را درك نمي‌كنند و اصطلاحي كه من هميشه در صحبت‌هايم استفاده مي‌كنم اين است كه هنر يك مرد پدر شدن نيست بلكه پدري كردن است. خانواده در برخوردهاي دوران كودكي مي‌تواند عقده‌هاي نهفته ايجاد كند و يا در كنارش باعث ايجاد مشكلات شخصيتي عديده‌اي شود.

باز در بحث پيشگيريه حل مشكلات اقتصادي مي‌تواند به حل فشارها در خانواده كمك كند و نيز اصلاح رفتار اجتماعي از طريق رسانه‌هاي گروهي كه با فيلم سازي و تئاتر مي‌توان آموزشهاي خوبي داد كه افراد در مواقع بحران به آن پناه ببرند. يكي ديگر از اقدامات كمكي تلفن مشاور است كه وقتي فردي فرار مي‌كند و نسبت به همه بي‌اعتماد و از همه نااميد است با تلفن تماس بگيرد و مسلم است كه اعتقادات و ايمان هم مي‌تواند نقش مؤثري در پيشگيري داشته باشد.

حجت‌الاسلام والمسلمين حاج آقا معمار منتظرين:

به نظر مي‌رسد مهمترين دليل فرار دختران جوان از خانه نا امني عاطفي ولي علت، عدم ارتباط با خداوند متعال است. وقتي رابطه با خداوند زياد شد مقاومت افزايش پيدا مي‌كند و فشارهاي بيرون كمتر انسان را در معرض تصميم‌هاي نا مطلوب قرار داده، با شرايطي كه خواهران دارند از لحاظ فردي، جسمي و زيبايي‌هايي كه در درون آنها خداوند قرار داده در كنار شيطنت شياطين طبيعتاً هم زمينه فسد كردن فرد و هم جامعه را فراهم مي كند.

آگاهي دادن به خانواده‌ها از جهت برخورد با فرزندان براي توجه بيشتر به خداي متعال، دور نگه داشتن محيط خانواده از فضاي آلوده، اعتدال در برخوردهاي عاطفي و هم چنين تبيين ضررها و آثار فرار مي‌تواند نقش مهمي داشته باشد، چون يكسري از دختران جوان كم تجربه از عاقبت اين برخوردها بي‌خبر هستند و اين خود نوعي انتقام جويي از بعضي برخوردهاي خانواده است.

افرادي كه اينگونه تصميم مي‌گيرند طبيعتاً تعادل فكري ندارند، آرامش روحي ندارند، و از سلامت شخصيتي برخوردار نيستند. شخصيتي كه معتدل باشد هميشه در برخورد با مشكلات صحيح‌ترين راه را انتخاب مي‌كند.اين افراد محتاج توجه و محبت هستند و جامعه ما بايد با آنها به عنوان انسانهايي كه خلق خدا و عزيز خدا هستند و در عين حال دچار نقاط ضعفي هستند و شايد در بعضي از مواقع به عنوان بيمار بايد با آنها مدارا كرد، انسان مريض مثل جاهل مي‌ماند انسان عالم مثل طبيب و پدرو مادر و جامعه بايد در حكم طبيب باشند كه با طبابت و در اوج مهر و محبت با آن برخورد مي‌كند و آرام آرام از اين مرحله عبور مي‌دهد. اگر خداي ناكرده هم به فساد كشيده شوند بايد راه بازگشت را به آنها نشان داد، تا از اين مرحله عبور كنند.

هر چقدر كه ارتباط انسان با خدا زياد شود تعالي روحي انسان زياد مي‌شود، اگر انسان فرار كرد و به يك پناه‌گاه بزرگتر بنام خداوند روي آورد ديگر حتي احتياجي به فرار از خانواده ندارد بايد از بعضي افكار نادرستش فرار كند و به خدا پناه ببرد كه ار محضر خدا هم نمي‌شود فرار كرد. در دعا هم مي‌خوانيم من فرار مي‌كنم از خدا به سوي خدا يعني از غضب خدا فرار مي‌كنم به سوي رحمت خدا و مشكلات به راحتي حل خواهد شد. آنهايي كه نماز شب مي‌خوانند با زيارت نامه و در عين حال فرار مي‌كنند شايد عادت كرده‌ باشند. بحث مذهبي بودن يك طرف و اخلاق اسلامي با دختر داشتن يك بحث ديگر است. وقتي مي‌گوييم مذهبي هستند يعني نماز مي‌خوانند، روزه مي‌گيرند اما وقتي مي‌گوييم اخلاق اسلامي يعني حسن خلق، اكرام كردن شخصيت انساني كه دستور اسلام و اين دو مقوله جدا از هم است و اين را بايد براي خانواده‌ها تبيين كرد. خيلي‌ها به صورت سنتي عادتاً مذهبي شده‌اند اما فكر و معرفت انساني ندارندو شرايط برخورد با يك انسان مخصوصاً يك جوان را كمتر لحاظ مي‌كنند. حل كردن اين مشكل بوسيله همكاري خانواده‌ها، دولت، جامعه روحانيون، نهاد فرهنگي و مجموعه وسيعي كه بايد در اين امر همكاري كنند امكان‌پذير هست. آسان كردن و تفكر ازدواج، تقويت كردن ارتباط مذهبي، اصلاح روابط خانواده با فرزند، اصلاح بينش دختران و كلاً جوانان نسبت به نوع زندگي ، جا افتادن شرايط واقعي زندگي انسانها در خارج از كشور( خيلي لز افراد فكر مي‌كنند در خارج از كشور يك كاخ آمال است و بايد از خانواده‌ها فرار كنند تا به آنجا برسند) هدف خلقت انسان بايد تبيين شود. نقش مشكلات در زندگي و رشد و شكوفايي استعدادهاي انساني بايد مورد تبيين قرار بگيرد. من فكر ميكنم اگر اينها در كنار هم قرار مي‌گيرند و با توجه به حضرت ولي عصر خود كه به عنوان توسل در فرهنگ شيعه جاي دارد انشاءالله به مدد خداوند متعال اين مشكل حل مي‌شود افرادي كه در محيط خانواده نا امن هستند و علت فرار خود را محيط خانواده مي‌دانند در واقع بحث همان كمبودهاي عاطفي و بايد ببينيم كه نياز روحي و رواني يك جوان به اكرام شخصيت به چه ميزان است و بعد چگونه مي‌شود اين نياز از طريق برخورد صالح و حسنه از طريق برخورد عزيزترين افراد مثل پدر و مادر براي افراد تبيين كرد. آثار عدم اينگونه برخوردها هم بايد روشن شود با بالا بردن يگ آگاهي عمومي در سطح جامعه از طريق روحانيت، مجلات، صدا و سيما مي‌توان بخش وسيعي از مشكلات كه مواجه مي‌شويم را بر طرف كرد. منظور از آگاهي دادن اين است كه روشن بشود براي مردم ما مخصوصاً پدر و مادر كه كوچكترين برخورد نا مطلوب پديده عشق مجازي را در درون آنها شعله‌ور مي‌كند و وقتي كه مي‌خواهد به معشوق خودش برسد و خانواده مانع مي شود راهي ندارد الا فرار از خانه و خانواده. علت عطش عشق مجازي، فشارهاي روحي، برخوردهاي غلط، پرخاشگري، كتك‌كاري‌ها، اين بايد باز شود در صدا و سيما نه به تصوير كشيدن فرار يك دختر.

سينما ما، در بعد مثبت و منفي اين زمينه خيلي مي تواند نقش داشته باشد كه بايد در هر دو جهت مصاحبه شود و نتايج آن در اختيار مسئولين سينما كشور قرار داده شود.

پائين آوردن سن ازذواج، نرخ مهريه، چون دست يك نفر و دو نفر نيست، اگر آماري فراهم شود و دست صدا و سيما و قوه قضائيه و شوراي انقلاب اسلامي برسد و بفهمند كه بايد بعنوان يك فرهنگ جا بيفتد انشاءالله حل مي‌شود. از بين بردن گرايش ورود به جلشات شو و رقص، تماشاي بعضي از فيلمهاي نا مطلوبي كه زمينه اين گرايش را در آنها تقويت مي‌كند.

سلامت شخصيت باعث برخورد منطقي با مسائل اطراف زندگي انسان مي‌شود و در تفكر منطقي هر علتي معلول خاص خودش را دارد و در نتيجه كمبود شخصيت از يك طرف و القاء اين مطلب كه فرار از خانواده بعنوان يك ارزش براي كسي كه كمبود شخصيت مي‌كند و چنين طلقي مي كند كه فرار از خانواده يك ارزش است و طبيعتاً فرار مي‌كند.

احساس ما بايد منفي بودن آن را روشن كنيم. بايد توجه كنند و راه بين خود و خدا را اصلاح كنند و ما بايد راه توجه را براي اين افراد باز كنيم.

تاثير تفكر و نوع شناخت بر كنترل استرس و سلامتي

۱۲۶ بازديد

تاثير تفكر و نوع شناخت بر كنترل استرس و سلامتي

مدت ها تصور مي شد كه استرس علت كاهش پاسخ ايمني است ولي اكنون دلايل كافي براي تغيير اين نگرش وجود دارد. امروزه فرض بر اين است كه كاهش پاسخ ايمني ناشي از شناخت هاي منفي است(سليگمن،1990) ضمن مطالعه درباره افسردگي خاطر نشان ساخت كه تخليه كتكولامين ها به واكنش آندروفين مي انجامد كه آن نيز پاسخ ايمني را متوقف مي كند.

در حالي كه استرس موجب تخليه كتكولامين ها مي شود. دستگاه ايمني در غياب استرس متوقف مي شود. اگر شناخت هاي منفي علت ضعف در سيستم ايمني است، اين امر بايد بتواند توضيح دهد كه چرا پژوهشگران قادر نبودند ضعف در سلامتي، مانند فشار خون بالا را بر اساس استرس زا ها پيش بيني كنند و چرا شرايط منفي غالبا نشانه اي بر ضعف در سلامتي است.

شواهد ديگر مربوط مي شود به تعامل بين نظريه هاي آشكار و استرس، به نظر مي رسد افرادي كه ديد منفي نسبت به دنيا دارند استرس بيشتري را تجربه مي كنند(اپستاين، 1990)

پژوهش (توماكا[1] و بلاسكو ويش[2]،1994) نشان مي دهد كه افراد مثبت نگربه دنيا، تكاليف آزمايشگاهي را كمتر استرس زا برآورد مي كنند و واكنش هاي چالش انگيز بيشتري نسبت به تهديد نشان مي دهند.

براساس نظريه لازاروس، دو مرحله متمايز در ارزيابي وجود دارد، ارزيابي اوليه ، كه تهديد و آسيب را بررسي مي كند؛ و ارزيابي ثانويه، كه مهارت انطباقي را ارزيابي مي كند. مطالعات بي شماري نشان مي دهد كه ارزيابي اوليه و ثانويه مقادير مختلف واريانس را توضيح مي دهد.

بر اساس نظريه لازاروس، ارزيابي اوليه و ارزيابي ثانويه فرآيندهاي متمايزي هستند. ارزيابي اوليه ابتدا رخ مي دهد. باعث واكنش استرس به تهديد يا آسيب مي شود، در حالي كه ارزيابي ثانويه به دنبال استرس مي آيد و آن را تعديل مي كند. اگر تصور كنيم كه مهارت هاي انطباقي ما مناسب هستند، استرس كاهش مي يابد. اطلاعات حاصل از تهديد از تالاموس، به دو جايگاه مختلف، آميگدال (بادامه) و بخش جديد قشري مي رود.

آميگدال واكنش استرس (پاسخ جنگ يا گريز) را توليد مي كند، در حالي كه بخش قشري عملكردي باز دارنده دارد (پاسخ جنگ يا گريز را تعديل مي كند) به عبارت ديگر، ادراك ما از تهديد پاسخ استرس را فعال مي كند، ولي ارزيابي شناختي ما از تهديد به ويژه ، در خصوص توانايي كنار آمدن احتمال ادامه پاسخ استرس را تعيين مي كند(  از لي دوكس [3]،1996).

براساس نظريه لازاروس ما درواقع براي كاهش استرس نيازي به بكارگيري پاسخ هاي كنار آمدن نداريم، به نظر مي رسد كه تنها آگاهي از اينكه ما از پاسخ هاي كنار آمدن برخورداريم كافي مي باشد. تاثير به مقدار زيادي شناختي است. چون اين افراد به طور معمول از پاسخ هاي كنار آمدن برخوردارند، مي توان استدلال كرد كه اين فقط،تاثير شرطي شده است.

يعني اينكه، چون در گذشته وقتي كه مردم از پاسخهاي كنار آمدن استفاده كرده اند، استرس كاهش يافته است، براي به جريان انداختن پاسخ، افكار مربوط به كنار آمدن نياز به يافتن افرادي داريم كه معتقدند مي توانند با استرس ، قبل از كسب يا به كارگيري پاسخ هاي كنار آمدن ، كنار بيايند.

پژوهشها نشان مي دهد كه باورهاي مربوط به كنترل اينكه قادريم با استرس كنار بيابيم يا مهارت هاي كنار آمدن با آن را مي توانيم بسط دهيم ، استرس را كاهش مي دهد. علاوه بر اين، پژوهشهاي زيادي نشان مي دهد افرادي كه خودشان را قبول دارند حتي قبل از رشد مهارت هاي انطباقي لازم مي توانند امور را كنترل كنند. اين خط پژوهشي كه به پژوهش در مورد نياز و كنترل، آرزو براي كنترل، يا خطا در ادراك كنترل معروف اند، نشان مي دهد كه چنين باورهايي تاثير مثبت نيرومندي بر سلامتي مي گذارد(فريد لند[4]، كينان[5] و ريجو[6]؛1992؛لا[7]، لوگان و بارون[8]، 1994؛تايلور[9]،1989).

اميد، خوش بيني و تفكر سازنده همواره با سلامتي رابطه داشته اند. به نظر مي رسد افرادي كه ديدگاه مثبتي نسبت به دنيا و خودشان دارند به راحتي مي توانند از اتفاقات ناگوار دوري كنند. آنها به رفتارهايي مي پردازند كه  آنها را از وضعيت ناگوار فعلي مي رهاند. مطالعه در مورد مردان مبتلا به ايدز نشان مي دهد كه افراد خوش بين به رفتارهاي انطباقي سالم تري مي پردازند و آشفتگي كمتري را تجربه مي كنند(تايلور و همكاران، 1992).

توانايي تفكر مثبت نه تنها مقدار پاسخ استرس را كم مي كند بلكه به رشد مهارت هاي انطباقي مي انجامد. هردوي اينها براي تقويت دستگاه ايمني لازم است . نتايج مطالعه اي طولاني براي مقايسه افراد خوش بين و بدبين نشان داد كه افراد دو گروه تا 25 سالگي از نظر سلامتي تفاوتي نداشتند و تا 45 سالگي نيز تفاوتي آشكار نشد(پترسون[10] و همكاران، 1988)اما بعد از آن افراد بدبين تر اختلالات بيشتري نشان دادند، در صورتي كه افراد خوش بين تر غالبا پس رفت كمي نشان دادند. به عبارت ديگر، افرادي كه منفي تر بودند در نهايت بهاي بدبيني خود را پرداختند.

تفكر مثبت مهم است ولي هنوز دقيقا علت آن مشخص نيست،دليلش شايد آن باشد كه تفكر مثبت به انطباق مي انجامد. به بيان ديگر، شايد كليد تندرستي در انجام دادن كارهاي درست است، چيزي كه به نظر مي رسد افراد خوش بين به طور طبيعي چنين اند.

(الين لانگر،1989) امكان ديگري را عنوان مي كند او معتقد است كه تاثيرات پيري جسمي و رواني با هشيار باقي ماندن يعني داشتن تماس فعال با دنيا تعديل مي شود. در گذشته از نظر بسياري از پژوهشگران چنين فعاليت هايي استرس زا محسوب مي شد.

سالها مبلغ يادگيري تنش زدايي براي كاهش استرس بود اخيرا گفته مي شود كه اثردوسويه اي بين تنش زدايي و شناخت وجود دارد. براي مثال بر اثر يادگيري تنش زدايي، افراد اغلب دنيا را كمتر تهديد كننده مي يابند و خود را بيشتر صاحب اختيار مي دانند. داشتن زندگي نسبتا فاقد تهديد اهميت فراواني در كاهش استرس و سالم باقي ماندن دارد.

 

2-26) تفكر سازنده ضعيف و استرس

در مطالعاتي آزمايشگاهي كه طي آن افكار منفي القا مي شد، افرادي كه تفكر سازنده ضعيف داشتند افكار منفي مربوط يا نامربوط به آزمايش و نيز عاطفه منفي بيشتري را تجربه كردند.

شاخص هاي فيزيولوژيك افرادي كه سازنده ولي ضعيف فكر مي كردند نشان داد كه آنها استرس بيشتري را تجربه مي كنند. نتيجه اينكه افراد با تفكر سازنده ضعيف به طور خود انگيخته با خلق تفكرات منفي، به نبودن استرس زاهاي بيروني و تهديد آميز بودن استرس زاهاي بيروني فكر مي كنند.

 

2-27) متفكر سازنده شدن

كاراپستاين نشان مي دهد كه تاكيد افراد داراي تفكر مخرب بر تفكر منفي نه تنها نسبت به خود بلكه نسبت به دنياست در نتيجه آن ها خود را ناكارآمد و دنيا را تهديد كننده مي بينند. پژوهشها نشان مي دهد اين دو گرايش متفاوت اما بسيار مرتبط به هم احتمالا داراي ريشه مشترك اند.تمام رفتارها، حداقل تا حدي، كوشش براي تعامل با محيط را شامل مي شوند.

تعامل موفقيت آميز شامل ارزيابي توانايي هاي خود و چالش هاي محيط است براي يادگرفتن كنار آمدن با دنياي بيرون اول، بايد قبول كرد كه مي توان موفق شد. سپس بايد مهارت هايي را آموخت كه فرد را قادر مي كند موفق شود. بسياري از مردم چون باور ندارند كه مي توانند موفق شوند، هرگز تلاش نمي كنند تا مهارت هايي را كه نياز دارند بياموزند. لذا اولين گام، بسط نگرش مثبت درباره توانايي خود براي كنار آمدن با محيط است.

دوم، نگريستن به دنيا به اين صورت كه مكان فرصت هاست. بسياري از روان شناسان شيوه تفكر را عادتي تغيير ناپذير مي دانند. اگر شيوه تفكر عادت است پس مي توان ياد گرفت كه با استفاده از قواعد تقويت آن را تغيير داد . به بيان ديگر مي توان خوش بين بود كه همه مي توانند متفكر سازنده بشوند. اين انديشه كه شيوه تفكر جزو عادات ماست، به ما كمك مي كند تا بفهميم كه چرا اغلب در تغيير شيوه تفكر خود با مشكل روبه رو مي شويم. حتي وقتي كه به طور منطقي، مي دانيم كه بايد نوع ديگري فكر كنيم، در مي يابيم كه هنوز به شيوه گذشته فكر مي كنيم . به نظر مي رسد شيوه تفكر گذشته راحت تر و طبيعي تر است. در نهايت با شيوه جديد تفكر احساس راحتي بيشتري خواهيم كرد. وقتي شيوه تفكر را با تلاش مكرر تغيير مي دهيم دنيا خيلي متفاوت مي شود؛اين دنيا، دنياي بهتري است(جونينگ[11]، ويلسون[12]، داويدسون[13]، 1978).

[1] -Tomaka

[2] -Blascovish

[3] -Ledoux

[4] -Friedland

[5] -Keinan

[6] -rijo

[7] -Law

[8] -BaRON

[9] -Taylor

[10] -Peterson

[11] -Jevning

[12] -Wilson

[13] -Davidson

مفهوم فراشمناخت و مؤلفه هاي فراشناخت

۱۲۰ بازديد

-فراشناخت[1]

يكي از مفاهيم مرتبط با شناخت كه به دنبال گسترش روان شناسي شناختي[2] و علم شناخت به وجود آمد فراشناخت است. اين مفهوم ابتدا توسط فلاول (1979) ، بكار گرفته شد كه به توانايي انسان از نظام شناختي خود و كنترل نظارت بر آن گفته مي شود . فرد به توانايي خود بعنوان يك پردازشگر اطلاعات آگاه است و مي داند براي رسيدن به يك هدف شناختي داراي چه موانع و محدوديت هايي است و چگونه و با چه تدابيري با محدوديت ها مواجه شود. كاستا ( 1984 ) معتقد است اگر بتوانيد از وجود يك گفتگوي دروني در مورد فرايندهاي ذهني خود آگاه  شويد و اگر بتوانيد فرايند هاي تصميم گيري و حل مساله را بشناسيد ، فراشناخت را تجربه كرده ايد . بطور كلي فراشناخت آگاهي فرد از دانسته ها و ندانسته هاي خود را شامل مي شود. تعاريف مختلفي از فراشناخت ارائه شده است كه به درك بهتر آن كمك مي كند از جمله : دانش فرد درباره ي فرايندهاي شناختي خود و فرايند انجام ، سازماندهي و همانگ كردن مجموعه اي از فرايندها ( فلاول ، 1988 ) تفكر درباره ي شناخت ( برون و دولاچ[3] ، 1978 ) ، آگاهي فرد از فرايندها و راهبرد هاي شناختي اش ( مسترز[4] ، به نقل  از فلاول ، 1988 ) . هر گونه دانش يا فعاليت شناختي كه موضوع آن شناخت يا تنظيم شناخت باشد ( فلاول ، 1987 ) و دانش فرد درباره ي فرايند هاي شناختي و چگونگي كاركرد آنها ( رفوث و همكاران  ،1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) . با توجه به تعاريفي كه ارائه شد مي توان گفت فراشناخت مجموعه دانش و فرايند هاي است  كه كشف هاي شناختي فرد را نظارت ، هدايت و كنترل مي كنند و در واقع به مديريت  فعاليتهاي شناختي مي پردازند . براي درك بهتر فراشناخت ضروري است آن را با شناخت مقايسه كنيم . با مقايسه ي شناخت و فراشناخت با يكديگر به اين نتيجه مي رسيم كه شناخت جهت توصيف روشهاي بكار مي رود كه طي آن اطلاعات پردازش يا معنادار مي شود . با انجام اين روشها ، اطلاعات مورد توجه قرار مي گيرند باز شناسي مي شوند و رمزگرداني مي گردد تا براي هدف معيني يا اهداف متفاوت ديگر مورد استفاده قرار گيرند . علاوه بر اين دامنه آن فرايندهاي همچون تفكر ، حل مساله ، درك مطلب ، و حافظه را شامل مي شود : ولي فراشناخت به دانش ما نسبت به تمام اين عملكرد ها و اينكه آنها چگونه مي توانند به بهترين وجه در تحقق يادگيري يا هدف ديگري مورد استفاده قرار گيرند اطلاق مي شود . ولفز و همكاران ( 1995 ) ، تصور روشن تري از تفاوت فراشناخت و شناخت ارائه داده اند . مطابق نظر آن ها فراشناخت عمليات ذهني انجام شده بر روي يك عمليات ذهني است ، حال آن كه شناخت عمليات ذهني انجام شده روي يك محتوا است . به اعتقاد آن ها آنچه فراشناخت ناميده مي شود عمليات ذهني سطح دوم است . يعني يك يادگيرنده آن عمليات ذهني را انتخاب مي كند كه روي يك موضوع خاص اعمال مي شود و آن ها را هدايت مي كند . در اين چهارچوب فراشناخت يك مورد ويژه شناخت است كه طي آن عمليات ذهني بر روي يك عامل بيروني صورت نگرفته ، بلكه روي پديده هاي ذهني فرد كه در ساختار شناختي وي قرار دارند صورت مي گيرند . براي مثال در مورد راهبرد خودپرسشي[5] مي توان گفت : اگر يادگيرنده اي در مورد اطلاعاتي كه پردازش مي كند سوالاتي داشته باشد در اين صورت عمليات ذهني روي عمليات ذهني ديگر انجام شده بلكه عمليات ذهني روي محتواي بيروني صورت گرفته است . در اين جا يك فعاليت شناختي صورت گرفته است . حال آن كه اگر يادگيرنده فرايندهاي در جريان و راهبردهاي انتخاب شده ضمن مطالعه خويش را تجزيه و تحليل كند در اين صورت مي توان از فراشناخت صحبت نمود زيرا عمليات ذهني روي عمليات ذهني خواندن انجام گرفته است . با توجه به گستردگي سازه فراشناخت متغير بودن عملكردها و متعدد بودن مؤلفه هاي براي آن دور از انتظار نخواهد بود ، ( ولفز و همكاران ، 1995 ؛ به نقل از سالاري فر ، 1375 ) .

 

1-1-مؤلفه هاي فراشناخت[6]

فراشناخت مولفه هاي متعددي را شامل مي شود . با توجه به تعاريفي كه از فراشناخت ارائه شد ، مي توان دو مولفه مهم را از همديگر متمايز كرد. مولفه نخست ، دانش فراشناختي فرد از خودش به عنوان يك پردازشگر اطلاعات و مولفه دوم فرايندها و راهبردهاي نظم دهنده ، كنترل كننده و نظارت كننده است . صاحب نظران به گونه هاي مختلفي به تفكيك اين موضوع پرداختند . براي مثال ، فراشناخت داراي دو طبقه از كنش هاي ذهني است . خود ارزيابي در مورد شناخت و خود مديريتي در فكر كردن ( كراس و پارسيس[7] ، 1988) ، دانش و كنترل خود و فرايند ( وينو گراد[8] و پارسيس ، 1988 ) . دو نوع فراشناخت به هم پيوسته است ، دانش درباره شناخت و نظارت بر آن ( بيكر[9] و برون ، 1985 ) . دو طبقه دانش فراشناختي و تجربه فراشناختي ( فلاول ، 1988 ) . فرادانش[10] ، فرانظارت[11] و استفاده مناسب و بجا از راهبرد است ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

1-1-1-دانش فراشناختي

با توجه به اين تعاريف مي توان گفت اكثر محققان فراشناخت را به دو مولفه تقسيم كرده اند . مولفه نخست دانش فراشناختي است كه همه بر آن توافق دارند و در همه نظريات وجود دارد . مولفه دوم كه از آن تحت عنوان تجربه فراشناختي ، نظارت و حتي راهبرد فراشناختي ياد مي شود . مولفه اول دانش فراشناختي است و زماني  حاصل مي شود كه فرد از تواناييهاي شناختي خود و نيز ناتوانايي هاي شناختي خود آگاه گردد. براي مثال ، كه بايد از بيرون بكند را يادداشت مي كند تا در موقع تعيين شده و مناسب آنها را انجام دهد. اين آگاهي فرد از ضعف حافظه خود نوعي دانش فراشناختي است كه به او اخطار مي دهد اقدام مناسب را براي جبران اين نقص انجام دهد ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

فلاول ( 1998 ) معتقد است دانش فراشناختي به بخشي از دانش بدست آمده ما مربوط مي شود ، كه در ارتباط با امور شناختي به اعتقاد فراشناختي دانش و  باورهايي است كه به مرور از طريق تجربه  در حافظه بلند مدت اندوخته مي شود و ارتباطي به سياست ، فوتبال ، الكترونيك و يا ديگر حيطه ها ندارد ، بلكه به ذهن و عمل آن مربوط مي شود. اسكراو[12] و همكاران ( 1984 ) دانش فراشناختي را به سه طبقه : خبري [13] ، فرايند[14] و شرطي[15] تقسيم مي كنند كه از بعضي جهات با طبقات دانش فراشناختي فلاول (1988) هم پوشي دارد ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

طبقه دانش در مورد شخص در نظر فلاول (1988) شامل دانش و باورهايي است كه شخص در مورد خود بعنوان يك پردازشگر اطلاعات و داراي توانايي پردازشگري مي داند. اين طبقه داراي سه طبقه فرعي است : دانش بين فردي ، دانش درون فردي و دانش درباره شباهت هاي شناختي انسان ها . دانش بين فردي[16] : به دانش و باورهاي فرد درباره ي تفاوت هاي شناختي بين انسانها و دانش او درباره تفاوت عملكرد شناختي افراد مختلف اطلاق مي گردد فرد خاصي ممكن است از جهت عملكردهاي مختل يا عملكرد خاص شناختي با افراد ديگر تفاوت داشته باشد آگاهي فرد بر اين تفاوت ها باعث مي شود خود را با موقعيت يا تكليف خاصي هماهنگ كند. دانش درون فردي[17] به دانش و باورهاي فرد در باره ي تفاوت هاي شناختي درون انسان ها اطلاق مي شود ؛ مانند تفاوت در عملكرد حل مساله و درك مطلب . فرد خاصي ممكن است تكاليف حل مساله را به خوبي انجام دهد ولي در تكاليف مرتبط با درك مطلب مشكل داشته باشد . و در نهايت ، دانش درباره توانايي هاي شناختي مشترك بين انسانها بعنوان سومين طبقه فرعي از دانش در مورد شخص است . دانش و باورهايي درباره شباهت هاي شناختي انسان ها به اين معناست كه ذهن تمام مردم مثل يك پردازشگر شناختي عمل مي كند و يا به ظرفيت حافظه كوتاه مدت انسان محدود است . علاوه بر موارد ذكر شده مي توان گفت باورهاي انگيزشي[18] يا اسنادهاي علي[19] كه فرد به آن معتقد است و آن را به كار مي برد مي توانند در طبقه دانش فراشناختي شخص قرار گيرند و عملكرد شناختي فرد را تحت تاثير قرار دهند ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

دانش در مورد تكليف دومين طبقه دانش فراشناختي در نظريه فلاول است . اين طبقه به دانش فرد در مورد ماهيت اطلاعاتي مربوط مي شود كه در يك تكليف فراشناختي فراروي او قرار  مي گيرد . دانش فراشناختي تكليف به دانش فرد در مورد تكاليف مختلف شناختي مربوط مي گردد . فردي كه داراي دانش فراشناختي در مورد موضوعي است مي داند كه ماهيت اطلاعات موجود اثر مهمي بر نحوه به كارگيري آن ها از سوي او دارد. براي مثال ، فرد در اثر تجربه آموخته است كه درك و يادآوري اطلاعات پيچيده و ناآشنا ، مشكل و وقت گير است . همچنين آموخته است كه دانش اطلاعات ناقص[20] به نتيجه گيري ها و داوري هاي نادرستي مي انجامد . كساني كه داراي دانش فراشناختي طبقه تكليف هستند مي دانند كه برخي تكاليف نسبت به تكاليف ديگر مشكل ترند و الزامات[21] بيشتري دارند ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

دانش فراشناختي راهبردي[22] سومين طبقه دانش فراشناختي است . فرد با داشتن اين نوع دانش مي داند براي رسيدن به اهداف شناختي خاص بايد از راهبردهاي مورد نياز و مناسب آن استفاده كند و نيز فرد از راهبردهايي كه در اختيار دارد و راهبردهايي كه براي تكاليف شناختي مورد نياز است آگاه است و آن ها را در جاي مناسبش به كار مي برد . به اعتقاد فلاول ( 1988 ) دانش فراشناختي فرد به تعامل ها و تركيب بين دو سه مورد از اين طبقات بستگي دارد . براين اساس مي توان گفت تفكيك اين طبقات از همديگر صرفاً مبناي نظري دارد و در عمل تجزيه آن ها ممكن نيست . مجموع مؤلفه ها به صورت يك كل عمل مي كنند و دانش فراشناختي فرد را به وجود مي آورند كه روي عملكردهاي شناختي اثر مي گذارنند . براي مثال ، براي تعامل بين مؤلفه هاي راهبرد و تكليف مي توان به مثال زير اشاره نمود : راهبرد انتخابي شما موقعي كه درباره موضوعي با ديگران صحبت كنيد متفاوت از راهبردي است كه در موقع گوش دادن به صحبت ديگري در مورد آن موضوع به كار مي بريد ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

در تقسيم بندي ديگري از دانش فراشناختي كه متعلق به پارسيس و همكاران ( 1983 ) است دانش فراشناختي به سه نوع دانش خبري ، فرايندي و شرطي تقسيم مي شود . دانش فراشناختي خبري شامل آگاهي فرد درباره خودش به عنوان يادگيرنده و عوامل مؤثر بر عملكرد او مي شود . لورچ[23] و همكاران ( 1993 ؛ به نقل از دمبو ، 1994 ) معتقدند دانش خبري شامل موضوعاتي درباره ساخت تكليف و توانايي هاي شخص است . با مقايسه دانش خبري و طبقات دانش فراشناختي فلاول ( 1988 ) مي توان گفت كه دانش خبري دو طبقه دانش فراشناختي شخصي و دانش فراشناختي تكليف را شامل مي شود و با آن دو همپوشي دارد ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

دانش فراشناختي فرايندي به دانش فرد در مورد اجراي مهارت هاي فرايندي گفته مي شود . كساني كه درجات بالايي از اين نوع دانش دارند ، مهارت ها را به طور خودكارتري به كار مي برند . و احتمالاً به طور كارآمدتري با دانش فراشناختي راهبردي فلاول ( 1988 ) همپوشي دارد . علاوه بر اين دانش فرايندي با تجربه فراشناختي كه جز ديگري از فراشناخت است و متفاوت از دانش فراشناختي است همپوشي دارد . دانش فرايندي  مي تواند به سطحي فراتر از دانش فراشناختي فلاول ( 1988 ) گسترش يابد . و سرانجام اين كه به اعتقاد اسكراو و همكاران ( 1995 ) دانش فراشناختي شرطي به دانستن اين كه چه وقتي و چرا اعمال مختلف شناختي به كار برده مي شود اشاره دارد . كراس و پارسيس ( 1988 ) نيز در اين زمينه اظهار مي دارند دانش شرطي عبارت است از درك موقعيت ها يعني چه زماني استفاده از راهبردهاي خاص مورد نياز است و چرا آن راهبردها بر درك مطلب تاثير مي گذارند؟ با مقايسه دانش شرطي با دانش فراشناختي فلاول ( 1988 ) مي توان گفت دانش شرطي به تعامل طبقات دانش فراشناختي راهبرد و تكليف و نيز تجربه فراشناختي اشاره دارد . در اين جاست كه فرد براي يك تكليف خاص از بين راهبردهايي كه در  اختيار دارد راهبرد مناسب را انتخاب مي كند . دانش شرطي چيزي فراتر از دانش فراشناختي فلاول ( 1988 ) است . دانش شرطي بيش از انواع ديگر دانش ها ماهيت فراشناختي دارد . زيرا كه مستلزم تعامل بين انواع دانش هاي سطوح پايين تر است . مي توان گفت كه دانش شرطي يا مرلفه سوم در نظريه رفوث كه قبلاً اشاره شد همپوشي دارد . رفوث و همكاران ( 1993 ؛ ترجمه خرازي ، 1375 ) . مؤلفه سوم فراشناخت را استفاده به جا و مناسب و با توجه به تكليف و راهبرد مي دانند . به اعتقاد لورچ و همكاران ( 1993 ؛ به نقل از دمبو[24] ، 1994 ) دانش فرايندي و خبري بر دانش و مهارت هاي مستلزم عملكرد تاكيد دارند در حالي كه دانش شرطي دانستن در مورد چرايي و چگونگي اعمال مختلف است ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

بنابر آن چه گفته شد مؤلفه نخست فراشناخت دانش فراشناختي بوده كه نقش مهمي در تنظيم فعاليت هاي شناختي فرد دارد . به طور كلي مي توان گفت كه هرچند تمايزها و تفكيك هايي بين انواع و يا طبقات مختلف دانش فراشناختي قائل شده اند اما مؤلفه هاي دانش فراشناختي از همديگر مجزا نيستند ، بلكه به صورت يك كل عمل مي كنند و عملكرد آن ها به تعامل و تبديل هاي اين طبقات و انواع دانش فراشناختي بستگي دارد . اين تعامل ها مؤلفه فراشناختي ديگري را نيز در بر مي گيرد كه تجربه فراشناختي ( فلاول 1988 ) نام دارد ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

1-1-2-تجربه فراشناختي

دومين مؤلفه فراشناختي در نظريه فلاول ( 1988 ) تجربه فراشناختي است . اين مؤلفه برحسب نظريه هاي مختلف به همراه دانش فراشناختي كاركردهاي زير را انجام مي دهد : نظم بخشي فرايندهاي شناختي ( پارسيس و جاكوب[25] ، 1984 ) خود مديريتي[26] در فكر كردن ( كراس و پارسيس 1988 ) كنترل فرايند[27] و كنترل خود[28] ( وينوگراد و پارسيس ، 1980 ) تنظيم و نظارت بر فكر ( كراس و پارسيس ، 1988 ) فعاليت هاي خودگردان ( گلاور و برونيگ[29] ، 1990 ؛ ترجمه خرازي ، 1376 ) تجربه فراشناختي ( فلاول ، 1988 ) . به تجارب شناختي يا عاطفي گفته مي شود كه به يك اقدام شناختي مربوط باشد . تجارب كاملاً آگاهانه به سادگي قابل بيان باشند نمونه روشني از تجارب فراشناختي اند : البته تجارب فراشناختي تجارب كمتر آگاهانه و كمتر قابل بيان باشند را نيز شامل مي شوند . گلاور و برونينگ ( 1990 ؛ ترجمه خرازي ، 1376 ) اظهار مي دارند كه افراد كمتر از اين فعاليت هاي خودگردان خود اطلاع دارند ؛ مگر اين كه در جريان يك فعاليت شناختي مثل خواندن به مشكلي مثل ابهام در كلمه يا اشكال در جمله برخورد كنند . در اين جاست كه فراشناخت به آن ها هشدار مي دهد كه مشكل دارند و بايد براي حل مشكل چاره اي بينديشند .

تجربه فراشناختي همچنين ممكن است در زمان هاي مختلف ، يعني قبل از اقدام شناختي ، ضمن آن يا بعد از آن رخ دهد . همچنين تجارب فراشناختي نشان مي دهند كه فرد در كجاي يك اقدام شناختي است ؟ چه قدر پيشرفت كرده ؟ چه نوع پيشرفتي كرده و يا احتمالاً خواهد كرد ؟ اين امر به ويژه به نظر مي رسد در موقعيت هايي رخ مي دهد كه انتظار مي رود فرد ناگزير به نظارت آگاهانه بر فرايندهاي دروني خود باشد و همچنين در موقعيت هايي قرار گيرد كه ناچار باشد تك تك گام هاي شناختي را كه بر مي دارد ، احساس كند و نيز تصميم گيري هايي را كه اشتباه در آن ها پيامدهاي سنگيني دارند مورد نظارت قرار دهد . آن چه گفته شد نمونه هايي از تجارب فراشناختي اند كه ممكن است در مورد اعمالي مانند ازدواج ، دوست يابي ، تحصيل و كار صورت گيرد و وابسته به حيطه ي خاصي نيستند ، ( رفوث و همكاران ، 1993 ، ترجمه خرازي ، 1375 ) .

[1]- Metacognitive

[2]-cognitive psychology

[3]-Beron & Deloach

[4]-Mesterz

[5]-Self guestion

[6]- Metacognitive compopts

[7] -Cross&Paris

[8]- Vinograd

[9]- Baker

[10]-metakonwedge

[11] -metamonitoring

[12]-Schraw

[13] -declarative

[14]-Procedurel

[15]-conditional

[16] -inter-individual knowledge

[17] -intra-individual knowledge

[18] -motivational believes

[19] -casual attrihution

[20] -defective information

[21] -requirements

[22]-strategic cognitive knowledge

[23]-Lorch

[24]-Dembo

[25]-Jacobs

[26] -self -managing

[27]-controling procces

[28] -control of self

[29]-GHelawer & Broning

ويژگيهاي شخصي موثر بر تعهد سازماني

۱۱۱ بازديد

ويژگيهاي شخصي موثر بر تعهد سازماني

سن : تعهد سازماني با سن فرد داراي همبستگي نسبي و مثبت است . اغلب محققان براين باورند كه سن با تعهد حسابگرانه ارتباط بيشتري پيدا مي كند و دليل آن را فرصت كمتر در خارج از شغل فعلي و هزينه هاي از دست رفته در سنين بالا مي دانند. مي ير و آلن اظهار مي دارند كه كارگران مسن تر به دليل رضايت بيشتر از شغل خود تعهد نگرشي بيشتري پيدا مي كنند(اردستاني ،1387).

جنسيت : زنها نسبت به مردان تعهد بيشتري به سازمان دارند، اگرچه اين تفاوت جزئي است . دليل اين امر آن است كه زنها براي عضويت در سازمان مي بايست موانع بيشتري راپشت سر بگذارند.
      تحصيلات : رابطه تعهد سازماني با تحصيلات ضعيف و منفي است . اين رابطه بيشترمبتني بر تعهد نگرشي است و ارتباطي با تعهد حسابگرانه ندارد. دليل اين رابطه منفي انتظارات بيشتر افراد تحصيلكرده و فرصتهاي بيشتر شغلي آنهاست(اردستاني ،1387).

ازدواج : اين متغير با تعهد سازماني همبستگي ضعيفي دارد. اما چنين اظهار مي شود كه ازدواج به دليل مسائل مالي با تعهد حسابگرانه ارتباط پيدا مي كند(اردستاني ،1387).

سابقه در سازمان و در سمت سازماني : به دليل سرمايه گذاريهاي فرد در سازمان سابقه بيشتر در مقام يا سازمان باعث تعهد بيشتري مي شود اما اين رابطه ضعيف است(اردستاني ،1387).

استنباط از شايستگي شخصي : افراد تا حدي به سازمان تعهد پيدا مي كنند كه زمينه تامين نيازهاي رشد و كاميابي آنها فراهم شود. بنابراين كساني كه استنباط شايستگي شخصي بالا دارند انتظارات بيشتري خواهند داشت . رابطه اين دو متغير مثبت و قوي است. (موغلي،1388).

تواناييها: افراد با مهارتهاي بالا، براي سازمان ارزشمند هستند. اين امرسبب مي شود كه پاداش سازمان به آنها بيشتر تعلق گيرد. در نتيجه موجب تعهد حسابگرانه مي شود(موغلي،1388).

حقوق و دستمزد: حقوق و دستمزد موجب عزت نفس براي فرد مي شود. و بدين ترتيب تعهد نگرشي را افزايش مي دهد. ضمنا حقوق و دستمزد نوعي فرصت در سازمان محسوب مي شود كه در اثر ترك سازمان از دست خواهد رفت ، نتايج تحقيقات متعدد همبستگي مثبت اما ضعيفي را بين اين دو متغير نشان مي دهد(موغلي،1388).

سطح شغلي : سطح شغلي با تعهد سازماني ارتباط مثبت اما ضعيفي دارد(موغلي،1388).

2-1-1-2-خصوصيات شغلي و تعهد سازماني

اگرچه رابطه خصوصيات متفاوت شغلي و تعهد سازماني در تحقيقات متفاوت موردبررسي قرار گرفته است اما هيچ مدل نظري براي توضيح دليل همبستگي آنها در دست نيست. اغلب مطالعات اشاره به كار "الدهام و هاك من " دارند. تحقيق "ماتيو و زاجاك " هم تاييد مي كند كه مشاغل غني شده، موجب تعهد سازماني بيشتر مي شود. خصوصيات به دست آمده از تحقيقات شامل مهارت ، استقلال ، چالش و دامنه شغلي است : تنوع مهارت با تعهد سازماني داراي همبستگي مثبت است . استقلال و تعهد سازماني رابطه مثبت و بسيار ضعيفي دارند. مشاغل چالش انگيز با تعهد سازماني به خصوص در موردكساني كه به رشد شديد نيازمندند رابطه مثبت و قابل توجهي داشته است(كشاورز،1387).

مؤلفه‌هاي اثربخشي سازماني و موارد كاربرد آن‌ها

۱۲۵ بازديد

مؤلفه‌هاي اثربخشي سازماني و موارد كاربرد آن‌ها

انتخاب چهارچوب و روش مناسب براي سنجش اثربخشي بستگي به شرايط سازمان، عملكرد ساختار سازمان، عملكرد افراد سازمان در مناصب مختلف اداري و سازماني و تاًثيرات فعاليت‎‌هاي سازمان بر روي محيط بيرون دارد. همچنين انتخاب روش ارزيابي بستگي به شكل و مسئله مورد علاقه سازمان نيز دارد. البته امكان دارد كه سازمان بنا به موقعيت، براي ارزيابي اثربخشي از مدل‌ها يا روش‌ها به تنهايي يا به صورت تركيبي استفاده نمايد (دفت، ترجمه پارساييان و اعرابي، 1385).

حميدي‌زاده مؤلفه‌هاي اثربخشي سازماني و عرصه‌هاي كاربرد هر يك از آن‌ها را مطابق جدول 2-8 ارائه نموده است:

جدول 2-8 مؤلفه‌هاي اثربخشي سازماني و عرصه‌هاي كاربرد آن‌ها.

مؤلفه‌ها عرصه‌هاي كاربرد
1- ميدان نيرو

- شاخص‌هاي تشخيصي براي شناسايي وضعيت نيروهاي سوق دهنده و بازدارنده در سازمان

- شاخصي براي تعيين وضعيت تعادل در رفتار نيروي انساني در سازمان

2- يگانگي هدف‌ها

- شاخصي براي تعيين وضعيت انطباق‌پذيري هدف‌هاي فردي، گروهي با هدف‌هاي سازمان و مديريت

- شاخصي براي شناسايي نحوه هدف‌گذاري مشاركتي و بازخورد نتايج حاصل از عملكرد

3- مشاركت

- شاخصي براي شناسايي راه‌هاي جلب مشاركت كاركنان در ارتقاي اثربخشي كار

- شاخصي براي تعيين ميزان تعهد كاركنان براي تعيين هدف‌ها و سياست‌هاي سازمان

4- سبك مديريت

- شاخص شناسايي وضعيت روابط و وظايف در سازمان

- شاخص تعيين وضعيت وظيفه‌مداري و رابطه‌مداري مديران

5- معيار سازي

- شاخص شناسايي سطح روابط سازمان با محيط و تعيين عملكرد مورد انتظار استاندارد

- شاخص تعيين عرصه‌هاي سازمان براي سنجش معيارهاي عملكرد فرد و سازمان

6- فرهنگ سازماني

- شاخص شناسايي وضعيت فضاي سازمان براي تغيير و رفتار فردي

- شاخص تعيين ميزان تعهد كاركنان و مديريت به مؤلفه‌هاي فرهنگ سازمان

7- رضايت شغلي

شاخص شناسايي وضعيت رضايت و خشنودي نيروي كار از محيط دروني

- شاخص تعيين ميزان تعهد و خشنودي نيروي كار از شرح شغل و نحوه انجام وظايف سازماني

8- تقسيم كار و تخصص‌گرايي

- شاخص شناسايي وضعيت تقسيم‌بندي مراحل اجراي كار و سطح تخصص‌گرايي

- شاخص تعيين ميزان بهره‌گيري از مهارت‌ها و توانمندي‌هاي نيروي كار

9- فرهنگ كارآفريني

- شاخص شناسايي وضعيت جوشش‌هاي فكري و استقلال كاري و بهره‌گيري از انرژي كاركنان در سازمان براي ايجاد تحول

- شاخص تعيين بهره‌گيري از ويژگي‌هاي افراد و سازمان كارآفرين

منبع: حميدي‌زاده 1379.

معيارها و مقياس‌هاي اثربخشي سازماني

در دهه 1960 و اوائل دهه 1970 تحقيقات وسيعي در مورد اثربخشي سازماني صورت گرفت. با مروري بر اين تحقيقات به معيارهاي سي‌گانه متفاوتي دست مي‌يابيم.

1- اثربخشي كلي: ارزيابي كلي كه تا حد زيادي از معيارهاي متعددي بهره مي‌جويد، معمولاً از طريق تركيب نمودن اسناد عملكرد گذشته يا بدست آوردن ارزيابي‌هاي كلي و يا اينكه از طريق قضاوت‌هاي اشخاص بصير و مطلع نسبت به عملكرد سازمان، اندازه‌گيري مي‌شود.

2- بهره‌وري: معمولا به عنوان مقدار يا حجم محصولات يا خدمات عمده‌اي كه توسط سازمان ارائه مي‌گردد، تعريف مي‌شود. و مي‌تواند در سه سطح فردي، گروهي و سازماني كه از طريق مراجعه به اسناد و ارزيابي‌هاي موجود و تركيب آنها در مورد سنجش واقع مي‌شود.

3- كارايي: نسبتي است كه مقايسه‌اي را بين برخي از جنبه‌هاي عملكرد واحد با هزينه‌هاي متحمل شده جهت تحقق آن نشان مي‌دهد.

4- سود: مبلغ درآمد حاصل از فروش منهاي كل هزينه و تعهدات ايجاد شده است. معمولا نرخ برگشت از سرمايه و درصد بازدهي فروش كل را مي‌توان معادل سود دانست.

5- كيفيت: كيفيت محصول يا خدمات عمده‌اي كه به وسيله سازمان ارائه مي‌شود ممكن است شكلهاي عملياتي متعددي را به خود بگيرد كه بوسيله نوع محصولات و خدمات ارائه شده توسط سازمان تعيين مي‌شود.

6- حوادث: ميزان سوانحي كه حين كار اتفاق مي‌افتد و اتلاف وقت را موجب مي‌شود.

7- رشد: به وسيله افزايش در متغيرهايي نظير كل نيروي كار، ظرفيت كارخانه، دارايي‌ها، ميزان فروش، سود و سهم بازار و همچنين ميزان ابداعات و اختراعات جديد، نشان داده مي‌شود. بر مقايسه وضعيت فعلي سازمان با وضعيت گذشته آن دلالت مي‌كند.

8- ميزان غيبت در كار: تعريف متداول از غيبت اشاره به غيبت‌هاي غير موجه دارد، اما علاوه بر اين تعاريف متعددي از غيبت وجود دارد ( نظير كل زمان غيبت نسبت به ميزان وقوع حوادث).

9- جابه‌جايي (ترك خدمت): ميزان خاتمه خدمتهايي كه به صورت داوطلبانه صورت مي‌گيرد و معمولاً از طريق مراجعه به اسناد بايگاني شده، قابل تشخيص است.

10- رضايتمندي شغلي: رضايتمندي شغلي را به طرق مختلفي تعبير و تعريف كرده‌اند، اما يك نظريه معتبر آن را به عنوان رضايت فرد به نسبت به آنچه كه از شغل براي او حاصل مي‌شود، تعريف مي‌كنند.

11- انگيزش: معمولاً به ميزان آمادگي فرد براي درگير شدن در اعمال هدفمند و يا فعاليت‌هاي شغلي اطلاق مي‌شود. انگيزش، احساس مرتبط با رضايتمندي حاصل از نتايج كار فرد نيست، بلكه بيشتر به آمادگي يا ميل به كار براي تحقق اهداف شغلي بر مي‌گردد.

12- روحيه: به عنوان پديده‌اي گروهي كه متضمن تلاش مضاعف، يكي شدن اهداف فرد و سازمان و ايجاد تعهد و احساس تعلق است، تعريف مي‌شود. روحيه، مسئله‌اي گروهي بوده و انگيزش، موضوعي فردي به حساب مي‌آيد.

13- كنترل: ميزان و توزيع كنترل مديريت در يك سازمان است كه به مدد آن رفتار اعضاء سازمان تحت نفوذ قرار گرفته و جهت داده مي‌شود.

14- انسجام/تعارض: انسجام به عنوان اينكه، افراد در سازمان همديگر را دوست داشته، با هم خوب كار كنند و ارتباطات همه جانبه و باز با هم داشته باشند و تلاش‌هاي كاري آنها هماهنگ باشد، تعريف مي‌شود و تعارض به عنوان برخورد فيزيكي، لفظي، هماهنگي ضعيف و ارتباطات غير اثربخش تعريف شده است.

15- انعطاف‌پذيري/ انطباق: انطباق و انعطاف‌پذيري به توانايي يك سازمان براي تغيير رويه‌هاي استاندارد عملياتي خود در پاسخ به تغييرات محيطي سازمان اشاره دارد.

16- برنامه‌ريزي و هدف‌گذاري: به ميزاني كه يك سازمان به طور اصولي و منظم گام‌هايي را كه در آينده بايد بردارد، مشخص سازد و خود را درگير رفتار هدف‌گذاري شده كند، اشاره دارد.

17- اجماع در هدف: جداي از تعهد واقعي به اهداف سازماني، اجماع در هدف به ميزاني كه همه افراد يك سازمان، هدف واحدي را براي سازمان خود متصورند، اشاره دارد.

18- نهادينه كردن اهداف سازماني: به پذيرش اهداف سازماني اشاره داشته و بر اين باور است كه اهداف سازماني صحيح و درست هستند.

19- سازگاري نقش و هنجار: به حد و حدودي كه اعضاي سازمان در خصوص موضوعاتي از قبيل نگرش‌هاي مساعد سرپرستي، انتظارات نقش، روحيه و الزامات نقش توافق دارند، اشاره مي‌كند.

20- مهارتهاي ارتباطي مديريتي: به سطوح مهارتهايي كه مديران در ارتباط با سرپرستان، زيردستان و همكاران خود در قالب ارائه حمايت‌هاي مختلف، يا تسهيل تعاملات سازنده و مفيد و ايجاد اشتياق براي تحقق اهداف و عملكرد عالي به كار مي‌گيرند، اشاره دارد.

21- مهارتهاي انجام وظيفه مديريتي: به سطوح مهارتهاي كلي اشاره دارد كه مديران سازمان و رهبران گروه‌ها براي تحقق وظايف سازماني لازم دارند. مهارت‌هايي مديران در هنگام تعامل با اعضاء سازمان به كار مي‌برند در اين مقوله قرار نمي‌گيرند.

22- مديريت اطلاعات و ارتباطات: كارايي، صحت و دقت در تجزيه و تحليل اطلاعات مهم براي اثربخشي سازماني

23- آمادگي: قضاوت كلي در خصوص اين احتمال كه سازمان خواهد توانست، برخي از وظايف جديدي كه از آن خواسته مي‌شود را به طور موفقيت‌آميز انجام دهد.

24- بهره‌برداري از محيط: ميزان يا حدي كه سازمان به طور موفقيت‌آميز با محيط خود در تعامل بوده و منابع با‌ارزش و كمياب مورد نياز خود را بدست مي‌آورد.

25- ارزيابي به وسيله پديده‌هاي خارجي: ارزيابي راجع به سازمان يا واحد كه به وسيله افراد و سازمان‌هاي موجود در محيط صورت مي‌گيرد. وفاداري و اعتماد به سازمان، حمايت گروه‌هايي نظير عرضه‌كنندگان مواد اوليه، مشتريان، سهام‌داران، مؤسسات اجرايي و افراد جامعهتحت عنوان فوق مطرح مي‌شود.

26- ثبات: حفظ و نگه‌داري ساختار، بخش‌هاي كاركردي سازمان و منابع مورد نياز آنها در طي زمان، به ويژه در دوره‌هاي حساس زماني.

27- ارزش منابع انساني: نوعي معيار تركيبي كه به ارزش كلي اعضاء سازمان بر مي‌گردد و در قالب ترازنامه يا حسابداري بيان مي‌شود.

28- مشاركت و نفوذ مشترك: ميزان يا حدي كه افراد، درون سازمان در اتخاذ تصميماتي كه مستقيماً بر كار و سرنوشت آنها تاًثير مي‌گذارد، مشاركت دارند.

29- تاًكيد بر آموزش و توسعه: ميزان تلاش و كوششي كه سازمان جهت بهسازي و توسعه منابع انساني خود به كار مي‌گيرد.

30- تاًكيد بر مؤفقيت: مقايسه‌اي است بين نياز فردي براي رسيدن به مؤفقيت و ارزشي كه سازمان براي تحقق اهداف جديد عمده خود قائل است (رابينز، ترجمه الواني و دانايي‌فرد، 1391).

تئوري‌هاي اثربخشي سازماني

ديدگاه ليكرت[1] (1961-1967)

رنسيس ليكرت براي اثربخشي سازمان به سه متغير توجه مي‌كند : متغير علتي[2]، ميانجي[3]، غايتي[4]. كه در بحث اثربخشي در طي زمان قابل استفاده‌اند.

متغيرهاي علتي: عبارتند از آن عواملي كه در جريان رشد و توسعه درون يك سازمان و نتايج و حاصل كار آن تاًثير مي‌كنند. اين متغيرها، آن متغيرهاي مستقلي هستند كه به‌وسيله سازمان و مديريت آن مي‌توانند تغيير يا تعديل پيدا كنند و نه متغيرهايي نظير شرايط عمومي تجارت كه وراي كنترل سازمان تجاري است. راهبردها[5]، مهارتها و رفتار رهبري، تصميمات مديريت، خط‌مشي‌ها و ساخت سازمان مثالهاي متغيرهاي علتي است.

متغيرهاي ميانجي: راهبردها، مهارتها و رفتار رهبري و ساير متغيرهاي علتي بر منابع انساني يا متغيرهاي ميانجي يك سازمان اثر مي‌گذارند. بزعم ليكرت، متغيرهاي ميانجي وضع جاري شرايط دروني سازمان را بيان مي‌كنند و در ويژگي‌‌هاي آن نظير مهارت‌ها، وظيفه شناسي، تعهد به هدف‌ها، انگيزش‌ها، ارتباطات، تصميم‌گيري و قابليت براي تعامل اثربخش، منعكس مي‌شود. متغيرهاي ميانجي با ساختن و توسعه دادن سازمان ربط دارند و هدفهاي درازمدت محسوب مي‌شوند. بازسازي متغيرهاي ميانجي يك گروه در يك سازمان كوچك ممكن است يك تا سه سال وقت بگيرد و در سازمان‌هاي بزرگ اين كار تا هفت سال طول بكشد.

متغيرهاي بازده يا غايتي: عبارتند از متغيرهاي وابسته‌اي[6] كه دستاوردهاي سازمان را منعكس مي‌كنند. شايد بيش از 90 درصد مديران، در ارزشيابي اثربخشي سازمان‌ها فقط به سنجش بازده[7] توجه دارند. از اين رو اثربخشي يك مدير بازرگاني غالباً به‌وسيله سود خالص تعيين مي‌شود، اثربخشي يك استاد دانشگاه به‌وسيله تعداد مقالات و كتابهايي كه چاپ كرده معين مي‌شود و اثربخشي يك مربي بسكتبال با تعداد برد و باخت‌هاي تيم او تعيين مي‌گردد (هرسي و بلانچارد ترجمه علاقه‌بند،1386).

رابطه ميان اين سه طبقه از متغيرها را مي‌توان به صورت محركهائي[8] (متغيرهاي علتي) كه بر روي ارگانيسم[9] (متغيرهاي ميانجي) عمل مي‌‌‌كنند و پاسخهاي[10] معيني (متغيرهاي بازده يا غايتي) را مي‌آفرينند، تصور كرد.

 

ديدگاه استيرز[11] (1977)

استيرز هفده مطالعه در زمينه اثربخشي سازماني را بررسي كرده و چهارده معيار قابل سنجش كه در دو مطالعه يا بيش از آن آمده، خلاصه نموده است. از اين معيارها انطباق‌پذيري و انعطاف‌پذيري در ده مطالعه، بهره‌وري در شش و رضايت شغلي در پنج مطالعه ذكر گرديده است. جدول (2-9)

او مدل فرايندي براي تجزيه و تحليل اثربخشي، شامل سه مؤلفه را طرح نمود: بهينه سازي اهداف، يك ديدگاه سيستمي و يك تاًكيد رفتاري. اين رويكرد او (مدل فرآيندي) چهار تاًثير مهم بر سازمان را تركيب مي‌كند: " ويژگي‌هاي محيطي، ويژگي‌هاي كاركنان، ويژگي‌هاي سازماني و سياست‌ها و اقدامات مديريتي" از ديدگاه استيرز هر يك از اين‌ها بايستي با سه مورد ديگر براي كسب اثربخشي هماهنگ باشند.

استيرز نتيجه مي‌گيرد كه اثربخشي سازماني به عنوان فرآيند، بهتر درك مي‌شود چون فرآيند داراي ماهيت اقتضايي است و براي روشن نمودن ساخت و اثربخشي سازماني لازم است. در گام اول همه متغيرها در قلمرو اثربخشي شناسايي شوند و آنگاه تعيين شود  كه چگونه متغيرهايي كه مشابه هستند به يكديگر مرتبط شوند (استيرز، 1977).

 

جدول 2-9 معيارهاي اثربخشي سازماني از ديدگاه استيرز.

رديف معيارهاي ارزيابي

تعداد دفعات تكرار

تعداد مطالعات = 17

1 انطباق‌پذيري – انعطاف‌پذيري 10
2 بهره‌وري 6
3 رضايت‌مندي 5
4 سودآوري 3
5 كسب منابع 3
6 فقدان تنش 2
7 كنترل محيط 2
8 توسعه 2
9 كارايي 2
10 حفظ و نگه‌داري كاركنان 2
11 رشد 2
12 تركيب كردن 2
13 ارتباطات باز 2
14 بقاء 2
15 ساير معيارها 1

منبع: استيرز، 1977.

ديدگاه كمپل[12] (1977)

كمپل (1977) ادبيات اثربخشي سازماني را مورد بحث قرار داده و به دنبال اين بود كه تشخيص دهد"  چگونه معيارهاي سنجش اثربخشي سازماني بهبود مي‌يابند؟". زيرا اين معيارها بايستي براي مقايسه سازمان‌ها، ارزيابي تاًثيرات، بهبود سازماني و تعيين اينكه چه ويژگي‌هايي از سازمان‌ها با اثربخشي سازماني به عنوان يك ساختار پايه مربوط هستند، به كار روند." كمپل سازمان‌ها را در قالب دو اصل كلي هدف‌مدار و سيستم طبيعي بررسي نمود و با رشد مطالعات در مورد اثربخشي سازماني در دهه 1960 و 1970 طبقه بندي خاصي از معيارهاي گوناگون مورد استفاده در ادبيات اثربخشي را ارائه نمود. او بر فقدان نسبي ارزش در پژوهش و يافتن معيارهاي عيني اثربخش معتقد بود و پيشنهاد كرد كه توسعه مدل‌هاي خاص سازماني مبتني بر مفروضات صريح، داراي آينده روشني است. معيارهاي اثربخشي سازماني وي از اين قرار است: اثربخشي - كارايي – كيفيت – رشد - ترك خدمت – انگيزش – انعطاف – كنترل – اجماع در هدف – توافق و سازگاري نقش و هنجار – مهارت‌هاي مربوط به وظايف مديريتي – مديريت ارتباطات و اطلاعات – ارزيابي توسط هويت‌هاي خارجي – مشاركت و تاًثير در تصميم‌گيري – تاًكيد بر هدف – بهره‌وري – سود – حوادث – غيبت – رضايت شغلي – روحيه – تاًكيد بر آموزش و رشد – انسجام/ تضاد – طرح‌ريزي و هدف‌گذاري – دروني شدن اهداف سازماني – مهارت‌هاي بين فردي مديريت – آمادگي – استفاده از محيط – ثبات – ارزش منابع انساني (كمپل، 1977).

ديدگاه پارسونز[13]

تالكوت پارسونز در يك مدل نسبتاً جامع، اثربخشي سازماني را مورد تبيين قرار داده است و مدلي براي ارزيابي اثربخشي سازماني ارائه داده است.

پارسونز براي اثربخشي سازماني چهار مؤلفه (انطباق، تحقق هدف، انسجام، پايداري و حفظ الگوها) قائل است كه هر يك چهار شاخص دارد. در نتيجه، در مدل اثربخشي سازماني پارسونز شانزده شاخص مطرح مي‌شود. در جدول 2-10 مدل اثربخشي سازماني تالكوت پارسونز ارائه شده است:

جدول 2-10 مؤلفه‌هاي مدل اثربخشي سازماني پارسونز.

ابعاد اثربخشي شاخص‌هاي چندگانه
انطباق قابليت انعطاف
رشد
ابتكار
توسعه
تحقق هدف موفقيت تحصيلي
كيفيت
كسب منابع
كارايي
انسجام رضايت شغلي
جو بين فردي سالم
ارتباطات
تعارض
پايداري و حفظ الگوها (مداومت) وفاداري
علايق اصلي زندگي
انگيزش
موفقيت

منبع: ميركمالي و فرخ‌نژاد، 1382

[1]. Likert

[2]. Causal

[3]. Intervening

[4]. End- result

[5]. Strategies

[6]. Dependent variables

[7]. Output

[8]. Stimuli

[9]. Organism

[10]. Responses

[11]. Steers

[12]. Campell

[13]. Parsons

ويژگي افراد شادكام،شما جز اين دسته هستيد؟

۱۳۷ بازديد

ويژگي­هاي اصلي افراد شادكام

1-­ اعتماد به نفس و عزت نفس. اشخاص شاد به خودشان علاقه­مند و متكي هسنتد. 2- خوش بيني. مردم شاد به وقايع و اتفاقات آينده خوش­بين هستند و در ضمن آن­ها مالامال از اميد مي­باشند. 3- برونگرايي. مردم شاد برونگرا، خوش مشرب، اجتماعي، اهل معاشرت و گفت و شنود هستند. 4-كنترل شخصي. افراد شاد عقيده دارند كه سرنوشتشان را خودشان انتخاب مي­كنند و بر وقايع و حوادث و همچنين زندگي خود كنترل و احاطه دارند. 5- شوخ طبعي. افراد شادكام داراي طبعي شوخ و مزاح‌گونه هستند. 6- پذيرش خود، ديگران و طبيعت. افراد شاد خويشتن، افراد ديگر و عالم خارج را آن چنانكه در واقع هستند، مي­بينند و قبول دارند(آرگايل؛ 1990 به نقل از كريمي، 1381).

 

2-22- اسلام و شادي

اسلام با توجه به نيازهاي اساسي انسان، شادي و نشاط را تحسين و تأييد كرده است. قرآن كه يكي از بهترين و مستحكم­ترين منابع اسلام به شمار مي­رود، زندگي با نشاط و شادي را نعمت و رحمت خدا تلقي فرموده، و زندگي هميشه توأم با گريه و زاري و ناله را خلاف رحمت و نعمت خداوند دانسته است. گواه اين مطلب آيه قرآن است كه مي­فرمايد: (فَليَضحَكوُا قَليلاً و ليَبكو كثيراً) «بايد كم بخندند و زياد بگريند» (سوره توبه آيه 82). شأن نزول اين آيه اين بود كه پيغمبر خدا (ص) دستور داد كه بايد تمام نيروهاي قابل، براي شركت در مبارزه عليه كفار و مشركين كه به سرزمين اسلام هجوم آورده بودند، بسيج شوند. عده­اي با بهانه­هاي مختلف از شركت در اين لشكركشي خودداري كردند و از فرمان خدا و پيغمبر (ص) تخلف نمودند؛ خداوند در قرآن به آن­ها وعده عذاب مي­دهد و به دنبال آن مي‌فرمايد: (اين گروه نافرمان) از اين پس كم بخندند و زياد بگريند.

پر واضح است كه نفرين به صورت كيفر و مجازاتي است كه همواره برخلاف طبيعت و فطرت آدمي او را دچار عذاب و رنج مي­سازد. اين كه خداوند آرزوي كم خنديدن و زياد گريستن براي نافرمانان مي­كند، حكايت از اين حقيقت دارد كه خنده به عنوان يكي از عوامل نشاط، امر طبيعي و فطري است كه خداوند مي­خواهد به عنوان كيفر، نافرمانان از اين امر محروم باشند(خامنه­اي، 1384).

توصيفات قرآن در خصوص بهشت نيز حاكي از اين واقعيت است كه اسلام بر نشاط و شادي مهر تأييد كرده است، زيرا باغ­هاي زيبا، آب­هاي زلال و روان، زيباترين بسترها، نرم­ترين و چشم­گيرترين پارچه­ها، برترين ديدني­ها و ... كه قرآن در وصف بهشت ترسيم مي­كند، همه جزء عوامل نشاط و شادي  به شمار مي­روند و خداوند متعال براي شاد كردن انسان­ها بهشت را اين چنين قرار داده است( قرآن كريم سوره الرحمن، آيه 45 تا 78؛ سوره واقعه، آيه 9 تا 39؛ سوره يس، آيه 55 تا 58).

قرآن در فراز ديگري، برخي عوامل شادي و نشاط را مخصوص مؤمنان دانسته است(قُل مَن حرمَ زينَه الله التي اخرَج لِعبادِهِ وَ الطيباتِ منَ ارزقِ قُل هي للذين آمنوُا في الحياهِ الدُنيا خالصَه يوم القيامه) (سوره اعراف، آيه­ي 32) « بگو در برابر كساني كه بسياري از مواهب زندگي را تحريم مي‌كردند» اي پيغمبر چه كسي زينت و آرايش و زيبايي­هايي را كه خداوند از درون طبيعت براي بندگانش بيرون كشيده، حرام كرده است. بگو اين مواهب پاك و اين زيبايي­ها براي مردم با ايمان در همين زندگي دنيا و در زندگاني جاويد آخرت قرار داده شده است. با اين تفاوت كه در اين دنيا، زيبايي‌ها و اين مواهب پاك، براي مردم با ايمان به صورت خالص وجود دارد(خامنه­اي، 1384).

اين آيه به خوبي بيانگر اين حقيقت است كه اسلام به بهره­مند شدن از زيبايي­ها و مواهب زندگي كه در زمره عوامل نشاط آورند اهميت مي­دهد و آن را زيبنده دينداران و مؤمنان مي­داند. از زبان معصومان عليهم اسلام نيز ( كه مترجمان حقيقي وحي­اند) مي­خوانيم:

1-­ رسول اكرم (ص) « مؤمن شوخ و شاداب است» (بحراني، 1363).

2-­ حضرت علي(ع)، شادماني، گشايش خاطر مي­آورد، اوقات شادي، غنيمت است                  (آمدي، 1366). «هر كس شادي­اش اندك باشد، آسايش او در مرگ خواهد بود(مجلسي، 1403 ه ق)».

ارتباط هوش اجتماعي و بهزيستي روانشناختي

۱۰۷ بازديد

هوش اجتماعي

تعريف مفهومي هوش اجتماعي:

خصوصيات افرادي كه داراي هوش اجتماعي هستند از نظر گلمن و گاردنر (2001): قدرت كنار آمدن و ارتباط برقرار كردن با ديگران " را هوش اجتماعي مي گويند.  افرادي كه از هوش اجتماعي برخوردارند ، به راحتي با ديگران رابطه برقرار مي كنند احساسات و واكنش هاي مردم را به خوبي پيش بيني كرده و به آن جهت ميدهند و مشاجرات را حل و فصل مي كنند.

تعريف عملياتي هوش اجتماعي:

هوش اجتماعي با استفاده از پرسشنامه 45 عبارتي گاردنر گلمن (2001)، مورد سنجش قرار مي گيرد، پاسخ هاي درست  يك امتياز و پاسخ هاي نادرست ، امتيازي تعلق نمي گيرد .امتياز بيشتر نشان دهنده هوش اجتماعي بالاتر است .

هوش اجتماعي براي نخستين بار زماني كه ثراندايك هوش را در سال 1920 به عنوان هوش اجتماعي ، مكانيكي و انتزاعي تعريف كرد به صورت جدي مورد بحث قرار گرفت .

دوقان و چتين(2009)،. اگر چه از آن زمان به بعد مطالعات زيادي در اين زمينه صورت گرفته است با اين حال اين پژوهش ها همواره با مشكلاتي روبرو بوده است . يكي از مشكلات اصلي در مطالعه هوش اجتماعي اين واقعيت است كه پژوهشگران اين سازه را در طول  سالها به  شيوه هاي  متفاوتي  تعريف  كرده اند.

در تحقيقات بعدي بر اين واقعيت پاي مي فشارند كه هوش اجتماعي ساختار چند بعدي دارد با اين حال در مورد جنبه ها ي مختلف آن پيشنهادهاي متفاوتي شده است. براي مثال مارلو[1] در سال( 1986) در مدل هوش اجتماعي خود ساختار چهار بعدي را مطرح مي كند : الف: علاقه اجتماعي ب: خودبسندگي اجتماعي ج: مهارت هاي همدلي(توانايي درك ديگران به به صورت شناختي و هيجاني ) د: مهارت هاي عملكرد اجتماعي (رفتارهاي اجتماعي قابل مشاهده ) .

كوز ميتزكي و جان ( 1993) بيان كرده اند كه هوش اجتماعي از هفت مولفه تشكيل شده است:

الف: خلق و خو و حالتهاي دروني افراد.

ب: توانايي كلي براي كنار آمدن با افراد ديگر.

ج: دانش درباره قوانين اجتماعي و زندگي اجتماعي.

د: بينش و حساسيت در مو قعيت هاي اجتماعي پيچيده .

ه : استفاده از تكنيكهاي اجتماعي براي نفوذ در ديگران .

و: ديدگاه گيري .

ز: سازگاري اجتماعي.

ارتباط هوش اجتماعي و بهزيستي روانشناختي:مارتين[2](2008). ايجاد يك رابطه سالم يا به ديگرسخن سياست برقرار كردن يك رابطه يك توان خاص است. بدست آوردن اين سياست از يك سو به هوش اجتماعي مادرزادي وابسته است و از سوي ديگر به آموزش برون گرايي شخصيتي و علاقه به مردم مربوط است كه نقش اساسي در بهزيستي روانشناختي دارد.

از زمانهاي بسيار دور، هميشه اين سئوال مطرح بوده كه چه چيزي باعث خوشبختي و بهزيستي مي شود! هر يك از پژوهشگراني كه در اين حيطه    به  كار پرداخته اند، عوامل و ابعاد خاصي، معرفي كرده اند كه هر فردي كه واجد اين خصوصيات و ابعاد باشد، داراي نسبتي از بهزيستي رواني است. در اين بخش سعي مي گردد تبيينهاي نظري گوناگون در اين خصوص و نيز پژوهشهاي صورت گرفته، بررسي شود.

در طول تاريخ، فلاسفه و رهبران مذهبي عقيده داشتند كه داشتن عشق و معرفت و عدم دلبستگي به دنيا و متعلقات آن، عامل تكامل و بهزيستي است. معتقدين به اصل سودگرايي، مانند جرمي بنتهام[3] ( 1948 ). اعتقاد داشتند كه وجود خوشي و لذت، و عدم حضور درد در زندگي فرد، به بهزيستي مي انجامد. به اين ترتيب، مي توان گفت كه اين دسته از افراد بر لذت هيجاني، رواني و جسماني تاكيد داشتند.

در واقع مي توان گفت از سال 2003با نوشته هاي دانيل گلمن اين عبارت بيشتر به كار گرفته شد و بر سر زبانها افتاد. به عبارت ديگر مي توان آن را معادل «هوش بين فردي» نام نهاد. يكي از روانشناسان آن را چنين تعريف مي كند: توانايي يك انسان براي درك بهينه انسانهاي اطراف خود و نشان دادن واكنش درست در برابر آنها براي نيل به رفتار موفق اجتماعي. اما اهميت هوش اجتماعي وقتي بيشتر مشخص مي شود كه مي بينيم (يونسكو) با انتشار يك كتاب به نام « يادگيري اجتماعي - عاطفي و محيط آموزشي» بر افزايش هوش اجتماعي همه دانش آموزان و دانشجويان جهان تاكيد مي كند. گلمن (2003) علم عصب شناسي كشف كرده است كه طراحي مغز انسان به گونه اي است كه او را موجودي اجتماعي مي سازد ، يعني هر زمان كه با كسي سر و كار پيدا مي كنيم، به گونه اي اجتناب  ناپذير وارد يك رابطه صميمانه مغز به مغز مي شويم.

اين رابطه مغزي به ما امكان مي دهد كه بر مغز، همين طور جسم شخص ديگرتأثيربگذاريم- همان طور كه او مي تواند بر ما تأثير بگذارد.حتي عادي ترين تماس هاي روزمره، به عنوان تنظيم كننده هاي مغز عمل مي كنند، عواطف و هيجانات ما را شكل مي دهند و بعضي از آنها براي ما مطلوب و خواستني مي شوند، و بقيه نه.هر چه قدر ارتباط ما با ديگري از نظر عاطفي قوي تر باشد، تأثيرگذاري دوطرفه مان بر يكديگر بيشتر خواهد بود. بيشترين داد و ستدهاي عاطفي ما با افرادي صورت مي گيرد كه بيشترين اوقات خود را با آنها مي گذرانيم-به ويژه آنهايي كه بيشترين حس دلسوزي و مراقبت را نسبت به آنها داريم.در طي اين ارتباطات مغزي،مغزهاي ما با يكديگر وارد نوعي پايكوبي عاطفي و احساسي مي شود.روابط اجتماعي ما با مردم، همانند نوعي تنظيم كننده عمل مي كند.چيزي مثل يك ترموستات كه عواطف و احساسات ما را، همچنين عملكردهاي ذهني ما را مرتب و منظم مي كند.

احساسات حاصله از تماس با مردم، پيامدهاي باورنكردني دارد كه سراسر بدن را به ارتعاش در مي آورد و سيلي از هورمون هاي مختلف را كه تنظيم كننده سيستم هاي مختلف بدن، از قلب گرفته تا سلول هاي ايمني، هستند در خون جاري مي كند. شايد حيرت انگيزترين خبر اين باشد كه اكنون علم قادر است ارتباط ميان استرس آميزترين روابط و عملكرد ژن هاي خاص كه سيستم ايمني را تنظيم مي كنند، رديابي كند.

بنابر اين روابط انساني ما، تا حد شگفت آوري، نه فقط رفتار و عملكرد ما بلكه اوضاع داخلي بدن ما را سازمان دهي مي كند. ارتباط مغز با مغز، همچون شمشيري دولبه است: روابط عاطفي روحيه بخش، تأثيري مثبت و سودمند بر سلامتي ما بر جاي مي گذارند، در حالي كه روابط عاطفي سمي به تدريج بدن ما را مسمومي سازد.

 

[1] Marelo

[2] Martin

[3] Benthaim